• سه‌شنبه / ۲۵ مرداد ۱۴۰۱ / ۰۸:۱۵
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1401052517800
  • خبرنگار : 71451

یک خاطره،یک رزمنده

یک خاطره،یک رزمنده

بنا به دستور فرماندهان، به صورت دشتبان از ارتفاعات پایین آمدیم تا نیروهای عراقی را که شب قبل از سنگرهای خودشان به سمت عراق، فرار کرده بودند و در بین سنگ‌ها و یا شیارها پنهان شده بودند را دستگیر و اسیر کنیم.

به گزارش ایسنا، مرتضی درزی از رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در خاطره ای از اسارت و دیگری نیروهای بعثی روایت می‌کند: عملیات «بیت‌المقدس ۲» در زمستان بسیار سرد و در ارتفاعات صعب‌العبور منطقه عملیاتی «ماووت» عراق انجام شد.

صبح فردای عملیات، بنا به دستور فرماندهان، در آن هوای بسیار سرد، بصورت دشتبان از ارتفاعات پایین آمدیم تا نیروهای عراقی را که شب قبل از سنگرهای خودشان به سمت عراق، فرار کرده بودند و در بین سنگ‌ها و یا شیارها پنهان شده بودند را دستگیر و اسیر کنیم.
 

بنده و یکی دیگر از رزمنده‌ها در حال بازرسی از کنار سنگ بزرگی بسمت پایین ارتفاع در حال عبور بودیم که ناگهان یک عراقی از لای سنگ بزرگی با حالتی بسیار ترسیده و لرزان، در حالی که در دستانش مهر نماز و قرآن بود فریاد «الدخیل، الدخیل» سر داده بود و از لای سنگ خارج شد و خودش را تسلیم ما کرد. این اسیر را دستگیر و بازرسی بدنی کردیم و به پایین ارتفاع آوردیم و به آقای رضاپور فرمانده گردان علی اصغر (ع) دستگیری این اسیر را گفتیم.

اسرای دستگیر شده عموماً دارای هیکل درشتی بودند. پس از آنکه تعداد زیادی اسیر عراقی را جمع آوری شد، علیرغم هوای سرد بنا بر ملاحظات حفاظتی و امنیتی لباس اورکت آنها را از تن شان در آوردیم و بند پوتین آنها را نیز باز کردیم و اسرا را بسمت عقب به حرکت در آوردیم. در حین حرکت به هر کدام از اسرا تجهیزات نظامی غنیمتی که بدست آورده بودیم را دادیم.

برای اینکه به عقب برگردیم می‌بایستی از ارتفاعات بالا می‌رفتیم. در حین برگشت و انتقال اسرای عراقی بودیم که هواپیماهای عراقی آمدند و ارتفاعات بالای سر ما را بمباران کردند و در اثر بمباران قطعات سنگ به سمت ما سرازیر شد که خدا را شکر به کسی از رزمنده‌های که در مسیر برگشت، همراه اسرا بودند آسیبی نرسید. البته بنده بر اثر پرتاب سنگ‌ها به زمین پرتاپ شدم ولی بلند شدم.

پس از اتمام بمباران و اتمام ریزش سنگ‌ها، اسرا را جمع و جور کردیم و دستور حرکت به آنها دادیم و خدا را شکر حوالی شب به عقب و محل استقرار نیروهای خودی برگشتیم. پس از برگشت، اسرا را در یکی از سنگرهای خودشان زندانی کردیم و به نوبت بالای سنگر آنها نگهبانی می‌دادیم.

رزمنده‌ها پس از برگشت از جمع‌آوری اسرای عراقی، شروع به ساخت سنگر و جان‌پناه به منظور حفظ جان، استراحت و نیز مقابله با حمله عراقی‌ها کردیم. بعد از عملیات بیت‌المقدس۲، چند شبانه روز در ارتفاعات مانده بودیم.

عراقی ها بعد از اینکه ما عملیات کردیم، شب و روز بوسیله خمپاره، شروع به بمباران مواضع و محل‌ استقرار ما در آن ارتفاعات کرده بودند. روز دوم یا سوم بود که در یکی این بمبارانها متاسفانه تعدادی از رزمنده‌ها شهید یا مجروح شدند که دو تن از این شهدا از گروهان ما بودند. اسامی آنها در خاطرم نیست، این دو شهید بزرگوار از اهالی کرج یا شهریار بودند.

یکی از آنها جوانی بود که تازه عقد کرده بود و نامزد داشت. همیشه در گردنش دستمال یزدی قرمز بسته بود. این شهید در بمباران از ناحیه پشت جمجمه‌اش ترکش خورده بود و موجب شده بود تا مقداری از محتویات مغزش خارج شود.

من همان دستمال یزدی قرمز را از گردنش باز کردم و ناحیه‌ای که ترکش خورده بود را بستم تا از خروج محتویات مغزش جلوگیری کنم. شهید دوم هم فرد مسنی بود که هفت یا هشت فرزند داشت.

آسمان داشت تاریک می‌شد، بمباران کم شده بود، شهدا را جمع‌آوری کردیم و در مکان‌های مناسب قرار دادیم. در آن هوای سرد پیکر این دو شهید را بیرون از سنگر گذاشتیم. فردا صبح پیکر شهدا را با سختی فراوان به پایین ارتفاعات انتقال دادیم تا بوسیله نفربر همراه با دیگر شهدا به عقب انتقال یابند.با وجود گذشت  سال ها  از آن عملیات، چهره‌ی نورانی آن دو شهید بزرگوار که تا صبح در خارج از سنگر قرار داده بودیم، برای همیشه در ذهنم حک شده‌اند.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha