• جمعه / ۱۰ دی ۱۴۰۰ / ۱۸:۲۱
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1400101007086
  • منبع : مطبوعات

شیرآقا بعد از شهادت، کربلایی شد

اسمش «شیرآقا» بود و خودش هم مثل شیر در تسلط اول طالبان در افغانستان با آن‌ها جنگید و حتی دوران اسارت را در مسیر جهادش تحمل کرد. شیرآقا بعد از آزادی هرگز دست از مبارزه برنداشت و این‌بار در میدان دفاع از حرم رخت رزم پوشید و اسلحه به دست گرفت.

به گزارش ایسنا، روزنامه «جوان» در ادامه نوشت: سیدشیرآقا حسینی یکی از رزمندگان لشکر فاطمیون و از همرزمان شهید ابوحامد فرمانده فاطمیون بود که ۹ دی ۱۳۹۲ در سوریه آسمانی شد. او زمانی که راه کربلا باز شده بود هرگز به زیارت نرفت، وقتی می‌پرسیدند چرا نمی‌روی؟ در پاسخ گفت: «آن روزی که امام حسین (ع) به کمک نیاز داشت، من کجا بودم؟ حالا چطور می‌توانم به دیدارش بروم. من منتظر دعوت خود آقا می‌مانم.» عاقبت سیدالشهدا (ع) شیرآقا را دعوت کرد و شهید مدافع حرم شد. پس از شهادت پیکرش به اشتباه به عراق برده شد و در کربلا دور حرم آقا طواف داده شد.

گفت‌وگوی ما با سیدگل‌حسن حسینی خواهرزاده شهید را پیش رو دارید.

شهید متولد کدام منطقه افغانستان بود؟ چطور شد که به ایران مهاجرت کرد؟

دایی شیرآقا در سال ۱۳۵۸ در استان سمنگان افغانستان متولد شد. ایشان تنها یک سال از من بزرگ‌تر بود. دایی در ایام کودکی در سن هفت سالگی یگانه حامی و تکیه‌گاه خود یعنی پدرش را از دست داد و تحت سرپرستی برادرانش تحصیلات ابتدایی را در مکاتب سنتی منطقه با آموختن قرآن کریم آغاز کرد و همزمان با آموزش قرآن، دروس کلاسیک را تا کلاس پنجم در قریه کمج استان سمنگان یاد گرفت. شهید عشق و علاقه خاصی به جهاد داشت؛ لذا در سال‌های ۷۵ و ۷۶ در دفاع از تمامیت ارضی افغانستان در کنار سایر همرزمان شهیدش در جبهه مقاومت افغانستان اسلحه برداشت و جنگید. در سال ۱۳۷۶ به اسارت طالبان درآمد و مدت شش ماه در حبس طالبان بود. سپس طی مبادله‌ای که بین اسرای طالبان و جبهه مقاومت صورت گرفت، آزاد شد. سیدشیرآقا در سال ۱۳۷۹ به ایران هجرت کرد و در شهر مقدس قم ساکن شد. دایی برای امرار معاش خانواده به کارگری پرداخت و در ساختمان‌سازی مشغول کار شد و اموراتش را از همین کار می‌گذراند.

با توجه به شناختی که از ایشان دارید، به نظر شما چه ویژگی در وجود او باعث شد شهید مدافع حرم شود؟

حقیقت این است که دایی توجه زیادی به حق‌الناس داشت. دوست نداشت مدیون و بدهکار کسی بماند. وقتی خبر شهادت ایشان را به بقالی که در همسایگی‌شان بود دادم و گفتم اگر بدهی و قرضی دارد بگوید، گفت روزی سید آمد از من خرید کرد و قیمت کل اجناس را پرسید. مبلغی را گفتم. کمی از اجناس را برگرداند. گفتم سیدجان اشکال ندارد اجناس را ببرید آخر هفته برایم بیاورید. قبول نکرد. گفت از کجا می‌دانید من تا آخر هفته باشم که بدهی‌ام را به شما برگردانم؟ هیچ بدی به کسی نکرده بود. یکی دیگر از ویژگی‌های خاص شهید وسعت نگاه ایشان به جهان اسلام و مقوله جبهه مقاومت اسلامی بود. بر این باور بود که تمام مسلمانان در کنار هم باید با ظلم مبارزه کنند. زمانی هم که اسرائیل به جنوب لبنان حمله نظامی انجام داد دوست داشت برود و در کنار برادران لبنانی با اسرائیل بجنگد، اما زمینه برای اعزامش فراهم نشد. زمانی که حکومت صدام سقوط کرد من به همراه پدر و مادر به زیارت کربلا مشرف شدیم. وقتی برگشتم دایی به دیدار ما آمد. رو به ایشان کرده و گفتم راه کربلا باز شده دایی‌جان، فرصت خوبی است که شما هم یک سفر بروید. سرش را پایین انداخت و گفت آن وقتی که امام حسین (ع) فرمود آیا کسی هست مرا یاری کند، من نبودم. الان بروم چه بگویم؟ در این مورد خیلی با هم صحبت کردیم و در آخر گفت اگر لیاقتش را داشتم آقا دعوت می‌کند ان‌شاءالله.

ایشان سال ۹۲ شهید شدند، گویا از رزمندگان پیشکسوت فاطمیون بودند؟

بله، وقتی سردار علیرضا توسلی معروف به ابوحامد همراه با یک گروه ۲۵ نفره به سوریه اعزام شدند دایی هم در جریان این اعزام قرار گرفت و روز ۲۵ خرداد ۹۲ برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد و منتظر اعزام ماند. شب و روز نداشت. اخبار و تحلیل‌های جبهه سوریه را به دقت از رسانه‌ها پیگیر بود تا این که یک شب در خانه را زدند. یکی از دوستانش بود که با هم برای اعزام به سوریه ثبت نام کرده بودند. ایشان به دایی گفت که ان‌شاءالله فردا صبح می‌رویم به محل مورد نظر و از آنجا اعزام می‌شویم. خیلی خوشحال شد، ولی صبح که رفتند مسئول جذب گفته بود باید قبل از عزیمت به سوریه یک ماه آموزش ببیند. دایی گفته بود من زمانی که در افغانستان بودم آموزش دیدم، ولی قبول نکردند و گفتند شما قرار است به جنگ بروید و بدون فرم آموزش اعزام ممنوع است. آن‌ها از همان‌جا به پادگان رفتند و پس از ۲۵ روز آموزش به سوریه اعزام شدند.

از خاطرات حضور در سوریه چه شنیده‌اید؟

دایی و همرزمانش ابتدا به دمشق رفته بودند، ولی اوضاع آن‌قدر وخیم بود که نمی‌توانستند به زیارت بروند. در آن مقطع تکفیری‌ها خیلی نزدیک حرم بودند و هر چه زودتر باید می‌رفتند و در نقاط مورد نظر مستقر می‌شدند. می‌روند و در حومه حلب خدمت شهید ابوحامد فرمانده فاطمیون می‌رسند. ابوحامد از دیدن نیروهای تاره‌نفس خوشحال می‌شود، بچه‌ها را دسته‌بندی می‌کند و دایی در قسمت زرهی مستقر می‌شود. خدا را شکر بعد از یک هفته بخش‌های زیادی از حلب آزاد می‌شود. پس از این پیروزی یک شب ابوحامد به جمع بچه‌ها می‌آید و می‌گوید: «بچه‌ها خسته نباشید دیگر وقتش است بروید خدمت بی‌بی‌جان‌مان.» یکی از همرزمان دایی می‌گفت شب بسیار خوبی بود. شیرآقا بعد از اولین زیارت، خیلی به حرم حضرت زینب (س) می‌رفت. هر دفعه بعد از زیارت حضرت و نماز حتماً زیارت عاشورا را می‌خواند. خیلی وقت‌ها هم که فرصت پیدا می‌کرد می‌رفت و با بچه‌های آواره سوریه‌ای صحبت می‌کرد. یکی دیگر از دوستان دایی هم می‌گفت یک روز به حرم رفته بودیم، شیرآقا طبق معمول نمازش را که خواند، زیارت عاشورا را بازکرد. یکی از بچه‌ها گفت بیا زودتر برویم تا دیرمان نشده. شیرآقا خواهش کرد تا کمی صبر کند و اجازه بدهد زیارت عاشورایش را بخواند. دوستش گفت خوشحال نباش تو شهید نمی‌شوی. شیرآقا یک نگاه به او کرد و یک نگاه به ضریح حضرت زینب (س) و گفت یادت باشد که عمه ما را دعوت کرده است. هرچه خودش صلاح بداند، من به همان راضی‌ام.

شهید سیدشیرآقا مدتی همرزم سردار شهید ابوحامد بود، از آن روزها خاطره‌ای دارید؟

یکی از دوستانش می‌گفت دایی‌تان خیلی کم‌حرف و آرام بود. یک شب که در پادگان نظامی نشسته بودیم سردار ابوحامد آمد و از مشکلات بچه‌ها پرس‌وجو کرد. هر کسی یک حرفی زد. در همین حین چشم سردار به شهید افتاد و از او پرسید کی از افغانستان آمدید؟ دایی پاسخ داد سال ۷۹. دایی همان جا از سردار خواست که او را به گروه اطلاعات بفرستد. سردار لبخندی زد و گفت کار در حوزه اطلاعات سخت است. او هم جواب داد که من در افغانستان جزو گروه اطلاعات بودم. سردار با تعجب به سیدشیرآقا نگاه کرد و گفت مگر شما در افغانستان جنگیدی؟ دایی پاسخ داد بله من شش ماه هم اسیر شدم. ابوحامد لبخندی زد و گفت قبول باشد ان‌شاءالله. ایشان از بچه‌ها خواست تا اسم سیدشیرآقا را یادداشت کنند و اگر احتیاج شد او را با بچه‌های شناسایی همراه کنند.

خانواده شهید مخالفتی با اعزام‌های ایشان نداشت؟

دایی از کارهایی که برای اعزام انجام می‌داد، صحبتی نمی‌کرد. همسرشان هم که خیلی اصرار کرده و پرسیده بود کجا می‌روید؟ گفت بود کاری در یکی از شرکت‌های اصفهان پیدا کرده‌ام و باید بروم. خانواده بعدها خبردار شدند که ایشان به سوریه رفته است. طبیعی است که همه ما نگران بودیم. بعد از بازگشت از اعزام اول وقتی به ایشان گفتند چرا به ما نگفتید که به سوریه می‌روید؟ لبخندی زده و پاسخ داده بود که به احتمال زیاد مانع رفتن من می‌شدید. چطور می‌توانستم بمانم و نروم. وقتی شنیدم تکفیری‌های داعش چه انسان‌های وحشی و خطرناکی هستند دیگر آرام و قرار نداشتم. می‌گفت کسی که در محرم و صفر برای امام حسین (ع) سینه می‌زند، امروز که حرم حضرت زینب (س) و حرم حضرت رقیه (س) در خطر است دیگر نمی‌تواند ساکت باشد. یک بار به دایی گفتم الحمدلله از عراق و لبنان نیرو اعزام شدند و فاطمیون هم نیروی قدرتمند دارد. شما دیگر به فکر خانواده خودتان باشید. حرف را عوض کرد، چون نمی‌خواست در این موضوع با من صحبت کند.

شهادت ایشان چطور رقم خورد؟

سیدشیرآقا در نهم دی ۹۲ در یک عملیات چریکی در سن ۳۴ سالگی مهمان ارباب بی‌سرش شد و به شهادت رسید. دقیقاً همان روز شهادتش یکی از همرزمان دایی تماس گرفت و به ما گفت که شیرآقا زخمی شده است! من گفتم شهید شده؟ گفت نه از کجا می‌دانید؟ گفتم می‌دانم. بنده خدا دیگر نتوانست صحبت کند. من صدای گریه ایشان را می‌شنیدم که گوشی قطع شد. دیگر مطمئن شدم دایی شهید شده است. پنج روز از شنیدن خبر شهادت دایی‌ام گذشت و خبری از پیکر نشد. من هم به کسی نگفتم، اما گویا سرنوشت سعادتی دیگر نصیب دایی‌ام کرده و اتفاق عجیبی برایش افتاده بود. پیکر ایشان با یکی از شهدای حیدریون جابه‌جا و اشتباهاً به عراق منتقل شده بود. بعد از طواف پیکر ایشان در کربلا و نجف، پیکر به قم برگشت. این اتفاق زیبا من را یاد سال‌ها قبل و روزی انداخت که به دایی گفتم راه کربلا باز شده و فرصت خوبی است که شما هم یک سفر بروید. او پاسخ داد: «اگر لیاقت پیدا کردم خود آقا امام حسین (ع) دعوتم می‌کند.» حالا او دعوت شده بود. سرانجام پیکر ایشان به قم آمد و بعد از تشییع به خاک سپرده شد.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha