قصد سوگواری نداریم که زندگیاش سراسر دانش است و زایش و زیبایی و اگر سوگی است بر ماست که حتی بر ما هم نیست چراکه همعصر او بودیم و از او خواندیم و شنیدیم و بخشی از زیباترین ساختههای نمایشی این سرزمین را که هنر او بود، به تماشا نشستیم.
نسل خوشبختی بودیم که تجربه همزیستی با تعدادی از بزرگان همعصر خود را به دست آوردیم، هرچند که به اقتضای جوانی، شاید در پی ثبت و ضبط این تجربیات نبودیم و چشم به فرداهایی دورتر دوخته بودیم که این، نخستین خطایمان بود.
آنچه پیشرو دارید، ستایشنامه یا سوگنامه بهرام بیضایی نیست بلکه مرور لحظاتی است که به عنوان خبرنگار ایسنا با او همکلام شدهایم؛ لحظاتی که قرار نبوده در جایی ثبت شوند اما تجربهای است گرانسنگ که بخشهایی از آن را با شما به اشتراک میگذاریم.
برای یک خبرنگار، پرسشگری، اصلی است همیشگی اما در بیرحمی زندگی روزمره که بسیاری از امور را به بدیهیاتی روشن تبدیل میکند، بهرام بیضایی همواره ما را به تامل وا میداشت.
بزرگی نامش و جایگاه والای دانشش سبب میشد که همواره برای همکلام شدن با او حتی در حد صحبت کردن درباره یک خبر ساده مانند اینکه تکلیف ساخت فیلمنامه «لبه پرتگاه» یا سرنوشت اجرای نمایشنامه «سهرابکشی» چه شد، اضطرابی شوقانگیز داشته باشیم اما به تدریج، جنس این اضطراب دگرگون شد.
بیضایی که خود پرسشگری توانمند بود، به ما آموخت که به بسیاری از بدیهیات، با دیده تردید بنگریم، یادمان داد آنچه را که به عنوان امری قطعی میپنداریم، به چالش بکشیم و برای سخن گفتن از امروز به ریشههای گذشته بنگریم. از او آموختیم که بدون واکاوی دیروز، نمیتوان برای مسائل امروز، راه حل پیدا کرد. یادمان داد که به عنوان یک خبرنگار بیش از آنکه درگیر سرعت باشیم، به دقت و صحت، بها بدهیم چراکه نوشتههای ما ثبت خواهد شد و به عنوان منبع، قابل استناد خواهد بود.
در کار خبر که باشی، همواره بحث مسئولیت اجتماعی پررنگ است اما بیضایی یادمان داد که مسئولیت اجتماعی، امری شعاری نیست و قرار نیست در لابه لای آثار هنری، دنبال پیام سازنده اثر باشیم بلکه مسئولیت ما نگهداری درست از داشتههای خودمان است و جاری کردن آنها در زیست روزمره. او به ما نهیب زد که کتابی مانند شاهنامه میخوانیم اما جور دیگری زندگی میکنیم.
پس از ساخت فیلم «۳۰۰» که بسیاری از ما برآشفته شدیم و لب به اعتراض گشودیم که دیگران به چه حقی به خود اجازه میدهند تا درباره ایران زمین چنین فیلمی بسازند. او به جای ناسزاگویی به دیگران، ساخت این فیلم را نتیجه کمکاری خودمان دانست که سبب میشود دیگران، روایتهایی غیرواقعی یا توهینآمیز از ما بسازند و این دریغی است بر ما که او میتوانست آثاری چون «طومار شیخ شرزین» یا «دیباچه نوین شاهنامه» را بسازد اما هرگز شرایط ساخت این آثار فراهم نشد.
در این چند روزه بارها از او به عنوان فرزند شایسته فردوسی یاد شده که زبان پارسی را پاس داشته و اسطورههای ایران زمین را در جهان امروز حاضر کرده است. او خود در نشست خبری فیلم آخرش «وقتی همه خوابیم» در پاسخ به پرسشی درباره اینکه چرا شخصیتهای آثارش به زبان محاوره واقعی سخن نمیگویند، گفت: فهم من از سینما اینگونه است که سینما وقت بسیار کمی دارد و هرلحظه آن گرانبهاست. بنابراین باید بسیار فشرده باشد. اصلا نوکر واقعیت وقتگیر نیستم. ما در زندگی، وقت میکُشیم درحالی که برای ساخت فیلم، تمام زواید را کنار میزنیم تا کاملا فشرده شود . فیلمهایی داریم که بازیگران آن بسیار پرحرف هستند یا بد و لوس حرف میزنند، اما نمیتوان گفت این فیلمها، واقعیتر یا باورپذیرتر هستند.
اما حساسیت او درباره زبان تنها به انتخاب واژگان فیلمهایش برنمیگشت. او در زبان روزمره خود نیز این توجه را داشت که به جای «آدرس» بگوید «نشانی» و به جای «ماشین» بگوید «سواری» و این برای ما که کاربرد این واژگان را در زندگی روزمره، بدیهی میپنداشتیم، تاملبرانگیز بود.
۱۸ سال پیش که زادروزش با درگذشت اکبر رادی، همزمان شد، روز تولدش را به نمایش ایران تسلیت گفت و پرسید خدایا چرا نمایش را دوست نداری؟ چرا نمایش را در این سرزمین دوست نداری؟
از این سرزمین کوچید، زیراکه چارهای بهتر نیافته بود. دلبستگی او اما به این دیار، فراتر از مرزها بود. فرسنگها دور از میهن نیز بیش از بسیاری از ما در ریشههای فرهنگ وطن کاوید و نوشت و کار کرد و یافتههایش را در قالب نمایش به صحنه برد. پس بگذارید همچون مادربزرگ «مسافران» به جای مرگ، به آینه که نه، به آینههایی بنگریم که مقابلمان گرفته است؛ آینهای که زندگیبخش است و بر ماست که نگذاریم این آینه زنگار بگیرد.
انتهای پیام