اینجا اردبیل است، شهر عشاق حسین (ع)؛

شهری سیاه پوش در سوگ هفتاد و دو سینه سرخ

اینجا اردبیل است، شهر عشاق حسین (ع)، شهری که سیاه‌پوش شده است در سوگ «هفتاد و دو سینه سرخ هجرت کردند».

پرچم‌های سیاه زینب بخش خیابان و کوی و برزن‌ها شده است و مردم شهر می‌گریند در سوگ کشتی نجات و چراغ هدایت.

اینجا عشق معنای دیگری دارد، فرقی نمی‌کند کوچک باشند یا بزرگ، زن باشند یا مرد؛ پیر باشند یا جوان؛ همه عاشق هستند عاشق اما حسین (ع).

همه رخت سیاه بر تن کرده‌اند، شهر حسینی و حسینیه شده است، ندای لبیک یا حسین (ع) در هر خانه و خیابانی به گوش می‌رسد و مردم بر سر و سینه می‌زنند برای حسین (ع) و حسینیان تا بگویند که گذر زمان عشق آنها را نه‌تنها کم‌رنگ نکرده بلکه پررنگ، پرشور و پرشعور کرده است.

نمی‌توان معابری را قدم زد و نشانه‌های محرم را در آن ندید، اینجا همه با نوای وای حسین (ع) بزرگ شده‌اند و هرکدام پرچمی برای حسینیان هستند، اینجا متر به متر شهر بوی حسینی گرفته است، خانه‌ها مزین به روضه امام حسین (ع) شده‌اند. عده‌ای نذر دارند و عده‌ای در خدمت نذر دهندگان هستند تا نذری‌ها را به دست و گوش مردم برسانند.

دسته‌های عزاداری بازار و خیابان‌ها را طی می‌کنند و مردم خود را به مسیر دسته‌های عزاداری می‌رسانند تا با نوای نوحه‌خوانان برای امام حسین (ع) اشک بریزند و در فلسفه قیامش تامل و تفکر کنند.

عشقی به وسعت دل آدم‌ها

مردم به دلایل مختلفی در کنار خیابان‌های شهر حضور یافته‌اند تا همراه دسته‌ها و نوحه‌خوانان عزاداری کنند، هرکسی یک دلیلی بیان می‌کند اما ریشه همه گفته‌ها به یک بن ختم می‌شود، بنی بنام عشق به امام حسین (ع).

زنی میان‌سال و سیاه‌پوشی همراه با کودک حدود ۴ساله در ورودی بازار اردبیل منتظر دسته عزاداری است، او به‌آرامی اشک می‌ریزد و با نوحه‌خوانان دسته‌های عزاداری هم‌نوایی می‌کند و فرزندش محکم بغلش کرده است، بچه‌ای با پیراهن سیاه و سربند یا ابوالفضل‌العباس.

او که خود را مادر پسری بنام «علی‌اکبر» معرفی می‌کند، در گفت‌وگو با ایسنا می‌گوید: فرزندم را آورده‌ام تا از کودکی در مکتب امام حسین (ع) بزرگ شود، در این مکتب رشد کند و در این مکتب با دین و مذهب آشنا شود.

وی بر این باور است که شور و شوق‌های مردم در دسته‌های عزاداری می‌تواند حس کنجکاوی بچه‌ها را برای درک بهتر و بیشتر قیام امام حسین (ع) تحریک کرده و آنها را برای مطالعه بیشتر و تفکر عمیق‌تر در این حوزه ترغیب و تشویق کند.

این مادر اردبیلی معتقد است که شور حسینی می‌تواند شعور حسینی در انسان ایجاد کند و از این طریق افراد، اسلام حقیقی را در زندگی شخصی، اجتماعی و حتی شغلی خود پیاده کرده و رحمانیت و عطوفت دین مبین اسلام را به منصه ظهور برسانند.

وی که کارمند بخش خصوصی در اردبیل است، می‌گوید که ما خانواده‌ای سنتی و مذهبی هستیم که از کودک گوش‌هایمان به نوای روضه‌های حسینی عادت کرده است و هرکجا باشیم روزهای محرم خود را به اردبیل می‌رسانیم تا از این عزاداری‌ها محروم نشویم و این حسین، حسین گفتن‌ها به‌مانند داروی دوپینگ روحی عمل کرده و انگار درجه انسانیت را چندین درجه ارتقا می‌دهد و انسان را پاک می‌کند به‌مانند کودک معصومی که به‌تازگی از مادر زاده شده است.   

فرهنگ حسینی و انسان‌ساز

این البته پایان ماجرا نیست اما بعد تربیتی مسئله عزاداری سیدالشهدا است که این مادر اردبیلی مطرح می‌کند. هر کس از ظن خود می‌شود عزادار حسین (ع). عده‌ای به بعد تربیتی توجه می‌کنند، عده‌ای به تقویت پایه‌های دینی، عده‌ای به شور حسینی و عده‌ای به فرهنگ حسینی و انسان‌ساز آن.

پیرمرد و پیرزنی در بازار اردبیل روی دو صندلی تاشوی مسافرتی کنار هم نشسته‌اند، هنوز دسته عزاداری وارد بازار اردبیل نشده است اما نوای نوحه‌ها گوش نوازی می‌کند، قطره‌های اشک گونه‌های پیرمرد و پیرزن را خیس می‌کند، پیرمرد دستمالی از جیبش درآورده و اشک‌های پیرزن را پاک می‌کند و سپس عینک خود را برداشته و گونه‌های خود را پاک می‌کند.

به‌آرامی کنارش می‌نشینم، پیرزن به‌آرامی زمزمه می‌کند «یرلر حسینه قربان، گویلر حسینه قربان، گلزار کربلاده، گولر حسینه قربان». پیرمرد دستش را به‌دور گردن پیرزن گذاشته و سرش را به روی شانه پیرزن گذاشته و به‌آرامی گریه می‌کند، انگار این یک رسم نانوشته است که مردها همه چیز را درون خود می‌ریزند و فقط چشم‌هایشان اشکی می‌شود.

«تا دقایقی دیگر افراد زیادی به اینجا می‌آیند، مراقب باشید زیر دست‌وپا نمانید»؛ با این جمله سر صحبت را باز می‌کنیم. انگار پیرزن حواسش بیشتر جمع است، فوراً می‌گوید اگر تعداد زیاد باشد، مجبور می‌شوم سرپا بایستیم. وقتی هم می‌گویم شاید تعداد زیاد افراد برایتان از نظر جسمی مشکل‌ساز باشد، پیرمرد سرش را از شانه همسرش بلند کرده و می‌گوید: یک سال منتظر این روزها هستیم تا در اینجا با دسته‌ها مشغول عزاداری شویم مگر می‌شود که از این آرزوی قلبی خود به‌راحتی عبوری کنیم؟

پاسخی به پرسش این پیرمرد ندارم، ترجیح می‌دهم خلوتشان را به هم نزنم و آنها را تنها بگذارم با هرآنچه در دلشان دارند و احتمالاً نمی‌توانند در کنار فرد دیگری باب دلی بگشایند.

بازار را قدم می‌زنم، تقریباً هیچ مغازه‌ای پیدا نمی‌کند که نشانه‌های محرم و عزاداری در آن نباشد و در طول مسیر آنچه که بیشتر به چشم‌خورده و جلب‌توجه می‌کند، کودکانی هستند که با لباس سیاه و سربندهای مختلف، زنجیر کوچکی بر دست گرفته‌اند و با شنیدن هر نوایی زنجیر می‌زنند، گاهی چند کودک دور هم جمع می‌شوند و زنجیر می‌زنند و گاهی به‌صورت تکی در کنار خانواده‌هایشان زنجیر می‌زنند تا از قافله سالار عشق جا نمانند.

انتهای پیام

  • سه‌شنبه/ ۱۱ مرداد ۱۴۰۱ / ۰۹:۰۴
  • دسته‌بندی: اردبیل
  • کد خبر: 1401051108362
  • خبرنگار : 50428