بنابراین زبان بختیاری را یاد گرفتم و نزد خوانندگان بزرگشان رفتم و تلفظهای صحیح را یاد گرفتم، بعدازآن به سیاهچادرها میرفتم و حتی یکبار با ایل حرکت کردم و رنجهایشان را دیدم. البته نه اینکه بختیاری را نمیدانستم، بلکه میخواستم پربارتر شوم. خیلی هم افتخار میکنم که به موسیقی بختیاری پرداختم و نگذاشتم آنچه متعلق به پدرانم بود زیر خاک مدفون شود و این بزرگترین کاری بود که نسل ما انجام داد.
بختیاریها بودند که به من این جرئت را دادند، من را تشویق کرده و مورد محبت قرار دادند و من هم درنهایت افتخار هرچه داشتم را برای موسیقیشان گذاشتم و آنقدر محبتشان به من زیاد بود که همه فکر میکنند من فقط موسیقی بختیاری میخوانم درحالیکه تخصص من موسیقی سنتی هم بود، ولی به موسیقی بختیاری که نوعی موسیقی محلی یا فولکلور است بهصورت ویژه پرداختم.
آنچه خواندید بخشهایی از گفتوگوی اختصاصی ایسنا با ملک محمد مسعودی، خواننده پیشکسوت موسیقی سنتی و بختیاری است که در ادامه مشروح آن را میخوانید:
استاد، از هجرتتان به اصفهان و تحصیل در دانشگاه شروع کنیم. زبان و ادبیات انگلیسی خواندید. درسته؟
بله، اول این را بگویم که یکی از دلایل هجرت من و خانوادهام به اصفهان، ادامه آموزش و فعالیتهای موسیقایی بود و تا پیش از دانشگاه، نیمی از تحصیلات خود را در بروجن و نیمی را در اصفهان ادامه دادم؛ اما در مورد تحصیلاتم در دانشگاه باید بگویم که من بعد از دیپلم در ۲ رشته تحصیل کردم؛ دفعه اول زبان و ابیات انگلیسی را در دانشسرای تربیتمعلم اصفهان خواندم و به استخدام آموزشوپرورش درآمدم، ولی دوره دوم چون به پزشکی علاقهمند بودم به دانشکده علوم تندرستی رفتم و یکترم مانده بود تا از رشته پزشکی فارغالتحصیل شوم که دانشگاهها تحت عنوان انقلاب فرهنگی بسته شد و من ازدواج کردم، بچهدار شدم و موسیقی را ادامه دادم.
پزشکی را ادامه ندادید؟
خیر، در بهداشت محیطزیست فارغالتحصیل شدم.
اندوختههای شما در زمینه زبان و ادبیات انگلیسی به آوازتان چه کمکی کرد؟
آموزش الفبای فونتیک در تلفظ گویش بختیاری و خواندن ملودیهای آن و ادای صحیح لهجه یا همان اَکسِنت به من کمک شایانی کرد.
بعد از استخدام آموزشوپرورش، در هنرستان موسیقی اصفهان تدریس کردید؟
هنرستان موسیقی اصفهان در ابتدا بهصورت یک آموزشگاه معمولی بود که همه سنین از نوجوان ۱۰ ساله تا یک پیرمرد میتوانستند در آن تحصیل کنند. بعد از انقلاب هم وقتی نیاز به موسیقی را احساس کردند هنرستان موسیقی اصفهان تحت نظر ۲ وزارتخانهی فرهنگ و ارشاد اسلامی و آموزشوپرورش بهصورت رسمی شروع به کار کرد و من از آموزشوپرورش بروجن به هنرستان موسیقی اصفهان مأمور شدم و مدت ۱۷ سال بهصورت رسمی در هنرستان موسیقی اصفهان تدریس کردم؛ درواقع نزدیک به ۳۰ سال در اصفهان، تهران، بروجن و شهرکرد، موسیقی تدریس کردم.
هنوز هم تدریس دارید؟
در هنرستان خیر چون بازنشسته شدهام، اما در آموزشکده موسیقیِ خودم در سپاهانشهر به نام «دَرای سپاهان» همه سازهای ایرانی و فرنگی آموزش داده میشود و خودم در آنجا تدریس آواز را به عهده دارم.
شما در اصفهان از حضور مرحوم استاد جلالالدین تاج اصفهانی بهرهمند شدید، مهمترین ویژگی استاد تاج چه بود؟
من به جوانان و شاگردانم میگویم درباره هر کس میخواهید صحبت کنید، اندازه دهانتان را بدانید. گاهی مثلاً یک خواننده یا هر شخص دیگری جملهای درباره استاد تاج میگوید که اصلاً شایسته این بزرگوار نیست، یعنی این دهان نمیتواند و نباید درباره ایشان صحبت کند. من نیز بهصورت مستقیم و غیرمستقیم از حضور ایشان بهرهمند شدم و حقیقتاً در اندازه من هم نیست که درباره ایشان صحبت کنم. مرحوم آقای تاج صدای آسمانی داشت و در دورهای که میکروفن و افکت وجود نداشت، ایشان در سالن هزار تا ۱۵۰۰ نفری باوجود ۱۲ تا ۱۳ ساز با استواری تمام آواز میخواند و اشعار را بهطور کامل و زیبا ادا میکردند و بهاصطلاح کلمهها در دهان ایشان اشباع میشدند و حتی افرادی که در انتهای سالن نشسته بودند نیز آن را میشنیدند.
البته قدرت صدا ازیکطرف و سجایای اخلاقی، فروتنی و ادب این مرد بزرگ نیز از سویی دیگر از ایشان هنرمندی شایسته ساخته بود. چنین بزرگانی حامل و عامل هنر بودند و شاید زیباترین جمله در این خصوص متعلق به «رومن رولان» از معروفترین بیوگرافی نویسان است که میگوید «اگر هنر در کنار سجایای اخلاقی و انسانیت و ادب نباشد بگذار هنر بمیرد.» درواقع ارزش وجودی هنر به این خاطر است که ما سجایای اخلاقی و انسانی و شرف و ادب و عدالت را در کنار فعالیت هنری خود داشته باشیم.
از سجایای اخلاقی مرحوم استاد تاج خاطرهای در ذهن دارید؟
بله، خاطره بسیار است، اما یک روز پاییز وقتی از کلاس آواز مرحوم استاد تاج بیرون آمدیم، در چهارباغ بالا یک پاکبان در حال جارو زدن برگهای درختان بود و ما هم در معیت استاد بودیم. این پاکبان وقتی به حضرت استاد تاج رسید، گفت «سلام آقای تاج» استاد فرمودند «سلام پدر جان» پاکبان گفت «میشه کمی برای من بخونید» استاد با فروتنیِ تمام گفت «چرا نمیشه بخونم» و بعد روی صندلی چوبی پارک نشستند و برای ایشان آواز خواندند. ما حس کردیم که ایشان چرا اینجا آواز خواندهاند! اما استاد بدون اینکه ما سؤال کنیم با تک بیتی زیبا درس بزرگی به ما دادند و فرمودند که:
«شمع بزم محفل شاهان شدن ذوقی ندارد/ ایخوشا شمعی که روشن میکند ویرانهای را»
شما بهغیراز اصفهان در تهران هم تعلیم آواز دیدهاید، رفتن به تهران چه تأثیری در آموزش آوازِ شما داشت؟
حضور در تهران برای من بسیار مغتنم بود زیرا مرحوم «استاد اسماعیلخان مهرتاش» از اساتید بزرگ موسیقی ایران کلاس آواز داشتند و من از حضور این استاد بزرگ بهرهمند شدم. خداوند انشالله حق این مرد را بر موسیقی و آوازخوانان ایران حلال کند. آقای مهرتاش، تئاتری به نام «جامعه باربد» داشتند و کلاسی را برای تدریس آواز دایر کرده بودند. چند نکته خوب کلاس ایشان واقعاً گفتنی است و همهجا باید از آن سخن گفت؛ یکی اینکه این مرد بزرگ اصلاً درباره آموزش از کسی پول نمیگرفتند، دوم اینکه در آموزش امساک نداشت و با ساز آموزش میدادند.
بسیاری از آوازهای فولکلور استان تهران و همینطور آوازهای تئاترهای آن روز، در کلاس استاد مهرتاش تعلیم داده میشد. هنرمندان بزرگی نزد این استاد، شاگردی کردند ازجمله «استاد محمد منتشری» که الحمدالله هنوز در قید حیات هستند و از اساتید بزرگ آوازی بشمار میروند، «مرحوم استاد محمدرضا شجریان»، «مرحوم استاد عبدالوهاب شهیدی»، «مرحومه خانم مرضیه» و بسیاری از هنرمندان آوازی ایران، همه از شاگردان مرحوم استاد مهرتاش بودند. جای تأسف است که استاد مهرتاش در زمانی درگذشتند که همه توجهها به جنگ و جبههها بود و حق این مرد شناخته نشد، حتی در قطعهای گمنام هم دفن شدند، درصورتیکه حق بسیار بزرگی در موسیقی ما داشت. من افتخار میکنم که چند سال شاگرد ایشان بودم هرچند که مستمر نبود، چون دانشجو بودم و شاید برای نسل امروز باورکردنی نباشد که انسانی مثل من با داشتن نقش همسر، پدر، دانشجو و پرداختن به معلمی، چطور بهطورجدی به آواز میپرداخت!
بهجز استاد تاج و استاد مهرتاش از حضور چه اساتید دیگری بهرهمند شدید؟
من از حضور برخی اساتید بهصورت مستقیم و از برخی غیرمستقیم بهره بردم؛ اساتیدی مانند شادروان استاد حسن کسایی، شادروان استاد علیخان ساغری، زندهیاد استاد سیروس ساغری که آلبومی به نام «سوز دل» را با ساز ایشان و با تنبک مرحوم رسول شفائی خواندم و همچنین از محضر زندهیادان استاد دوامی و استاد ادیب خوانساری نیز بهرهمند شدم.
برای ورود به آواز، شخص خاصی در خانواده مشوق شما بود؟
داشتن صدای خوب در خانواده ما موهبت آسمانی و موروثی بود. لالاییها و گوشههایی که مادرم در کودکیِ ما زمزمه میکردند هنوز در گوش جان من است. مرحومه مادرم مشوق من بود؛ ضمن اینکه مرحوم «محمدآقا منصوری» در بروجن، عاشورا را ذکر میگفتند، ایشان ردیفدان بودند، صدایی عالی داشتند و تأثیر بزرگی در من میگذاشت که صحیح آواز بخوانم.
نام شما «ملک محمد» و نام فامیلی شما «مسعودی» است، اما مردم تصور میکنند فامیل شما «ملک مسعودی» است؛ انتخاب نام هنری شما چگونه انجام شد؟
معمولاً وقتی کسی اثر چاپی و تصویری یا هر چیز دیگری را منتشر میکند باید یک نسخه از آن با نام هنریِ همان فرد و بهعنوان میراث فرهنگی در کتابخانه ملی ثبت و نگهداری شود، البته نباید پیش از آن، فرد دیگری آن نام را ثبت کرده باشد. من به مسئولان ثبت اثر گفتم که نامم «ملک محمد مسعودی» است اما گفتند که اسم هنری باید دوبخشی یا دو واژ باشد؛ به همین خاطر گفتم که نام من را «مَلِک» بگذارید اما گفتند که هم «اسدالله ملک» را داریم و هم «جهانگیر ملک» و هم «ملکالشعرا» و نمیتوانی این اسم را انتخاب کنی. بعدازآن گفتم که نامم را «مسعودی» بگذارید، اما بازهم گفتند که «ناصر مسعودی» خواننده فولکلور گیلان را داریم که اتفاقاً دوست بسیار نازنین و فروتن من است که عمرش دراز باد.
درنهایت گفتم اسم من را «مَلکِ مسعودی» بگذارید یعنی بعد از حرف (ک) در کلمه (ملک) کسره بیاید و اینطور هم شد یعنی این نام مورد قبول قرار گرفت و ثبت شد، ولی آنقدر مردم گفتند «مَلِک مسعودی» یعنی روی حرف (ک) در کلمه (ملک) ساکن گذاشتند که «ملک مسعودی» به نام فامیلی من تبدیل شد و حتی به فرزندانم هم میگویند ملک مسعودی!
با پسرتان «امیرمجاهد» آلبوم مشترک «دژپارت» را داشتید، سایر فرزندان شما هم در زمینه موسیقی فعالیت دارند؟
بله، در خانه ما همه خوشآوازند. همراه با «امیر» ۲ آلبوم فولکلور به نام «دژپارت» و «بهگُدَشت» را منتشر کردیم، امیر در تهران هم یک آموزشگاه موسیقی دارد. دخترم «نرگس» نیز صدای سوپرانوی خیلی خوبی دارد، پسرم «ایرج» کمانچه میزند و صدای خوبی دارد و «دانیال» هم تصنیف خوب میخواند.
از پرداختنتان به موسیقی فولکلور و بختیاری بگویید. نقطه شروع آن کجا بود؟
در اصفهان استودیو نبود و برای ضبط باید به تهران میرفتم. یک روز برای ضبط به «استودیو بِل» در تهران رفته بودم و دیدم آقای «شهرام ناظری» دوست عزیزم آواز کُردی میخواندند. شهرام ناظری شاگرد آقای شجریان بود و کُردی میخواند. وقتی دلیل آن را پرسیدم، گفتند که «مگر میشود کُرد بود و کُردی نخواند؟!» با خودم گفتم که چرا من موسیقی مادری منطقه خودم را نخوانم؟! به این صورت بود که به سراغ موسیقی بختیاری رفتم که به اعتقاد من موسیقی بسیار پر باری است، بنابراین زبان بختیاری را یاد گرفتم و نزد خوانندگان بزرگشان رفتم و تلفظهای صحیح را یاد گرفتم، بعدازآن به سیاهچادرها میرفتم و حتی یکبار با ایل حرکت کردم و رنجهایشان را دیدم. البته نه اینکه بختیاری را نمیدانستم، بلکه میخواستم پربارتر شوم. خیلی هم افتخار میکنم که به موسیقی بختیاری پرداختم و نگذاشتم آنچه متعلق به پدرانم بود زیر خاک مدفون شود و این بزرگترین کاری بود که نسل ما انجام داد.
بختیاریها بودند که به من این جرئت را دادند، من را تشویق کرده و مورد محبت قرار دادند و من هم درنهایت افتخار هرچه داشتم را برای موسیقیشان گذاشتم و آنقدر محبتشان به من زیاد بود که همه فکر میکنند من فقط موسیقی بختیاری میخوانم، درحالیکه تخصص من موسیقی سنتی هم بود، ولی به موسیقی بختیاری که نوعی موسیقی محلی یا فولکلور است بهصورت ویژه پرداختم. فرصت خوبی است که یادی کنم از اساتید بزرگ موسیقی لری و بختیاری که به رحمت خدا رفتهاند، سرنا و کرنا نوزان، دهلنوازان و خواننده خوش صدا مانند شادروان مسعود بختیاری (علاءالدین)، استاد علی حافظی، نی نواز و همه کسانی که در ساختن و نواختن آهنگهای بختیاری زحمت کشیدند روحشان شاد و زندههایشان را خداوند عمر باعزت دهد. هنرمندان و موسیقی و آواز عزیز بختیاری بسیارند و نام بردن از همه آنها در این مجال نمیگنجد.
لطفاً بیشتر در مورد موسیقی لری و بختیاری توضیح دهید. چه انواعی دارد؟
موسیقی قوم لر و بختیاری یکی از زیباترین و اصیلترین نوع موسیقی کشور ما است و کلاً میتوان آن را به چند دسته تقسیم کرد:
گروه اول «شادمانهها» هستند که شامل ترانهها و رِنگهای متنوع است که در اعیاد و جشنها اجرا میشود. بخش دوم، «موسیقیِ درام» و به «سُرو» معروف است و آن را بیشتر، زنان بهصورت کُرال در سوگ عزیزان خود اجرا میکنند و دارای اسامی گونهگونی به نام «پَل کَنون»( موی کنان) و «خونگِروی» (خون گریه کردن) است. دیگری «چَپی» است که با سُرنا و دهل در عزا اجرا میشود. بخش دیگر «موسیقی آئینی» است که در آئینها اجرا میشود مانند تختهقاپو کردن قبایل توسط رضاشاه. نوع دیگر «موسیقی کار» است مانند برزیگری، صیادی و انواع ملودیهای در زمان انجام کار مانند دوشیدن شیر، چرای گوسفندان، موسیقی زمان بافتن گلیم و جاجیم و چوقا و غیره. بخش مهم دیگر «موسیقی رزمی و حماسی» است که برای هر رویداد سیاسی، اجتماعی، جنگها و کشته و زندانی شدن قهرمانان و خوانین خوانده میشود مانند شیرعلی مردان، مرجنگه، خان طلا و غیره.
آهنگها و ملودیهای اولین آلبوم شما یعنی «ازیادرفته» از چه استادی بود؟ از این آلبوم صحبت کنید.
