به گزارش ایسنا، اما این باور با وجود داشتن طرفداران زیاد، با پرسشهایی به چالش کشیده شده است.
هنر پدیدآمده از رنج؛ باوری آسیبزا
«کار-گُم» و «جان ویلسون» در مقالهای با عنوان «تروما و خلاقیت» این پرسش را مطرح میکنند که آیا واقعاً لازم است رنج بکشیم تا به عمیقترین سرچشمههای آفرینش دست پیدا کنیم؟
افسانه این که «هنر بزرگ از دل رنج بیرون میآید» باوری آسیبزاست؛ باوری که از کتابهایی که دوست داریم تا موسیقیهایی که در نوجوانی به آنها دل میبندیم، تقویت میشود.
ما با شنیدن اینکه «عشق درد دارد» بزرگ میشویم، نمایشنامههایی میخوانیم که خودکشی «دو عاشق بداقبال» را رمانتیزه میکنند، «کلوب ۲۷ سالهها» را که خیلی زود مردند اسطوره میکنیم و هنرمندان نابغهای را میستاییم که شاهکار ساختند و بعد به زندگی خود پایان دادند. تعجبی ندارد که کلیشه «هنرمند رنجدیده» اینقدر در ذهن ما ریشه دوانده است.
خلاقیتی که درمان رنج است؛ نه محصول رنج
در این مقاله با اشاره به پژوهشهایی که نشان میدهند بیماریهای روانی معمولاً مانع خلاقیت فرد میشوند نه تقویتکننده آن، آمده است که اگرچه مؤسسه کارولینسکا (۲۰۱۳) دریافت که نویسندگان احتمال بیشتری برای ابتلا به اختلال دوقطبی، اسکیزوفرنی، افسردگی، سوءمصرف مواد و خودکشی دارند، اما این همبستگی به معنای علیت نیست.
بسیاری از افرادی که دچار بیماریهای روانی هستند، از طریق «ابراز وجود خلاقانه» تسکین مییابند. شاید دلیل اینکه تعداد زیادی هنرمند با بیماریهای روانی دیده میشود، این باشد که فعالیتهای خلاقانه ماهیتی درمانی دارند.
«سرایت اجتماعی»؛ زمینهساز جلوهای زیبا از بیماری روانی
تاریخ سرشار از نابغههایی است که سالها رنج کشیدهاند. فهرست آنها آنقدر طولانی است که «رنج» را به عنصری ضروری در خلق هنر تبدیل کرده است.
«هنرمند شکنجهدیده» کلیشهای است که هنوز هم به موسیقیدانان مشهوری مانند «امی واینهاوس» و «کرت کوبین» نسبت میدهیم. اما رنج چندان یک ضرورت هنری نیست؛ بلکه بیشتر نتیجه نوعی «سرایت» است؛ اصطلاحی برای گسترش یک ایده یا رفتار آسیبزا.
«سرایت اجتماعی» به این اشاره دارد که چگونه ایدهها، احساسات و رفتارها از فردی به فرد دیگر منتقل میشوند. در زمینه «هنرمند رنجکشیده»، این سرایت باعث میشود بیماری روانی رشد کند، زیبا جلوه داده شود، تحسین شود و حتی به نام هنر تشویق شود.
هنرمندان پس از «رنج» خلق میکنند
در این مقاله همچنین با اشاره به اینکه آشفتگی روانی میتواند اثر بیدارکنندهای بر خلاقیت داشته باشد، آمده است که موسیقیدانها و نویسندگان گاهی میبینند وقتی زندگیشان راحت و باثبات است، الهامشان کمرنگ میشود و دورهای از تلاطم مانند جدایی، بیماری یا افسردگی میتواند دوباره خلاقیت را در آنان فعال کند.
«توبی زاسنر»، روانشناس، نمونههایی از هنرمندانی مانند «میکلآنژ، مونه، ماتیس و فریدا کالو» را نام میبرد که با وجود بیماری شدید، خلاقیتشان افزایش یافته است.
زاسنر دوره بیماری را نوعی «آشوب خلاق» میداند که میتواند آستانه ورود به مرحلهای تازه از «خلاقیت افزوده» یا متفاوت باشد. بیماری تعادل روانی را مختل میکند، عادتهای قدیمی را میشکند و هنرمند را وادار به خلق راهبردهای تازه میکند.
این شواهد نشان میدهد که افسانه «هنرمند رنجکشیده» تا حدی ریشه در واقعیت دارد. هنرمندان معمولاً کسانی نیستند که همیشه باثبات و خشنود بودهاند. احتمالاً در مقطعی دورههایی از رنج شدید روانی یا جسمانی را پشت سر گذاشتهاند اما این افسانه گمراهکننده هم هست؛ زیرا معمولاً هنرمندان، آثار بزرگ خود را در میانه رنج نمیآفرینند، بلکه پس از آن خلق میکنند؛ یعنی زمانی که از دل رنج عبور کرده و به رشد و یکپارچگی رسیدهاند.
بیماری ونگوگ بازدارنده بود؛ نه الهامبخش
نمایشگاهی در موزه «ونسان ونگوگ» در آمستردام هلند آنچه را «افسانهای رمانتیک» درباره این نقاش هلندی دانسته میشود زیر سؤال برده و این استدلال را پیش میکشد که بیماری ونگوگ نه الهامبخش، بلکه مانعی در برابر هنر او بوده است.
این بیماری او را برای دورههای طولانی از کار بازمیداشت و او با تلاشی قهرمانانه مقاومت میکرد تا بتواند برخی از قدرتمندترین آثار تاریخ هنر را خلق کند.
بر اساس این گزارش که نشریه گاردین آن را منتشر کرده، درواقع نقاشی برای او کاری منظم، مهارشده و پیوسته بود؛ تلاشی برای حفظ عقل و سلامت روانیاش.
کوبین قبل از خودکشی، برونشیت داشت
در ۵ آوریل ۱۹۹۴، کرت کوبین خواننده گروه نیروانا، به زندگی خود پایان داد.
«مت هیگ»، نویسنده و روزنامهنگار، در روزنامه تلگراف نوشته است که به یاد میآورد وقتی نوجوان بوده، خبر مرگ کوبین چقدر تکاندهنده بوده است.
او بیان میکند: «ستارههای راک مشکل داشتند؛ جوان میمردند؛ اغلب با دستان خودشان. فکر میکردم این موضوع جالب است؛ تراژیک؟ بله، اما آن تراژدی را واقعاً حس نمیکردم. وقتی ۱۸ سالم بود هیچ درکی از عمق رنجی که کوبین برای رسیدن به آن پایان، تجربه کرده بود نداشتم، فقط اسطوره را پذیرفته بودم: هنرمند رنجکشیدهای که برای این دنیا زیادی پاک است.»
وقتی افسردگی و اضطراب، ناگهان زندگیام را تحت تأثیر قرار داد و برای چند سال کاملاً از مسیر خارج شدم، فهمیدم هیچ چیز «باکلاسی» در بیماری روانی وجود ندارد؛ بیماری روانی دقیقاً به اندازه بیماری جسمی غیررمانتیک است.»
مت هیگ در ادامه یادداشتش اشاره میکند که کوبین قبل از خودکشی، بهدلیل برونشیت در بیمارستان بستری شده بود. او میگوید حتی اگر دهها ستاره راک هم به برونشیت مبتلا شوند، این بیماری همچنان در تصور عمومی، «بیکلاس» باقی میماند؛ بیماریای که برخلاف افسانههای پیرامون چهرههای تراژیک، جلوه رمانتیکی ندارد.
در نهایت باید توجه داشت که «رنج» مفهومی کلی است که برای هرکس متفاوت عمل میکند. نوع رنج هر فرد متفاوت است و نمیتوان «رنج هنرمندان» را در دستهای جداگانه قرار داد یا هر هنرمندی را در این دسته یکسانسازی کرد؛ بلکه این موضوع نیازمند تفکر و نقد است. این مسئله بهخصوص برای هنرمندانی اهمیت دارد که تازه وارد این حوزه شدهاند؛ زیرا ممکن است این بازتعریف رسانهای برای آنها شبهه ایجاد و آنها را از واقعیت دور کند.
انتهای پیام