همزمان با برگزاری بیستمین اجلاس کمیته میراث ناملموس یونسکو در هند، بحث درباره ثبتهای جهانی به ویژه در حوزه فرهنگی و تمدنی ایران و کنش و اقدام نسبت به آن بالا گرفته است. در این دوره از اجلاس یونسکو، افغانستان، تاجیکستان و کشورهای حوزه خلیج فارس و عربزبان با ثبت مینیاتور به سبک کمالالدین بهزاد، سمنوپزی، سرمه و عبا در فهرست جهانی میراث ناملموس، حساسیت افکار عمومی در داخل ایران را برانگیخت.
هرچند تاکید وزارت میراث فرهنگی در مقابل این واکنشها همواره بر آن است که کنوانسیون ۲۰۰۳ یونسکو، موضوع «مالکیت مطلق» را برای شاخصهای میراث ناملموس، مطرح نمیکند اما این توضیح، نتوانسته آنچنان که باید افکار عمومی را که همواره نسبت به ثبت عناصر فرهنگی مشترک و یا برآمده از خاستگاه تمدنی و فرهنگی ایران به نام کشورهای دیگر حساسیت دارد، متقاعد کند و به نوعی توجیه و موضعی منفعلانه از سوی متولی، قلمداد شده است، اما واقعیت ماجرا چیست و کنش مناسب در برابر این انتظار افکار عمومی و ثبتهای گسترده میراث مشترک حوزه فرهنگی و تمدنی ایران به نام کشورهای دیگر چه باید باشد؟
علیرضا حسنزاده، دانشیار پژوهشکده مردمشناسی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری که تدوینگر تعدادی از پروندههای میراث ناملموس ایران برای ثبت جهانی نیز بوده است، در گفتوگو با ایسنا، به بررسی این موضوع پرداخت و در پاسخ به این پرسش گفت:
نخست باید بگویم که خودِ کنوانسیون ۲۰۰۳ یونسکو در دلِ خود یک تناقض دارد. به محض آنکه یک عنصر شفاهی و زیسته را در قالب پرونده ثبت میکنیم، آن را از وضعیت «زیستمیراث» و زیست شفاهی به وضعیت «متن» و متنی شدن منتقل میسازیم. این گذار از زیست/شفاهی بودگی به نوشتار، همان چیزی است که Oswald Spengler فیلسوف آلمانی، آن را ورود فرهنگ به عرصه قدرت و مالکیت مینامد؛ زیرا متن همیشه در مدار قدرت، رقابت، مشروعیتسازی و مالکیت نمادین عمل میکند. بنابراین هرچند یونسکو در هرمنوتیک و تفسیر خود تأکید میکند که میراث ناملموس «مالکیتبردار نیست»، اما خودِ فرایند ثبت، کشورها را وارد یک نظام رقابتی و حتی حیثیتی میکند. «فوکو» هم همین ایده را دارد؛ نوشتن یعنی فرمانروایی بر ابژه. «دریدا» هم نشان میدهد که نوشتار همیشه در خدمت مالکیت، کنترل، و مشروعیت است. «بوردیو» هم از نوشتاری شدن در قالب مالکیت نمادین یاد میکند، اینها همه خود اندیشمندان و فلاسفه غرب هستند.
اگر میراث ناملموس واقعاً ربطی به مالکیت ندارد، پس چرا کشورها اینچنین برای ثبت عناصر عجله دارند و پس از ثبت، در افکار عمومی نوعی جشن، غرور و شادی شبیه پیروزیهای ورزشی شکل میگیرد؟
یونسکو تلاشهایی برای تعدیل این مشکل داشته، مانند ثبت چندملیتی و یا تولید ادبیات هرمنوتیکی مبنی بر اینکه این کنوانسیون دربارهٔ «مالکیت» نیست، اما مناقشات نشان داده که این ادبیات نیز در برابر واقعیت رقابت فرهنگی دولتها چندان کارآمد نبوده است. پادگفتمان یونسکو هنوز نتوانسته در عمل این مساله مناقشه مالکیت و خاستگاه را حل کند و متاسفانه همایشها و فراخوانهایی هم برای بازبینی کار خود برگزار نکرده است.
در مورد ایران، چند مسأله مهم وجود دارد:
۱. در افکار عمومی این تصور وجود دارد که دولت توجه کافی به حفاظت و تداوم فرهنگ و تمدن کهن ایران ندارد. این احساس، درست یا نادرست، سطح انتظارات را بالا میبرد و حساسیتها را افزایش میدهد.