از «مرحوم استاد عبدالحسین برازنده» است که این آلبوم با همراهی آقایان «همایون یزدانی» و «جمشید برازنده» (فرزند استاد مرحوم عبدالحسین برازنده) انجام شد و تنظیم اثر کار استاد «هادی منتظری» بود. همه ترانههایی که عبدالحسین برازنده خلق کردند بسیار ارزشمند است، زیر حتیالمقدور بسیاری از گوشههای آن مایه را شامل میشد؛ کارهایی هم که با صدای استاد تاج اجراشده از این قاعده مستثنا نیستند مثلاً «آتشدل» و غیره. خصوصیات اخلاقی مستحسن استاد برازنده زیاد بود، بسیار مرتب، خوشپوش، منظم و وقتشناس بودند با شادروان روحالله خالقی در ارتباط بودند و کارهای خود را قبل از اجرا مبادله فکری میکردند و بالعکس.
جمشید برازنده یک تصنیف در ابوعطا دارد و تمام گوشههای ابوعطا را در آن آورده است، من هم آن را خواندهام و وقتیکه شاگردانم تا حدی به موسیقی آگاهی پیدا میکنند، در مورد ابوعطا به آنها میگویم «برو سراغ این تصنیف و آن را از حفظ کن و بخوان.» این تصنیف بهگونهای استکه هنرجویانی که آن را میخواندند گوئی تمام مطالب ابوعطا را یاد گرفتهاند.
تصنیف این است که:
«گاهی به نگاهی دل ما شاد نکردی
صد حیف که ویرانهای آباد نکردی
صدبار به گلزار خزان آمد و گل رفت
یک مرغ اسیر از قفس آزاد نکردی
تنگ است دلم قوت فریاد کجایی
در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟
کردم طلب مرغدل از عشق نشان داد
دیدم که به کنج قفسی مشت پری بود»
شعر این تصنیف هم، درس اخلاق و آگاهی و اغتنام فرصت است.
در آخر هم میگوید که:
«ما قصه خود با تو بگفتیم و تو دانی
هر جا ورقی باز کنی خون بفشانی»
شما کار موسیقی حرفهای را با آلبوم «از یاد رفته» با آهنگها و ملودیهای استاد «عبدالحسین برازنده» آغاز کردید، پسازآن مشهورترین آلبوم شما «مندیر» با آهنگسازی استاد «محمدعلی کیانی نژاد» منتشر شد که بعضی از برادران کامکار نیز در آن نوازندگی داشتند، سپس «گُلمی» با آهنگسازی استاد «محمدعلی کیانی نژاد»، «گل بابونه» و بعدهم «سوز دل» با آهنگسازی مرحوم استاد سیروس ساغری و در ادامه نیز «شورگل»، «پیر مغان»، «سفر آفتاب» و «خیال خوبان» را منتشر کردید. سوال من این است که افرادی مانند استاد برازنده، استاد کیانی نژاد، استاد ساغری، استاد فرهنگفر، استاد حسن ناهید، برادران کامکار و دیگر بزرگان، چقدر در پررنگ شدن آنچه شما خواندید تأثیر داشتند؟
علاوه بر آلبومهایی که شما اسم بردید ما خوانندهها یکسری کارهای زیرخاکی داریم که بهصورت خصوصی ضبطشده و بینظیر هستند؛ اما در مورد آثاری که بهصورت رسمی منتشرشدهاند به اعتقاد من اولازهمه آهنگساز و تنظیمکننده تأثیرگذارند. البته بدون شک باید گفت همهچیز در کنار هم معنا خواهد یافت؛ یعنی آهنگساز، تنظیمکننده، نوازنده، میکس کننده، همه باید خوب و کاربلد باشند نه اینکه یک فرد دو آکورد بداند و به او بگویند استاد! الآن استاد زیاد پیداشده و نام استادهای قدیمی گمشده است. درمجموع، همه عوامل در کنار یک صدای خوب و آموزشدیده میتوانند در خلق یک اثر فاخر تأثیرگذار باشد و به قول حافظ «عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است/ چون جمع شد معانی گویی بیان توان زد».
در همینجا از مرحوم استاد حسن ناهید یاد میکنم و از دست دادن ایشان را تسلیت میگویم، فقدان ایشان ضربهای بزرگ به موسیقی سنتی ما بود. خدایش رحمت کناد.
درحال حاضر جایگاه موسیقی سنتی در ایران را چطور میبینید؟
اول اینکه حال موسیقی بسیار بد است، تب کرده و این چیزهایی که شبانهروز پخش میشود ارتباط بسیارکمی با موسیقی ما دارد. جوانها فکر میکنند هر چیزی که متعلق به قدیم است از آنِ فرد یا گروه خاصی است درحالیکه اینطور نیست، ولی باید از جوانها سپاسگزاری کرد چون به خودشان این اجازه را میدهند که بایستند و حرف جدید بزنند. مرحوم آقای تاج که رحمت خدا بر او باد شاید ۶۰ سال تدریس آواز داشتند، در این مدت فکر میکنید چند خواننده با تعلیمات ایشان در کشور قدبلند کردند؟ اصلاً به تعداد نصف انگشتان یکدست هم نمیرسد. اما حالا هرروز خواننده جدید میبینیم؟! رادیو آوا از صبح تا شب مثل گوشت چرخ کنی همینطور خواننده بیرون میدهد؟! البته کاش موسیقی خود ما بود، اما آن نوع موسیقی است که نه سازهایش سازهای ملی ما است و نه ملودیهایش. البته من معتقدم که جوانها حق دارند چون ما اصولگرایان در مقابل هر پدیدهای که نو باشد چه در شعر و چه در موسیقی میایستیم، برای همین ما در جا زدیم. مگر ما چقدر موسیقی به سبک قدیم میخواهیم! چقدر شور و ماهور را بخوانیم! در عصر امروز جوانان در ۲ ثانیه با آنطرف دنیا ارتباط برقرار میکنند و دیگر حوصله ندارند که من یک قصیده بخوانم و آنها بشنوند؛ بنابراین باید در آن تغییر به وجود آوریم، اما این تغییر بنابه قولی، باید ریشه در اندیشه و تمدن پربار فرهنگ و هنر ما داشته باشد و شاخهها و شکوفههایش بهطرف پنجره آینده باشد، ولی فعلاً که چنین نیست و به همین دلیل از صبح تا شب موسیقی میشنویم اما آن نوع موسیقی نیست که روی آن فکر کنیم و خاطرهساز باشد و در یادها بماند و مردم آن را زمزمه کنند، بلکه بهسرعتِ تولیدشان خاموششده و از یاد میروند.
در اینجا لازم است موضوعی را بگویم که باید به آن افتخار کنم اگرچه ممکن است به ازخودراضی بودن متهم شوم. یک روز مهندس جواد کسایی پسر زندهیاد استاد حسن کسایی به استودیوی من آمده بود و میگفت «من میخواهم برای شما بزرگداشت بگیرم» من گفتم خوانندههای بزرگتری با پدرتان حشرونشر داشتند و برتر از من هستند. گفت «نه، بابا درباره شما میگفت که «صدای این مرد امضای خودشه، مثل هیچکس نمیخونه» مهندس کسایی میگفت «بارها و بارها میدیدم که شانههای پدر با گریه بالا و پایین میشد» مادرم میگفت «ببین چرا بابا گریه میکنه» و ما میرفتیم و میدیدیم صدای شما از رادیو پخش میشود و ایشان گریه میکرد و اشک میریخت و میگفت «صدای این مرد مثل دیفال روی من خراب میشه» وقتی مهندس کسایی این را برای من تعریف کرد به گریه افتادم و گفتم «کاش آقا زمانی که خودشان در قید حیات بودند این را به من میفرمودند، اگر میگفت من از خوشحالی به آسمان میرفتم» و مهندس کسایی همان حرفهای ارزشمند مرحوم پدرشان را گفت که فرموده بودند «نه، اینا جَوونند، فقط منتظرند همینو بشنوند و دیگه خدا را بنده نیستند.» صحیح هم میفرمودند.
نکته دیگر که باید بگویم این است که یک قطعه موسیقی میتواند بخشی از جامعه را به وجد و شور و حرکت درآورد و بسیار تأثیرگذار است؛ لاجرم باید به آن اهمیت داده شود. من از روی درد متأسفانه هراس دارم از کارگران محتاج نان، از بازنشستگان، پاکبانان، بی بیمهها، بیخانمانها و کلیه اقشار جامعه که سفرهشان خالی است و کمبود دارو دارند و حقوقهای بسیار پایینی دارند و حتی ۵ تا ۶ ماه است که حقوق نگرفتهاند و درد آنها بود و نبود موسیقی نیست و به ما گوش نخواهند داد. «برتراند راسل» جملهای دارد و میگوید «موسیقی منهای آشپزخانه پُر معنا ندارد.» و قدیمها هم میگفتند که «خنده، دلودماغ میخواد، گریه هم چشم و رو» منظورم این است که کسی که گرسنه است، خانه ندارد، نان ندارد، به موسیقی من گوش نمیدهد. حضرت علی (ع) نیز در نهجالبلاغه میفرماید «پس از خدا بترسید درباره دسته زیردستانِ درمانده و بیچاره و بیچیز و نیازمند و گرفتار در سختی و رنجور و در بیماری و ناتوانی»
مسئله دیگر این است که متأسفانه بسیاری از هنرها مانند نقاشی، مجسمهسازی و موسیقی در کشور ما مغفول و در پرده ابهام فکری جامعه ما است و هیچوقت نتوانستیم آنطور که شایسته ما ایرانیهای خوشذوق بوده به این هنرها بپردازیم. من که الآن روبه روی دوربین شما نشستم، نمیدانم که تکلیف من چیست؟! آیا نانی که میخورم و به بچههایم میدهم حلال است یا حرام؟ یعنی باید مشخص شود که موسیقی حرام است یا حلال، چون فردی مثل من که اعتقادات دینی دارم واقعاً نمیدانم باید به این کار بپردازم یا خیر؟! موهای من در این زمینه سپید شد و اگر مسئولان میدانند که من در زمینه آواز ردیفی کشور تخصص دارم و نشانهای درجهدو و درجهیک موسیقی را به من دادهاند، آیا این حق برای من وجود دارد که این مسئله را بپرسم و طلب کنم که اگر موسیقی حرام است باید همهجا حرام باشد. این در حالی است که صداوسیما برای آرم برنامههای خود، سینماگر برای تیزر و موسیقی فیلمش، تئاتر و جشن و جنگ و حتی سرود ملی هر کشور و هر نوع مناسبتی، خوشبختانه یا شوربختانه محتاج موسیقیاند.
ما صدمات زیادی کشیدیم و با عُسرت و با چنگ و دندان نگذاشتیم این چراغ مقدس خاموش شود و اگر بخواهم اوج فرودینه غمم را به شما بگویم همان شعر حافظ را میگویم «که هنر نمیخرد ایام و جز اینم نیست/ کجا روم به تجارت بدین متاع کساد» و بدتر از همه حافظ مجدداً میگوید «هنر بیعیب حرمان نیست/ لیکن ز من محرومتر کی سائلی بود» خیلی غمانگیز است چون در کشورهای دیگر کسانی که از کنار هنرمندان عبور میکنند صاحب نان و مقام و ثروت میشوند، ولی در مملکتِ من یک نفر مثل حافظ باید بگوید که «حرمان» یعنی پشیمانم و یا «محرومتر کی سائلی بود»
مورد بعدی این است که استعدادهای بسیار خوبی در زمینه موسیقی، میان دختران و زنان وجود دارد و نمیتوان آنها را نادیده گرفت. عجیبتر اینکه ما الآن موسیقی کودکان نداریم و اسفانگیز است که سازهای خودمان را هم در تلویزیون نشان نمیدهیم و حتی نام سازهای خود را نمیدانیم و این خندهدار است هرچند که خنده تلخ من از گریه غمانگیزتر است؛ این چنین است که تار بهعنوان ساز ملی ما اما به نام کشور آذربایجان در یونسکو ثبت میشود و باید منتظر باشیم تا همه میراث ملموس و ناملموس ما یکییکی به نام کشورهای دیگر ثبت شود و هویت ایرانی، بیهویت.
اما همه این موارد را گفتم چون معتقد هستم که ما باید بتوانیم و یاد بگیریم که با آرامش و بدون ترس و لرز با هم صحبت کنیم و خواستههای خود را بیان کنیم و البته باید گوشهای شنوایی باشند که حرفهای ما را بشنوند. همانطورکه علی بن ابیطالب(ع) در نهجالبلاغه به مالک اشتر میفرماید که «لشکریان و درباریان و پاسداران نباید از کسانی که میخواهند حق و نیاز خود را طلب کنند، جلوگیری کنند و همه باید بی لکنت زبان و بیترس و نگرانی سخن بگویند.» و باز میفرماید «از رسول خدا بارها شنیدم که فرمود هرگز امتی پاک و آراسته نگردد که در آن امت حق ناتوانها بی لکنت زبان و ترس و نگرانی از توانا گرفته شود.» چگونه است که ما بعد از چنددهه هنوز با ترسولرز با یکدیگر حرف میزنیم؟! چگونه تندی و خودپسندی از ما دور نشده است. پرشکوه باد نامی که میفرماید «درهای رحمت و آرامش به روی امتی باز نمیشود که مردم به دلیل ندانستن آداب سخن نمیتوانند زیبا و صحیح حقشان را خواستار شوند.» حتی حضرت به این نکته هم اشاره کردهاند که «مالک، درشتی و آداب سخن ندانستن را از آنان تحملکن و به روی خود نیاور.»
شما هنر و هنرمند را چگونه تعریف میکنید؟
حضرت استاد حسن کسایی میفرمودند که «هنر پدیدهای است که در بیننده و شنونده حیرت ایجاد کند و دیگران از انجام آن عاجز باشند.» بنابراین هنرمند دارای موهبتی است که میتواند آثار جاودانی را خلق کند یعنی هم هنرش جاودانه باشد و هم خودش. به این نکته هم باید توجه کرد که وقتی کسی میخواهد در زمینه موسیقیِ آوازی کار کند حداقل باید ۶ سال تلاش کند تا در صورت داشتنِ استعداد فقط بتواند درست بخواند، ۶ سال هم کار کند تا دیگران ببینند و بشنوند و از سوی اهلفن تأیید شوند و بعد هم دو سه کار در شبکههای اجتماعی ارائه کند تا مردم او را بپذیرند. حالا چه کسی حوصله میکند حدود ۱۲ سال وقت بگذارد؟!
اثر هنری نیز آن است که ابتدا توسط یک منتقد اهلفن نقد شود تا زیباییها و زشتیهایش را بگوید و بعد آن اثر باید دیده و شنیده و خوانده شود و سپس واکنش مردم را بررسی کرد، مثلاً اگر نقاشی است در نمایشگاه قرار داده شود تا مردم آن را ببینند و واکنش آنها مشخص شود و تعدادی از اساتید با دیدن این آثار بگویند که مثلاً فلان شخص، نقاش است و نقاشیِ او یک اثر هنری است. الآن در موسیقی، گرایش به سمت سازهای فرنگی زیاد است و اگرچه عربها هم از سازهای فرنگی استفاده میکنند، اما وقتیکه شما موسیقی آنها را بشنوید متوجه خواهید شد که این موسیقی، عرب است چون از نوع اجرا و لحن و همهچیزِ آن مشخص است، ولی موسیقی ما اینطور نیست و متأسفانه تکهای از هر موسیقی را گرفتهایم و در دالان تقلید ماندهایم و چیز جدیدی نمیبینیم؛ ضمن اینکه رابطه عزیزانِ ما با موسیقی ملی قطعشده است درحالیکه موسیقیِ ما دارای مطلب است، فاخر است و باید آن را جهانی کنیم، یعنی از حالت تکصدایی به سمت چندصدایی شدن بازگردد.
قصد ندارید زندگینامه و خاطراتتان را بنویسید و منتشر کنید؟
به امید خدا چنین قصدی دارم و به قول سعدی «غرض نقشی است کز ما باز ماند...» من زندگی را به پایان بردم و هیچ ادعایی ندارم، هیچوقت زیر پرچم حزب و گروهی نبودم، زیر پرچم بیگانه نرفتم و همیشه سعی کردم زیر بیرق مردم کشورم باشم و به قول حافظ «مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ/ ولی معاشر رندان پارسا میباش». آنچه برای من مهم بود کشور و مردم و فرهنگ و هنر چند هزارساله آن است و مسئولیتی که به عهده من گذاشتهشده بود را در حد توانم انجام دادم. پرواضح است که همه آنچه انجام دادم صحیح و بیعیب نبوده بهقولمعروف املاء نانوشته غلط ندارد.
به گزارش ایسنا، اگرچه استاد ملک محمد مسعودی در میان صحبتهایش قطعه «گُلم ای گلم» از آلبوم «مندیر» را به شیوایی و زیبایی خواند و آن زمان که از زندهیاد استاد عبدالحسین برازنده و آلبوم «از یادرفته» سخن گفتیم لذت شنیدن تصنیف «گاهی به نگاهی» را نیز نصیب ما کرد، اما با این وجود وقتی گفتگوی ما با استاد به پایان رسید از او خواستیم که قطعه آشنای «دیبلال» را نیز برایمان بخواند. در دل گفتیم که شاید بگوید نه! اما فروتنانه قبول کرد، درست مانند استادش زندهیاد جلالالدین تاج اصفهانی، و چقدر دلنشین خواند...
و درنهایت گفت: «آوازم همه نای و نوای غمانگیز مردمی است که دوستشان داشتم و دارم و پیروزی و سعادت و سربلندی آنها آرزوی قلبی من است. این موسیقی و نای و نوای غمانگیز آواز ملک مسعودی است، خدانگهدار همهتان.»
انتهای پیام
نظرات