• شنبه / ۲۲ آبان ۱۴۰۰ / ۱۰:۴۹
  • دسته‌بندی: خراسان رضوی
  • کد خبر: 1400082216627
  • منبع : نمایندگی خراسان رضوی

/کتاب و کتابخوانی/

توازن امید و حزن در سوکورو تازاکی بی‌رنگ

توازن امید و حزن در سوکورو تازاکی بی‌رنگ

ایسنا/خراسان رضوی کتاب «سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش» اثر هاروکی موراکامی، نویسنده معروف ژاپنی، است. او در این کتاب تنهایی و سوءتفاهم‌های موجود در روابط دوستانه را مورد بررسی قرار داده و به چالش می‌کشد. 

داستان کتاب سوکورو تازاکی بی رنگ و سال‌های زیارتش به موضوع مرگ و تنهایی در عصر مدرن می‌پردازد. در این کتاب سوکورو ۱۶ سال پیش دوستانی داشته که او را بدون هیچ دلیلی به طور ناگهانی رها کرده‌اند. در نام فامیل هر یک از دوستان سوکورو که شخصیت‌های اصلی رمان نیز هستند، نام رنگ‌ها به کار رفته است و تنها سوکورو بی‌رنگ بوده است. او طی داستان و هنگامی که در انزوایی خودخواسته قرار دارد، با سارا آشنا می‌شود. از این رو سوکورو به دنبال آن‌ها می‌رود تا دلیل این رهایی را از هر یک از دوستانش بپرسد.

نویسنده این کتاب داستان را همراه با ساختاری ساده و روان بیان کرده است. به تعبیری داستان سوکورو داستان زندگی امروزی انسان قرن بیست‌ویکم است. انسانی که علی‌رغم داشتن امکانات مختلف همچنان احساس کبود می‌کند و شاد نیست. او همه‌ چیز دارد اما باز هم احساس کمبود می‌کند. موراکامی در این اثر تیز مانند سایر کتاب‌هایش توازنی عجیب میان سادگی و شگفتی و امید، حزن و طنز ایجاد کرده است.

هاروکی موراکامی داستان را از زاویه دید سوم شخص دانای محدود روایت می‌کند و سعی می‌کند از تکنیک‌های پیچیده، تغییر پیوسته زاویه دید و همچنین به کار بردن نمادهای گوناگون پرهیز کند. شیوایی و بیان ساده این کتاب نه تنها مخاطبان عام را مجذوب خود می‌کند بلکه انتظارات منتقدان و خوانندگان حرفه‌ای را نیز برآورده می‌سازد و بر این اساس یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های ژاپن به شمار می‌رود.

هاروکی موراکامی سال ۱۹۴۹ میلادی در ژاپن متولد شده است. هاروکی موراکامی که تحت تاثیر نویسندگان غیر ژاپنی قرار گرفته و این اثر کاملاً در آثارش دیده می‌شود. او معمولا به غرب‌زدگی و ژاپنی نبودن متهم می‌شود، اما بیان روان او و داستان‌های سورئالش، ویژگی منحصر به‌ فردی است که مخاطبان زیادی جذب می‌کند.

در بخشی از کتاب سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش می‌خوانیم:

هر وقت به ناگویا برمی‌گشت، هم سوکورو هم دوست‌هاش، کلی حرف داشتند بزنند تا از قصه‌ها عقب نمانند. بعدِ رفتنش از ناگویا، آن چهار تای دیگر همچنان با هم بودند ولی وقتی سوکورو برمی‌گشت، باز می‌شدند. همان جمع پنج نفره، البته جز وقت‌هایی که سر یکی ۲ تاشان شلوغ بود و سه چهار تایی دور هم جمع می‌شدند. آن چهار تا برش می‌گرداندند توی جمع خودشان؛ انگار هیچ فاصله‌ای در زمان اتفاق نیفتاده باشد. دست‌ کم سوکورو کم‌ترین تغییری در حال‌وهوای جمع نمی‌دید؛ هیچ خلاء نامرئی‌یی میان خودش با آن‌ها حس نمی‌کرد و از این بابت خیلی خوشحال بود. برای همین عین خیالش نبود که در توکیو یک دوست هم پیدا نکرده.

سارا با چشم‌های تنگ نگاهش کرد. توی توکیو یک دوست هم پیدا نکردی؟

سوکورو گفت: نمی‌دانم چرا ولی نتوانستم دیگر. فکر کنم من اساسا آدم بِجوشی نیستم ولی اشتباه نکن این‌جوری هم نبود که همه‌ درها را روی خودم بسته باشم و این‌ها. اولین‌ باری بود که تنها زندگی می‌کردم، خودم بودم و خودم و می‌شد هر کاری که دوست دارم بکنم. از روزهایم لذت می‌بردم. خطوط راه‌آهن توکیو مثل یک تار عنکبوت سرتاسر شهر پخش است؛ با یک عالمه ایستگاه که حتی نمی‌شود شمردشان. فقط دیدن‌شان کلی وقت می‌گرفت. دوست داشتم به ایستگاه‌های جورواجور سر بزنم، نگاه کنم ببینم چه‌طور طراحی شده‌اند، با مداد نقشه‌هاشان را بکشم و هر چیز خاصی که به چشمم می‌آمد، یادداشت کنم.

سارا گفت: پس انگار حسابی خوش می‌گذشته.

‌با این‌ همه خود دانشگاه چندان هیجان‌انگیز نبود. اولش بیشتر واحدهای عمومی بود؛ درس‌ها انگیزه نمی‌دادند و آن‌قدر حوصله سر بر بودند که کرخ می‌شد... . 

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha