اندیشکده آمریکایی بررسی کرد؛

«انسان‌زدایی» در کارائیب راه را برای «آدم‌کشی» پنتاگون هموار می‌کند

عملیات‌های نظامی اخیر آمریکا در قالب جنگ با «تروریست‌های مواد مخدر»، با تکیه بر انسان‌زدایی، به نقض حقوق بین‌الملل و تکرار الگوهای پرهزینه تاریخی انجامیده است.

به گزارش ایسنا، اندیشکده آمریکایی در مطلبی تصریح می‌کند که عملیات‌های اخیر نظامی ایالات متحده که در قالب «جنگ با تروریست‌های مواد مخدر» توجیه شده‌اند، بازتاب‌دهنده الگویی خطرناک از انسان‌زدایی هستند که به تضعیف حقوق بین‌الملل می‌انجامد و در بلندمدت هزینه‌های راهبردی سنگینی به‌دنبال دارد.

اندیشکده آمریکایی «مؤسسه کشورداری مسئولانه کویینسی» در این مقاله با بررسی حملات آمریکا در منطقه کارائیب، این اقدامات را در بستر تاریخی و فکری گسترده‌تری از جنگ‌های آمریکا علیه بازیگرانی قرار می‌دهد که نه به‌عنوان دشمنان سیاسی، بلکه به‌مثابه «مجرم» معرفی شده‌اند.

کویینسی یادآور می‌شود که بنا بر گزارش‌ها، «پیت هگست» وزیر جنگ آمریکا در جریان تعقیب مظنونان قاچاق مواد مخدر در نزدیکی سواحل ترینیداد، به فرمانده نیروهای عملیات ویژه دستور داده است «همه را بکشید». به نوشته این مقاله، یک حمله موشکی قایق این افراد را به آتش کشید و ۲ بازمانده که به بقایای شناور چسبیده بودند، با حمله دوم آمریکا کشته شدند. این رویدادها که در دوم سپتامبر رخ داده‌اند، نخستین «قتل‌های فراقضایی» در چارچوب کارزاری توصیف شده‌اند که دولت «دونالد ترامپ» آن را مبارزه با «قاچاقچیان مواد مخدر» می‌نامد.

به گفته اندیشکده آمریکایی، طی ۲ ماه گذشته دست‌کم ۸۰ نفر در بیش از ۲۰ حمله مشابه جان خود را از دست داده‌اند. این عملیات‌ها با این ادعا توجیه می‌شوند که دولت ونزوئلا منبع اصلی ورود مواد مخدر به ایالات متحده است؛ ادعایی که مقاله آن را «به‌طور آشکار نادرست» توصیف می‌کند. دولت آمریکا مدعی است که قاچاقچیان مظنون در یک «درگیری مسلحانه» با ایالات متحده مشارکت دارند و از این رو مشمول دادرسی عادلانه یا حمایت‌های حقوقی مندرج در قوانین جنگ، از جمله حمایت از افراد کشتی‌شکسته، نمی‌شوند.

کویینسی می‌افزاید که هگست به‌طور علنی اعلام کرده هر قاچاقچی کشته‌ شده وابسته به یک «سازمان تروریستی» بوده است. این نوع ادبیات صرفاً کارکرد حقوقی ندارد، بلکه ابزاری اخلاقی و روانی است. به‌کارگیری اصطلاح «قاچاقچی مواد مخدر» به انسان‌زدایی از هدف‌ها و بی‌حس‌کردن افکار عمومی می‌انجامد و آن‌ها را از نظر اخلاقی فاقد شایستگی حمایت قانونی جلوه می‌دهد؛ حتی اگر این امر به کشته‌شدن ماهیگیران بی‌گناه منجر شود.

مقاله تأکید می‌کند که هرچند حملات به قایق‌ها ممکن است غیرقانونی و تکان‌دهنده باشد، اما در امتداد الگویی دیرپا در سیاست خارجی آمریکا قرار دارد. به نوشته مقاله، واشنگتن بارها دشمنان خود را بیرون از مرزهای «تمدن» تعریف کرده و از این طریق واکنش‌های خشن را با توسل به امنیت ملی، منافع اقتصادی، برتری نژادی یا ادعای اخلاقی توجیه کرده است.

اندیشکده آمریکایی برای تبیین این الگو به‌طور گسترده به کتاب «تعقیب راهزنان: جنگ طولانی آمریکا با ترور» اثر «مایکل نیگل»، استناد می‌کند. نیگل نشان می‌دهد که چگونه استفاده مداوم از برچسب‌هایی چون راهزن، وحشی، چریک و تروریست برای سلب مشروعیت از مخالفان به کار رفته است. به گفته او، این زبان تحقیرآمیز ۲ کارکرد اصلی داشته است: نخست، بسیج حمایت سیاسی و عمومی در داخل آمریکا با تقویت حس برتری فرهنگی، و دوم، توجیه مداخلات خارجی که نفوذ آمریکا را در مناطق دارای اهمیت راهبردی گسترش داده است.

چارچوب تحلیلی نیگل خوانندگان را وادار می‌کند «جنگ جهانی علیه ترور» را در پرتو مقایسه با مداخلات پیشین آمریکا که امروز کمتر به یاد آورده می‌شوند، بازنگری کنند. از جمله این موارد، مداخلات آمریکا در فیلیپین در آغاز قرن بیستم، در مکزیک طی جنگ جهانی اول، و در نیکاراگوئه در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ است؛ جایی که مبارزان محلی به‌عنوان جنایتکارانی تشنه خون معرفی شدند، نه بازیگرانی با اهداف سیاسی مشروع مانند استقلال ملی.

به‌عنوان نمونه، مقاله به شورش فیلیپینی‌ها در سال‌های ۱۸۹۹ تا ۱۹۰۲ به رهبری «امیلیو آگوینالدو» اشاره می‌کند. به گفته نیگل، تاکتیک‌هایی مانند کمین و ترور از سوی شورشیان، بهانه‌ای برای اقدامات تلافی‌جویانه خشونت‌آمیز نیروهای آمریکایی شد؛ اقداماتی که با نقض یا دورزدن قواعد تازه‌وضع‌شده درگیری همراه بود. مقاله یادآور می‌شود که نیروهای آمریکا از «شکنجه با آب» استفاده کردند و هزاران فیلیپینی را در اردوگاه‌های شکنجه نگه داشتند؛ سال‌ها پیش از آنکه سیاست‌های شکنجه و بازداشت نامحدود مطرح شود.

کویینسی می‌افزاید که اگرچه آگوینالدو سرانجام تسلیم شد و بسیاری از چهره‌های درگیر هرگز دستگیر نشدند، اما واشنگتن به اهداف مهم خود دست یافت. با این حال، این دستاوردها بهای سنگینی داشتند: هزاران کشته، خشونت طولانی‌مدت و افزایش احساسات ضدآمریکایی که مخالفان را به نمادهای مقاومت بدل کرد.

در بخش دیگری از مقاله به «ارنستو چه‌گوارا» پرداخته می‌شود که تلاش‌های ناکام او برای جنگ چریکی در کنگو و بولیوی نمونه‌ای دیگر از محدودیت قدرت نظامی و افراط ایدئولوژیک معرفی می‌شود. هرچند مأموریت‌های او شکست خورد و توسط ارتش بولیوی با حمایت آمریکا دستگیر و اعدام شد، اما مقاله می‌نویسد که اعتبار و شهرت او پس از مرگ افزایش یافت و الهام‌بخش انقلابیون دیگر در آمریکای لاتین شد.

پرسش محوری مقاله این است که آیا کشتن یا دستگیری رهبران دشمن واقعاً تغییری معنادار ایجاد می‌کند یا نه. در این زمینه، به کشته‌شدن قاچاقچی بدنام کلمبیایی «پابلو اسکوبار» در سال ۱۹۹۳ اشاره می‌شود که پس از آن، کارتل‌های دیگر جای خالی او را پر کردند و به گفته اداره مبارزه با مواد مخدر آمریکا، کلمبیا همچنان منبع عمده کوکائین ورودی به ایالات متحده باقی ماند.

مقاله در جمع‌بندی، به جنگ جهانی علیه ترور پس از حملات القاعده بازمی‌گردد و یادآور می‌شود که هرچند «اسامه بن‌لادن» سرانجام کشته شد، اما حمایت افکار عمومی از جنگ مدت‌ها پیش فروکش کرده بود و هزینه‌های انسانی، آوارگی و بی‌ثباتی آن بسیار گسترده بود. با استناد به نتیجه‌گیری‌های نیگل، مقاله تأکید می‌کند که استفاده از ادبیات انسان‌زدایانه موجب می‌شود که سیاستگذاران نسبت به پیامدهای جنگ کور شوند و واشنگتن، صرف‌نظر از برچسبی که بر دشمنان خود می‌زند، نمی‌تواند از پیامدهای ناخواسته این سیاست‌هایش رهایی یابد.

انتهای پیام

  • یکشنبه/ ۲۳ آذر ۱۴۰۴ / ۰۵:۰۰
  • دسته‌بندی: گزارش و تحلیل
  • کد خبر: 1404092214613
  • خبرنگار : 71661