۲. ایران در دیپلماسی میراثی و همکاری با کشورهای حوزه ایران فرهنگی چندان فعال نبوده است. در حالی که برخی کشورها مانند تاجیکستان جایگاه تاریخی خود را پررنگتر از گذشته بازنمایی میکنند. حتی میتوان مدعی شد که ایران در حال از دست دادن موقعیت خود به عنوان کشور اصلی و کلیدی حوزه ایران فرهنگی است.
۳. اقتصاد فرهنگ و صنایع خلاق در ایران ضعیف است. ما در سینما، انیمیشن، جشنوارههای میراثی، کالاهای فرهنگی و رخدادهای ملی بازنمایی فرهنگ و تمدن کهن ایران مخصوصا ایران باستان را نمیبینیم. در رخدادهای بینالمللی هم به نظر حضور متناسب با ظرفیت تمدنی خود نداریم. این کمبودها سبب میشود «ثبت جهانی» به تنها مسیر بروز هویت تمدنی تبدیل شود و افکار عمومی نسبت به آن بیشتر حساس شود.
۴. بسیاری از عناصر میراث ناملموس ایران در معرض فراموشی یا بحران زیست هستند و این نیز حساسیت اجتماعی را افزایش میدهد.
۵. به نظر در جامعه نوعی کاهش اعتماد اجتماعی در حوزه سیاستگذاری ثبت دیده میشود که باید موضوع پژوهشهای دقیق قرار گیرد.
۶. سواد میراثی در ایران نهادی نشده و میاننسلی منتقل نمیشود، نه در مدرسه، نه در دانشگاه، نه در رسانههای عمومی. دانش سطحی، واکنشهای احساسی را تشدید میکند.
۷. انتخاب عناصر برای ثبت جهانی اغلب بر اساس پژوهشهای عمیق و افق انتظارات جامعه تنظیم نشده است و محصول یک شورای تخصصی و فنی است. آیا این شورا از افق انتظار جامعه در زمینه ثبت اطلاعات سیستماتیک در قالب پژوهش دارد؟
بر این اساس، مهمترین چالشهای ایران را میتوان چنین خلاصه کرد؛ نبود فهرست عناصر مشترک با کشورهای حوزهٔ ایران فرهنگی و همسایه، در حالی که ایران خود را مرکز حوزه ایران فرهنگی میداند و دعوت از این کشورها برای اقدام برای ثبت مشترک این فهرست. این فهرست در قالب یک دانشنامه میراث ناملموس حوزه ایران فرهنگی هم به صورت آنلاین میتواند منتشر شود. ضعف دیپلماسی میراثی در ارتباط فرهنگی با کشورهای حوزه ایران فرهنگی برای اقدامات مشترک چون ثبت. کاهش نقش محوری ایران در ایران فرهنگی، نبود سواد میراثی نهادی و میاننسلی، تضعیف علوم میراثی در ایران در نظام بودجهبندی و اقتصاد پژوهش، منحل ساختن مرکز، عالی آموزشی میراث فرهنگی.
فرض کاهش اعتماد اجتماعی نسبت به سیاستهای ثبت که نیاز به پژوهش دارد (استخراج افق انتظار مردم ایران نسبت به ثبت)، ضعف سیاستگذاری برای حفظ میراث در شکل «زیستمیراث» و میراث زیسهزیسته و ضرورت توجه به عدالت میراثی در توزیع توجه و سیاستگذاری میان همهٔ گروهها، مناطق و گونههای فرهنگی، همچنین بیتوجه به سطح و فضای گفتمانی بدیل مثلا دانشنامه ایرانیکا خود به معرفی جهانی عناصر فرهنگی ایران به شکل موفق میپردازد. سطوح بدیل معرفی عناصر فرهنگی و تمدنی ایران در سطح جهان مورد غفلت است.
با این حال، کنوانسیون میراث ناملموس یونسکو تا چه حد در جهان نقش مثبت داشته است؟
بهنظر من این کنوانسیون دو نقش متفاوت ایفا کرده است؛ اول نقش مثبت: در سطح جهانی و ملی سبب تعمیق خودآگاهی درباره میراث نرم soft Heritage یا همان میراث ناملموس شد. این آگاهی با افزایش نسبی سواد میراثی، بهویژه در میان حاملان و ذینفعان عناصر در جوامع محلی همراه بود. حس مسئولیت اجتماعی شهروندان را برای حفظ فرهنگ بالاتر برد. باعث خودآگاهی میراثی و هویتی در سطح شد. در شبکههای اجتماعی بهخوبی میتوان این حساسیت و توجه را دید. میتوان گفت اساساً میراث فرهنگی وارد «حوزه عمومی» شده است.
دوم، پیامدهای ناخواسته: اما نتایج پیشبینینشدهای نیز داشت، مهمترین آن رقابت و حتی تقابل بر سر مالکیت عناصر است که نتیجه طبیعی متنی شدن عنصری غیر متنی است. مثل همین مینیاتور به سبک بهزاد به نام افغانستان یا سمنوپزی به نام تاجیکستان.
«بهنام زدن» یک عنصر به نام یک گروه در سطح درونسرزمینی و کشور دیگر در سطح برونسرزمینی، گاه سبب شده فرهنگی که قرنها پل اتصال بوده، به درّه انفصال و علت شکاف و مناقشه تبدیل شود؛ یعنی متاسفانه کارکرد فرهنگ با کارکرد آن در تمام قرون قبل فرق کرد و تفاوت یافت.
مثلاً دو گروه که قرنها با صلح و وصلت میانقومی و ازدواج برونگروهی زندگی کرده بودند، ناگهان بر سر ثبت یک غذا یا لباس وارد تنش شدند. این پدیده در سطح بینالمللی هم دیده شد و ضعف عملی کنوانسیون بود که بعداً با تأکید بر «ثبت چندملیتی/ چند دولتی» کمی اصلاح شد. خب کشورهای پسا اتحاد شوروی برای دولت_ملتسازی خود به سمت ثبت عنصر فرهنگی مشترک با ایران به نام خود رفتند، و گفتمان ایران فرهنگی به دلیل ضعف دیپلماسی ضعیف شد. حالا سرزمینهایی که زمانی بخشی از ایران بودند یا با ما همریشه در فرهنگ و تمدن، رقیب ما شدند.
به زبان دیگر کنوانسیون ۲۰۰۳ یونسکو درباره میراث فرهنگی ناملموس در جهان نقش چشمگیری ایفا کرده و از جنبههای مختلف قابل ارزیابی است. نخست باید گفت این کنوانسیون در سطح جهانی و در بسیاری از کشورها موجب تعمیق و گسترش «خودآگاهی میراثی» در سطح شده است. بسیاری از جوامع به این درک رسیدند که میراث فقط بنا، شیء یا اثر مادی نیست، بلکه بخش مهمی از حافظه جمعی در آیینها، مهارتها، زبانها، روایتها و دانشهای محلی جریان دارد.
ورود مفهوم «میراث نرم» یا همان میراث ناملموس به حوزه عمومی، باعث شد که گروهها، حاملان میراث و حتی مخاطبان عادی در شبکههای اجتماعی نسبت به فرهنگ خود حساستر شوند و کنشگرانهتر درباره آن سخن بگویند. میتوان گفت این یکی از مهمترین دستاوردهای کنوانسیون بود. اما این کارکرد مثبت با چند کاستی و ضعف همراه شد: ۱. آگاهی در سطح و نه عمق چیزی که در مردمشناسی میگوییم shallow perception نه deep perception. و دیگر دعوا بر سر مالکیت عناصر مشترک بوده است.
در ایران برای کاهش این تنشها چه باید کرد؟
در ایران از ابتدای پیوستن به کنوانسیون تا امروز چند مشکل ساختاری وجود داشته است؛ اول، بوروکراتیک شدن ثبت؛ یعنی ثبت میراث ناملموس در ایران از یک امر پژوهشی به یک امر اداری تبدیل شد. بهجای کیفیت، کمیت ملاک قرار گرفت و ادارات کل استانی آن را تبدیل به بیلان کاری کردند. نتیجه، سیل پروندههای تودهای و افزایش حساسیتهای محلی بود در رقابت عددی بر سر مالکیت عناصر میراث ناملموس بوده است.
دوم، نبود ماهیت پژوهشی، برخلاف کشورهایی مانند ژاپن، ثبت در ایران به دلیل نبود پشتوانه پژوهشی، هرگز تبدیل به یک دانشنامه ملی یا پایگاه علمی دیجیتال نشده است. در حال حاضر ما دفتر ثبت داریم نه مرکز پژوهشی میراث ناملموس.
سوم، ثبت برای ثبت، نه برای حفظ زنده عنصر، در ایران و توجه به «فهرستهای حفظ» (Safeguarding Plans) بسیار کم بوده است. درحالیکه روح کنوانسیون بر «پویایی عنصر، تداوم و انتقال و میراث زیسته» تأکید دارد.
با این حال پیامدهای ناخواستهای نیز به همراه داشت. مهمترین آن تبدیل میراث ناملموس به موضوع رقابت و حتی تقابل بود؛ رقابتی که گاه میان دو جامعه محلی، دو شهر یا حتی دو کشور شکل میگرفت. کنوانسیون از ابتدا چنین منظوری نداشت، اما «بهنام زدن» و اصطلاحا متنی کردن و رکورد کردن عناصر سبب شد چیزی که ماهیتاً بر اساس نقش طولانی خود در طی قرنها باید پیوند دهنده باشد، گاه به عامل فاصله و سوءتفاهم تبدیل شود. در منطقه ما، و از جمله در ایران، نمونههایی از این تنشها را تجربه کردیم.
جوامعی که قرنها با هم زندگی کرده بودند یا پیوندهای وصلت میان قومی داشتند، ناگهان بر سر ثبت یک لباس وارد مناقشه شدند و این خود یکی از ضعفهای اجرایی کنوانسیون بود که بعدها با تأکید بر ثبت چندملیتی تا حدی اصلاح شد. با این حال حوزههای تمدنی چون حوزه کشورهای عرب خلیجفارس، کشورهای مرتبط با ترکیه و میراث عثمانی با کشورهای حوزه ایران فرهنگی در رقابت هستند. اصولا ثبت جهانی از پدیده دیپلماسی عمومی و انواع دیپلماسی فرهنگی چون دیپلماسی میراثی و گردشگری متاثر است. پس در ایران نیز از زمان پیوستن به این کنوانسیون تا امروز مشکلات ساختاری مشخصی در روند ثبت عناصر وجود داشته است. در ابتدا ثبت میراث ناملموس به جای آنکه بر اساس پژوهشهای میدانی، اسناد مردمنگارانه و تحلیلهای علمی انجام شود، بیشتر به امری بوروکراتیک و اداری تبدیل شد.
ادارات کل استانی که بسیار بیش از آنکه نهاد پژوهشی باشند، نهاد اداریاند، ثبت عناصر را در قالب بیلان کاری و گزارش عملکرد تعریف کردند و همین موضوع باعث شد که ثبتها به سمت کمیتگرایی شدید حرکت کند. بهجای آنکه هر پرونده حاصل یک پژوهش ژرف باشد، سیل پروندههای متعدد و با پشتوانه علمی متفاوت از کم تا استاندارد شکل گرفت و این امر نهتنها به افزایش سوءتفاهمها بلکه به فروکاستن ارزش پژوهش در نظام ثبت انجامید. بعد از حدود دو دهه باید تکلیف روشن شود که ثبت میراث ناملموس امری پژوهشی است یا امری بوروکراتیک!؟ از طرف دیگر نقش دو حوزه مهم مردمشناسی و هنرهای سنتی باید مورد توجه بیشتر قرار گیرد. از طرف دیگر نگاه ما باید گسترده باشد یعنی ضعف دپارتمانهای ایرانشناسی در دنیا و تعطیلی آنها هم تاثیر غیرمستقیم بر گفتمان علمی معرفی میراث فرهنگی ایران دارد.
در ایران با توجه به این که میتوان مدعی شد ایران مرکز ایران فرهنگی است، هیچوقت یک فهرست مشترک از عناصر مشترک حوزه ایران فرهنگی تهیه نشد که میتوانست در سایه یک دیپلماسی قوی وحدت حوزه ایران فرهنگی را در پی داشته و ثبتهای مشترک را افزایش دهد. این امر هم نیاز به یک کار علمی قوی و هم دیپلماسی فرهنگی و میراثی دارد. عین این کار؛ یعنی تهیه فهرست مشترک و دیپلماسی باید با همسایگان صورت گیرد، برگزاری همایشهای میراث ناملموس ایران فرهنگی یا همایش میراث ناملموس مشترک ایران، تاجیکستان و افغانستان یا میراث ناملموس مشترک با همسایگان چون ترکیه میتوانست بسیار کمک کند که در این زمینه هم فعالیت در طی دو دهه قبل مشاهده نمیشود.
به جای تهیه یک دانشنامه علمی میراث ناملموس ایران یا اطلس میراث ناملموس ایران، بازار ثبت محلی عناصر داغ داغ شد و گاه تنش محلی را میان ذینفعان یعنی صاحبان عناصر میراث ناملموس بهوجود آورد. حتی با بردن فرآیند ثبت به شهرهای محلی و انجام فرآیند ثبت موضوع حساسیت بیشتر یافت. ظاهرا ما مسیری متفاوت از کشورهای توسعه یافته را در مسیر ثبت ملی و داخلی طی میکنیم. ثبت ملی بهواقع یک دانشنامه و اطلس درونسرزمینی میتواند باشد که در آن ثبت یعنی معرفی علمی عنصر نه این که آن را تبدیل به یک امر شعاری کنیم. ثبت عنصر از انواع خوراک تا بازیهای کودکان به امضای وزیر برسد. نیازی به این مناسک نیست. ما باید ثبت علمی کنیم و راههای زنده نگه داشتن عنصر را شرح دهیم و پلانها و سناریوهای آن را به شکل علمی بیان کنیم. عین همین دانشنامه یا اطلس باید برای ایران فرهنگی با همکاری کشورهای این حوزه و محققان آنها، تدوین و تالیف شود. اصولا در حوزههایی مثل ادبیات شفاهی و ورزش فهرستهای علمی معتبر فراوانی در دنیا وجود دارد. ما همه آن فهرستهای علمی و پژوهشی را رها کردهایم و فقط به فهرست میراث ناملموس بها دادهایم. دلیلش هم فقدان گفتمان علمی است یعنی فکر نمیکنم آن فهرستها و ایندکسهای علمی را دوستان مسئول بشناسند و یا اهمیت و اعتبار آنها را بدانند.
ماهیت ثبت چگونه باید پژوهشی باشد؟
من و همکارم خانم دکتر مریم نعمتطاووسی دانشیار پژوهشکده مردمشناسی دو گزارش انتقادی درباره فرایند ثبت در ایران و یونسکو نوشتیم که در اینترنت قابل دسترس است اما آنطور که باید مورد توجه قرار نگرفت.
در آن گزارشها مثلا پیشنهاد کردیم:
۱. معیار قدمت عنصر باید دو تا سه نسل باشد: یعنی حدود ۵۰ تا ۹۰ سال. بعداً بعد از پیشنهاد ما معیار «۲۰ سال» مطرح شد، که کمتر از یک نسل است و با استانداردهای یونسکو سازگار نیست؛ یعنی نشان. دهنده flow of experience نیست.
یونسکو در دستورالعملهای اجرایی (Operational Directives, ۲۰۲۲) تأکید میکند که عنصر باید انتقال میاننسلی را در بر داشته باشد. ۲۰ سال نمیتواند چنین انتقالی را تضمین کند. در گزارشهایی که من و همکارم (خانم دکتر مریم نعمتطاووسی) بهطور جداگانه درباره نقد روند ثبت در ایران تهیه کردیم، این نکته را بهتفصیل توضیح دادیم.
در آن گزارش تأکید شد که معیار «قدمت» عنصر باید مبنای میاننسلی داشته باشد. الان با بیست سال عملا عنصر تکنسلی شده است. در استانداردهای یونسکو در «دستورالعملهای اجرایی ۲۰۲۲» گفته میشود که عنصر باید از مسیر انتقال میاننسلی عبور کرده باشد؛ یعنی چیزی حدود دو تا سه نسل انسانی. برخی پیشنهاد کردند که قدمت ۲۰ سال کافی است، اما این درست نیست؛ زیرا ۲۰ سال کمتر از یک نسل است و نمیتواند معیار میراث باشد. میراث ناملموس برخلاف رویدادهای کوتاهمدت، ریشه در ژرفای حافظه زیسته دارد. میراث زنده یا زیستمیراث یک میراث میاننسلی است.
۲. پیشنهاد ثبت چند گروهی و چند ملیتی برای کاهش تنشها: در همان گزارش پیشنهاد دادیم که اگر قرار است با همه انتقادات همین روال دو دهه اخیر حفظ شود، ثبت چند استانی و میانگروهی تقویت شود چون ثبت چند ملیتی در سطح جهانی.
۳. بازنگری پروندههای اولیه ثبت در ایران در سالهای نخستین پیوستن به کنوانسیون، چون برخی از آنها خود منشأ سوءتفاهم و تعارض شدهاند و کیفیت خوبی ندارند مثل همان مورد مناقشه لباس میان دو گروه محلی که پرونده دچار ضعف بود.
در جهانی که کشورهایی مانند ژاپن، کره جنوبی و فرانسه ثبت میراث را همچون تدوین یک دانشنامه ملی انجام میدهند، در ایران این فرایند کمتر ماهیت پژوهشی یافت. در بسیاری از کشورها ثبت ملی، نه صرفاً برای جهانیشدن، بلکه برای شکلدادن به یک پایگاه داده عمیق و قابلاستناد در مورد میراث مردم است. اما در ایران این پیوند شکل نگرفت و ثبتها به ندرت به یک «پایگاه علمی» تبدیل شدند. هدف کنوانسیون حفظ پویا و انتقال میاننسلی است، نه داشتن یک فهرست بیاثر. بهنظرم وجود یک دانشنامه معیار برای سطح ملی حتی کافی بود تا میان استانها و اقوام رقابت بر سر ثبت عنصری به اسم خود نباشد. یعنی فرهنگ موضوع رقابت و تنش نشود. خب متاسفانه رویکرد پسااستعماری و لزوم تعریف بومی فرآیندهای جهانی در حد شعار مانده است و ما به یک تعریف ایرانی از میراث ناملموس نرسیدیم. چرا باید عینا ثبت جهانی را در فضای ملی تقلید و بازتولید کنیم که همان هم گاه میان ما و مثلا افغانستان و ترکیه سوتفاهم بهوجود آورده است.
آیا ثبت با هویت ملی ارتباط دارد؟
بله. ثبت در سطح ملی و جهانی با بازنمایی فرهنگی و انتشار رسانهای همراه است. بنابراین بخشی از تصویر هویت ملی را شکل میدهد. اما تقلیل میراث ناملموس به ابزار بوروکراتیک و رقابت قومی با روح کنوانسیون ناسازگار است. هدف کنوانسیون چیست؟ چندصدایی شدن فرهنگ و زندهماندن میراث و توسعه صلح و دوستی و گفتوگو میانفرهنگی.
این گفتوگوی میانفرهنگی خیلی مهم است. در سال ۱۳۹۲ در مصاحبهای با ایسنا، گفتم تنشهای میراثی عمدتاً بر سر متنی و کتابت و ثبت عناصر فرهنگی در ایران در سطح محلی و ایران فرهنگی دیده میشود و در اروپا چنین شدت و عمقی ندارد. بنابراین در کشوری مثل ایران گاه مناقشه بر سر ثبت بهوجود آمده و یا حتی بین ایران و کشورهای هم تمدن و فرهنگ، بنابراین تیتر آن مصاحبه «توطئه غربیها از نگاه معاون پژوهشکده مردمشناسی» مورد انتقاد من قرار گرفت. ما دچار مشکل مدیریت داخلی و تولید تعریفهای بومی از کنوانسیون هستیم، نه قربانی توطئه. میراث ناملموس فضای گفتوگوی شرق و غرب است نه تصادم تمدنها و فرهنگها. ما میراث ناملموس را باید بهگونهای تعریف کنیم و اجرا که باعث تنش و رقابت محلی بر سر مالکیت عنصر مشترک نشود.
چرا معتقدید ثبت زبانهای محلی بهعنوان میراث ناملموس خطاست؟
چندین دلیل دارد:
۱. زبان یک سامانه باز است با هزاران واحد واژگانی و گرامری؛ عنصر محدود نیست.
٢. یونسکو زبان را وسیله انتقال میراث میداند، نه خود عنصر.
۳. چنین ثبتهایی به حساسیت سیاسی و واگرایی قومی میانجامد.
