• پنجشنبه / ۱۶ دی ۱۴۰۰ / ۱۲:۳۶
  • دسته‌بندی: خراسان رضوی
  • کد خبر: 1400101611974
  • خبرنگار : 50399

/یادداشت/

داغی که قرن‌هاست تسلی نیافته...

داغی که قرن‌هاست تسلی نیافته...

ایسنا/خراسان رضوی باران نم‌نم می‌بارد. در خیابان نواب یا همان پایین خیابان قدیم به سمت حرم می‌روم. آرام قدم برمی‌دارم، تنم از خیسی باران و غمی عمیق سنگین است.

وارد صحن آزادی می‌شوم. این صحن را دوست دارم. شاید از روی عادت است و فقط به آن خو گرفته‌ام. هر چه که هست وقتی در این صحنم حس آزادی دارم. به آسمان نگاه می‌کنم. در نگاه اول گمان می‌کنم باران می‌بارد، دقیق‌تر که توجه می‌کنم می‌فهمم باران نیست.

نرم و پیوسته پایین می‌آید. مثل گلابی که از گلاب‌پاش بیرون می‌ریزد؛ نرم، لطیف، ریز و پراکنده. تا روی صورتت نریزد حسش نمی‌کنی، مثل پرده حریر در هوا رهاست و می‌چرخد. گلاب خاصیت آرام‌بخش دارد. در مراسم عزا به سر و صورت عزادار گلاب می‌پاشند تا آرام شود، اما داغ امشب با تمام ذخیره گلاب قمصر هم آرام نمی‌گیرد.

مقابل ایوان طلا می‌ایستم. این یکی به گلاب و باران طعنه می‌زند. کافی است چشم بدوزی به برق طلای ایوان. تمام جانت پر از آرامش می‌شود. بالای ایوان پرچم سیاهی زده‌اند. روی پرچم نام بانویی نوشته شده است. به ایوان طلا نگاه می‌کنم و زمزمه می‌کنم. صحن پر از زائرانی است که زمزمه می‌کنند. قطرات باران آرام روی زمین می‌ریزد و به دریای نازک آب روی زمین وصل می‌شود. باران هم زمزمه می‌کند. زمزمه زائران با زمزمه باران در هم می‌پیچد و بالا می‌رود.

به صحن نگاه می‌کنم. زائران می‌روند و می‌آیند. صحن شلوغ است. هر کسی دلش ابری شده آمده تا این جا ببارد و سبک شود، کوچک و بزرگ هم ندارد. حرم را برای همین دوست دارم، محدودیت ورود ندارد و همه می‌توانند بیایند. هر کسی به هر دلیلی دلش هوای حرم کند خودش را می‌رساند. ته دل آدم قرص است به همین گوشه دنج و آرام دنیا.

فرق اهالی این شهر با بقیه همین است که دلشان به بودن خانه‌ای امن گرم است. از هر جا رانده و مانده باشی این جا پناهگاه است.

حالا امشب این پناهگاه سیاه پوشیده. هر کسی در عزای مادرش در و دیوار خانه‌اش را سیاهی می‌زند. هر صاحب عزایی گلاب ناب می‌آورد. نمی‌دانم باران گلاب امشب برای آرام کردن دل صاحب عزا بس است؟ دست بلند می‌کنم تا حریر لطیف باران کف دستم بنشیند. کاش این باران آن روز در مدینه می‌بارید. این آبی که روی زمین سرازیر است می‌توانست آتش مشعل‌های برافروخته و یک در چوبی را خاموش کند. به ایوان طلا نگاه می‌کنم و به صاحب عزا تسلیت می‌گویم. اما چه تسلیتی که داغی آن قرن‌هاست تسلی نیافته؟

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha