عکس، ثبت لحظههاست. این جمله کلیشهای، تعریفی بارها شنیدهشده از عکس و عکاسی است؛ اما گاه در پس هر کدام از این لحظات، قصه و روایتی نهفته است؛ روایتی که گاه ماجرای عکس را بازگو میکند و گاه تکنیک یا انگارههای پیدا و پنهان عکس را آشکار میسازد. عکاسان ایسنا در یک ماه اخیر، پنج عکس خود را به عنوان عکسهای منتخب ماه انتخاب کردهاند و حالا در اینجا، تجربیات خود در زمان عکاسی را نقل میکنند.
ادامه عملیات مهار آتشسوزی جنگلهای مرزنآباد / مصطفی شانچی
پس از انتشار اخبار مربوط به آتشسوزی جنگلهای «الیت» مرزنآباد مازندران، برای تهیه گزارش راهی منطقه شدم. از کیلومترها دورتر، دود برخاسته از آتش تمام مسیر را دربر گرفته بود. هرچه به منطقه نزدیکتر میشدم، حضور گسترده نیروهای امدادی و تجهیزات اطفای حریق بیش از پیش به چشم میآمد.در مسیر، بالگردهایی را دیدم که بر فراز آسمان جنگلهای الیت در حال تردد بودند. بالگردها یکی پس از دیگری بر فراز جنگلهای سوخته پرواز میکردند و عملیات مهار آتش را پیش میبردند. عکاسی را از بالگردها آغاز کردم و این تصویر، لحظهای از پرواز یکی از بالگردهای امدادی را ثبت میکند؛ جایی میان آسمان آکنده از دود و جنگلهای سوخته که برای نجات جنگلهای هیرکانی، بسکت آب را جهت اطفای حریق حمل میکند.
********************
مشهد؛ محاصره در دود / محدثه زارع
صبح زود بود. برای عکاسی از آلودگی هوا راهی قله زو شدیم؛ جایی که معمولاً نفس کشیدن خود پاداش صعود است، اما آن روز هوا وزن داشت؛ سنگین، فشرده و آزاردهنده. این سنگینی را ریههایم کاملاً حس میکردند و تنفس بهوضوح سختتر از حالت عادی بود. این تصویر در جهت طلوع خورشید ثبت شده است. حجم بالای آلودگی و ریزگردهای معلق، دید افقی را بهشدت کاهش داده بود و نور خورشید بهسختی از میان لایههای متراکم غبار عبور میکرد. همین شرایط، دیدن جزئیات و فوکوس دقیق را با اختلال جدی مواجه کرده و تصویر مدام دچار محوشدگی میشد. پس از چندین تلاش و در شرایطی که کیفیت هوا برای تنفس نامناسب بود، این عکس ثبت شد. تصویری که صرفاً یک منظره نیست، بلکه مستندی است از شدت آلودگی هوا حتی در ارتفاعات و تأثیر مستقیم آن بر دید، نور و نفس انسان.
********************
نقش رستم زیر سایه برداشت بیرویه آب / طاهره رخبخش
حس من؟ ترکیبی از خستگی، خشم، و نوعی غمِ کهنه؛ غمی که انگار همیشه همینجا بوده است. کِشتِ بیرویه شبیه این است که برای چند کیسه محصول بیشتر، حافظهی جمعیمان را شخم بزنیم و بعد وانمود کنیم چیزی از دست نرفته. این زمینها فقط خاک نیستند؛ لایهلایه تاریخاند. هر بار که گاوآهن پایین میرود، فقط ریشهی گیاه را نمیبُرد، ردّ زندگی آدمهایی را قطع میکند که قرنها پیش از ما اینجا نفس کشیدهاند. تلخترین بخش ماجرا این است که آسیبها فوری دیده نمیشوند؛ یک ترک کوچک، یک لرزش، کمی فرسایش. بعد از چند سال میپرسیم: «عجب، چرا این نقشبرجسته فرو ریخت؟» انگار خودش تصمیم گرفته فروبپاشد، نه اینکه ما سالها بیوقفه به آن فشار آوردهایم. من با کشاورزی مسئلهای ندارم؛ غذا لازم است و معیشت مهم. مسئله «بیملاحظگی» است؛ این تصور که اگر امروز سود داشت، پس حتماً درست است. مناطق باستانی قابل جایگزین نیستند. گندم را میشود جای دیگری کاشت، تاریخ را نه. آدم دلش میخواهد لحظهای همهچیز بایستد؛ موتور تراکتورها خاموش شود و کسی بپرسد: این زمین فقط مال ماست، یا ما مهمانِ موقت آنیم؟
اگر جواب دومی باشد، خیلی از این شخمها هرگز نباید زده میشدند.
********************
«آزادی» در غبارِ انتظار / محمدرضا بلندی
یک روز را زیر داربستها و سازههای در حال تغییر ورزشگاه آزادی گذراندم؛ جایی که بتنِ فرسوده، سیمهای آویزان و دیوارهای نیمهتخریبشده، چهرهای متفاوت از آزادی ساختهاند. در این قاب، کارگران با لباس و کلاه ایمنی، از شیب خشن و خاکآلود سکوها بالا میروند؛ مسیری که دیگر صدای تشویق تماشاگران را در خود ندارد و فعلاً به راه عبور ابزار، کابل و نیروی کار تبدیل شده است. در میان این فضای سخت و صنعتی، قاب قوسدار بالای سکو، ناگهان آسمان را به تصویر میکشد؛ جایی که ماه، درست در امتداد حرکت کارگر، در دل قاب نشسته است. تضادی میان کار سنگین انسان و سکون آسمان؛ میان بازسازی زمینی که فرسوده شده و چرخهای که بیوقفه در بالا ادامه دارد. این عکس، بخشی از پروژه یکروزه ثبت وضعیت فعلی ورزشگاه آزادی است؛ ورزشگاهی که زمانی میزبان بزرگترین رویدادهای ورزشی بود و امروز در میانه مقاومسازی و نوسازی، به کارگاهی فعال بدل شده است. آزادی هنوز ایستاده، اما فعلاً نه برای مسابقه؛ برای بازسازی، برای دوام، و برای بازگشت.
********************
گرمخانه سبز مشهد / محمد آلرسول
برف ساعتی بود که شروع به باریدن کرده بود و همراه گروهی از مأموران برای جستوجوی افراد بیخانمان راهی خیابانها شدیم. نخستین جایی که به آن رسیدیم، آلونکی کوچک و دستساز بود که زیر بارش برف بهسختی دیده میشد. صدا زدیم تا مطمئن شویم کسی آنجاست یا نه. پس از پیدا کردن ورودی، با صحنهای غیرمنتظره روبهرو شدیم؛ مردی معتاد که در کنار او سگی پناه گرفته بود. مرد آرام و بیهیاهو گفت: «هیچکس مثل این به من وفا نکرده.» هرچه تلاش شد تا او را برای رفتن به گرمخانه قانع کنیم، نپذیرفت و ترجیح داد شب سرد و برفی را همراه سگش، زیر همان آلونک کوچک، سر کند.
********************
اولین برف پاییزی اصفهان / پیمان شاهسنایی
صبح زود بیدار شدم و از پشت پنجره بارش برفی را دیدم که شب قبل چشمانتظارش بودم. وسایلم را برداشتم و برای عکاسی راه افتادم. نخست به میدان نقشجهان رفتم و بعد به پل خواجو، کنار زایندهرود. وقتی رسیدم و جمعیت را دیدم، ناخودآگاه یاد اعتراضهای کشاورزان اصفهانی در سال ۱۴۰۰ افتادم؛ همان مردمی که سالها برای احیای زایندهرود فریاد زده بودند. اما امروز همهچیز فرق میکرد. اینبار مردم نه برای اعتراض، که برای شادی آمده بودند؛ برای قدم زدن، خندیدن و رقصیدن زیر برفهای تازه. برف انگار خشکیها را شسته بود و یاد آن دلهای پرامید را زنده میکرد؛ دلهایی که روزی برای زایندهرود فریاد زدند. امروز برف نهتنها زمین را سفید کرد، بلکه به زایندهرود و این دیار، نفس تازهای بخشید؛ هرچند کوتاه، اما سرشار از زندگی.
********************
جوانان نسل Z در آستانه سال نو میلادی، همزمان با تبوتاب خرید کریسمس / هادی زند
شب در خیابان میرزای شیرازی قدم میزدم، جایی که چراغها و تزئینات سال نو میلادی فضا را روشن کرده بود و مردم با کلاههای قرمز و شالهای رنگی میان فروشگاهها رفتوآمد میکردند. هوا سرد بود، ولی شور و شوق خاصی در خیابان موج میزد؛ صدای خندهها، موسیقی ملایم کریسمس و نورهای روشن، تصویر شهری بود که خودش را برای سال نو میلادی آماده میکرد. چند قدم که جلوتر رفتم، گروهی از جوانان را دیدم که کنار هم ایستاده بودند، با همان هیجان معمول شبهای آخر سال. تعدادی از آنها کلاه سانتا به سر داشتند و با هم عکس میگرفتند و به بقیه با لبخند نگاه میکردند. در حال گذر از کنارشان بودم از من خواستند عکس بگیرم. برای چند دقیقه با آنها گفتوگو کردم، از حضورشان در خیابان میرزای شیرازی پرسیدم و از اینکه این شب را چطور میگذرانند. پاسخهای ساده و شادیهای بیتکلفشان برایم ملموس بود: اینجا آمدهاند تا حالوهوای کریسمس را با هم تجربه کنند، خرید کنند، بخندند و به سال نو میلادی خوشبین باشند. در همان لحظه، تصمیم گرفتم این قابِ صمیمیت و شادی شبِ خرید کریسمس را ثبت کنم؛ جایی که خیابان میرزای شیرازی نه فقط یک مسیر برای خرید، بلکه میدانی از ارتباط، انتظار و زندگی روزمرهی مردم در آستانهی سال نو بود.
********************