از دیگر مسائلی که سالها درباره آن تأکید کردهام، موضوع اشتباه ثبت زبانهای محلی بهعنوان میراث ناملموس است. زبان البته بخشی مهم از هویت فرهنگی است، اما به دلیل ماهیت ساختاری و گستردهاش نمیتواند مانند یک آیین، مهارت یا دانش فنی در قالب «عنصر» وارد فهرست شود. یونسکو زبان را ابزار انتقال میراث میداند، نه خود عنصر. ثبت زبانها نهتنها از نظر نظری ناسازگار است، بلکه میتواند به حساسیتهای سیاسی ناخواسته دامن بزند. اصولا گفتمانهای جداییطلب بر سر تضاد و تقابل زبانهای محلی و زبان فارسی خیلی حساب کردهاند و این کار آب ریختن به آسیاب این گروههای ضد وحدت و همبستگی ملت ایران است. آنها اقوام یا بهقول خودشان اتنیکها را با تأکید ب زبان معرفی کرده و از اصطلاح ملت استفاده میکنند، بنابراین ثبت زبان بهعنوان میراث ناملموس هم از نظر تکنیکال اشتباه است و هم از نظر گفتمانی.
مهمترین ضعفهای ایران در اجرای کنوانسیون یونسکو چیست؟
۱. بوروکراتیک شدن ثبتها
۲. نبود رویکرد پژوهشی
۳. نبود نظام رصد (Monitoring) برای حفظ عنصر بهعنوان عنصر زیسته و زنده.
۴. کمتوجهی به برنامه صیانت
۵. شکل نگرفتن دانشنامه ملی مردمشناسی و میراث ناملموس
۶. تهیه نکردن فهرست مشترک عناصر میراث ناملموس در دو سطح ایران فرهنگی و کشورهای همسایه و تلاش دیپلماتیک با تاکید بر دیپلماسی میراثی برای ثبت آنها.
این در حالی است که بسیاری از کشورها با استفاده از مدلهای دیجیتال و مستندات علمی، میراث ناملموس خود را با دقت طبقهبندی کردهاند. ژاپن پیشگام میراث ناملموس در جهان، سالهاست بانک دادهای دقیق از آیینها و مهارتها دارد. فرانسه اطلاعات میراث ناملموس را در قالب پروندههای مردمنگارانه منتشر میکند و کره جنوبی سیستم پیچیدهای برای رصد حاملان میراث دارد.
این کشورها ثبت را دانشنامهای، دقیق و مردمنگارانه انجام میدهند و ثبت در آنها حساسیتزا نیست. ثبت درونسرزمینی در آنها در تقابل با همبستگی ملی قرار نمیگیرد. ایران نیز میتواند با الهام از این مدلها یک دانشنامه جامع ایجاد کند، دانشنامهای که هم ساختار پژوهشی داشته باشد، هم معیارهای روشن، هم نسخههای دیجیتال چندرسانهای و هم بازنگری دورهای. چنین دانشنامهای میتواند کمک کند که ثبتهای اشتباه گذشته اصلاح شوند و سوءتفاهمها کاهش یابد. بازسازی این ساختار نیازمند معیارهایی شفاف، مستندات دقیق و مشارکت واقعی جوامع محلی است. باید با دادن بعد پژوهشی و دانشنامهای و بانک اطلاعات و فهرست ملی و محلی به عناصر، فرهنگ ایرانی، این فضای رقابت محلی را کاهش داد. من بارها در دوره مسئولیتم تلاش کردم دانشنامه و اطلس مشترک مردمشناسی و میراث ناملموس را اجرایی کنم که نشد.
راهکارهای طراحی «دانشنامه ملی میراث ناملموس ایران» چیست؟
پیشنهاد من این است:
۱. تدوین معیارهای شفاف (با اتکا به یونسکو)
۲. ایجاد متادیتای استاندارد
۳. مشارکت واقعی جوامع محلی
۴. پروندههای چندرسانهای و زنده
۵. توجه به برنامه صیانت
۶. بازنگری نسلی هر ۵–۱۰ سال در مورد مدخلها یعنی ویرایش آنها مثل هر دانشنامه معتبر در دنیا مثل ایرانیکا.
۷. تولید همزمان نسخه فارسی و انگلیسی
۸. رعایت حقوق جوامع و سهمبری عادلانه
۹. پیشرفت و توسعه علوم و سواد میراثی
۱۰. توجه به پویایی عنصر فرهنگی و نه ثبت ایستای آن.
در سطح کلانتر، هنگامی که از میراث سخن میگوییم، نباید میان میراث ملموس و ناملموس گسست ایجاد کنیم. اگر میراث ناملموس؛ یعنی دانش، مهارت، روایت و آیین از میان برود، بناها و اشیاء ارزش معنوی خود را از دست میدهند و به اشیای خاموش موزهای تبدیل میشوند. هویت فرهنگی یک کل پیوسته است و حفظ یکی بدون دیگری ممکن نیست. زیست میراث ایرانی به میراث نرم و میراث ناملموس وابسته است؛ یعنی روح موجود در مکان و بنا. یعنی روایتی که به سرزمین و بناها جان میبخشد تا خاموش نباشند. اما بهنظر من در سطح استراتژی ثبت ما نیاز به تفکر و تامل دوباره داریم. ثبت درونسرزمینی باید تبدیل به یک کار علمی و دانشنامهای شود چیزی که در دو دهه اخیر نبوده است.
ارتباط میراث نرم و میراث سخت چیست؟
اگر میراث نرم (قصهگویی، آموزش، آیینها، مهارتها) از میان برود، میراث سخت (بنا، شیء، منظر) به شیء بیجان و موزهای تبدیل میشود. حفظ میراث ملموس بدون میراث ناملموس ناقص است. در نهایت، مسئله اساسی ایران این است که چگونه میتوان به تنوع فرهنگی در چارچوب همبستگی ملی احترام گذاشت. این مسئله را میتوان با مفهوم «عدالت میراثی» توضیح داد؛ یعنی توزیع برابر فرصتهای ثبت و صیانت، توجه به گروههای حاشیهای، سازوکارهای حل اختلافات میراثی، و نمایش متوازن فرهنگها در رسانه و نظام آموزشی. اگر این اصول رعایت شود، میراث ناملموس میتواند همانگونه که یونسکو میخواست، ابزار صلح، آشتی و گفتوگو باشد.
چگونه میتوان تنوع فرهنگی را تحت چارچوب همبستگی ملی حفظ کرد؟
با استفاده از مفهوم «عدالت میراثی» (Heritage Justice):
۱. توزیع برابر فرصتهای ثبت و حمایت
۲. توجه به جوامع حاشیهای
۳. سازوکار میانجیگری برای حل تعارضات فرهنگی
۴. نمایش متوازن فرهنگها در رسانه و آموزش
نکته پایانی و جمعبندی؟
میراث ناملموس باید ابزار صلح، آشتی، گفتوگو و چندصدایی فرهنگی باشد. اگر ثبتها پژوهشی نباشند، بهجای همبستگی، رقابت قومی و سوءتفاهم تولید میکنند. ایران نیازمند یک دانشنامه ملی مردمشناسی و میراث ناملموس، معیارهای نسلی دقیق، و تمرکز بر صیانت و پویایی عناصر و بینافرهنگی دیدن و میراثمیان فرهنگی را پذیرفتن است، نه ثبت کمی و نه بوروکراسی. ما باید به ابعاد معرفتی، شناختی و فلسفی میراث فرهنگی از جمله میراث ناملموس توجه کنیم. میراث فرهنگی باید زنده و زیسته باشد باید زیستمیراث ایرانی باشد.
بر این اساس جمعبندی من این است که میراث ناملموس در ایران باید از سیطره کمیتگرایی، نگاه بوروکراتیک و سوءبرداشتهای رسانهای رها شود و به جایگاه واقعی خود، یعنی فضاو ابزاری برای پویایی فرهنگی و همبستگی ملی بازگردد. برای این کار، ایران نیازمند یک دانشنامه ملی، معیارهای دقیق نسلی، پشتوانه پژوهشی عمیق و تمرکز بر صیانت و انتقال میاننسلی است، نه صرفاً ثبتهای پرشمار و مناسکی. ثبت در ایران حالت مناسکی پیدا کرده نه علمی. ثبت از سواد میراثی در ایران پیشی گرفته و سواد میراثی هم باید با سواد رسانهای ترکیب شود. در وضعیت ضعف سواد میراثی ثبت میتواند به سوتفاهمهای مختلف و رقابت محلی بینجامد. ما نیاز به تقویت پژوهشکده مردمشناسی و گروه هنرهای سنتی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری بهمنظور تولید پژوهش درباره میراث ناملموس و نیز پژوهشی کردن ثبت نیازمندیم. باید به علوم میراثی باید بهعنوان علوم هویتی توجه شود. بدون سواد میراثی ثبت میتواند مورد بازخوانی اشتباه قرار گیرد در سطح عمومی و کارکرد وحدتبخش فرهنگ به عامل شکاف تبدیل شود.
انتهای پیام