• پنجشنبه / ۶ مهر ۱۴۰۲ / ۰۱:۳۹
  • دسته‌بندی: کهگیلویه و بویراحمد
  • کد خبر: 1402070603708
  • منبع : نمایندگی کهگیلویه و بویراحمد

گفت‌وگو با یک فرمانده

از سه‌شبانه روز محاصره تا شکستن زبان رزمندگان

از سه‌شبانه روز محاصره تا شکستن زبان رزمندگان

ایسنا/کهگیلویه و بویراحمد در عملیات خندق دشمن آنقدر آتش به سمت ما ریخته بود که پایه‌های تنها دوشیکای ما زده شد و شخصی به نام «شامراد عرشیا» پتویی روی کمر خود انداخت و پایه‌های دوشیکا که روی هر چیزی گذاشته شود یک متر در زمین فرو می‌رود را روی دوش خود گذاشت و فریاد می‌زد "پاسیار"(منظورش جهان پاسیار بود) بیا پشت دوشیکا شلیک کن تا عراقی‌ها نتوانند خندق را بگیرند.

سرهنگ علیمردان روستاد از فرماندهان دوران دفاع مقدس با حضور در دفتر ایسنا کهگیلویه و بویراحمد طی گفت‌وگویی ، از خاطرات تلخ و شیرین دوران هشت سال دفاع مقدس گفت که مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانید.

شغل ما در منطقه دشمن زیاری شهرستان کهگیلویه دامداری و عشایری بود. بنده هم چوپان بودم. وقتی به شهر دهدشت مهاجرت کردیم چند روزی می‌شد که یک واحد کبابی راه‌اندازی کرده بودم و در همین کبابی افراد و مشتریانی که می‌آمدند از حال و هوای جبهه، جنگ و شهادت تعریف می‌کردند.

سال ۱۳۶۱ توسط سپاه شهر دهدشت برای اعزام به جبهه به پادگان شهید دستغیب کازرون برای گذراندن دوره معرفی شدم و سپس به عنوان نیروی اطلاعات امام سجاد (ع) «لشکر ۱۹ فجر» استان فارس در عملیات «رمضان» حضور یافتم . به هر حال پاسدار شدم و تا آخر جنگ تحمیلی در جبهه ماندم.

در عملیات‌های مختلف از جمله  رمضان به عنوان بسیجی، در عملیات‌های «خیبر، بدر، قدس ۳ » به عنوان فرمانده گروهان انجام وظیفه کردم و پس از تشکیل گردان غواصی از نیروهای سپاه منطقه ۹ شامل استان‌های فارس، بوشهر و کهگیلویه و بویراحمد، من به عنوان فرمانده گردان غواصی منصوب شدم.

سه شبانه‌روز در محاصره

فرمانده غواصی در آن زمان شرایط سختی داشت. چون برای اولین بار تشکیل می‌شد، سازمان خاصی نداشت، سلیقه‌ای بود و باید از رودخانه "اروند" عبور می‌کرد. در علمیات «والفجر ۸ »‌ فرمانده گردان غواص بودم و پس از آن فرمانده گردان امام علی(ع) شدم و مدتی در لشکر ۱۹ فجر خدمت کردم و بعد به تیپ ۴۸ فتح آمدم.

در عملیات کربلای ۴، ۵ و۱۰ و بعد از انجام عملیات نفوذ به خاک کشور عراق، حضور در پدخندق و عملیات «نصر ۴ »‌در «تیپ ۴۸ فتح» به عنوان فرمانده گردان عملیاتی و فرمانده خط شکن امام علی خدمت کردم. خطوط پدافندی زیادی رفتیم و با بسیاری از پاتک‌های دشمن مقابله کردیم و شکست‌شان دادیم از جمله پاتک‌های سنگین در جاده "فاو" به "ام القصر" بود که سه شبانه روز در محاصره دشمن بودیم و پاتکی در "عین خوش" بود که ما ضمن دفع پاتک دشمن، حمله کردیم و بخشی از خاک عراق را گرفتیم.

از سه‌شبانه روز محاصره تا شکستن زبان رزمندگان

دفاع مقدس یک دانشگاه بود

جوانان و نسل امروزی بدانند که من یک چوپان بودم، سواد خواندن و نوشتن و پارتی نداشتم، و گردن جلوی کسی خم نمی‌کردم، دوربین‌ نبود و وقتی دوربینی می‌آمد خودمان را نشان نمی‌دادیم که ریا نشود و این چوپان با ایمان به خدا به فرماندهی گردان غواصی منصوب شد.

داستان گم شدن سیم چین

در عملیات «قدس ۳ به عنوان» فرمانده گروهان وِیژه رفتم خطوط دشمن را برهم زدیم و ۵۷ اسیر عراقی گرفتیم و هم اکنون این عملیات به عنوان یکی از موفق‌ترین عملیات‌ها ‌در دانشگاه‌های سپاه تدریس می‌شود. در عملیات قدس ۳ فرمانده گروهان ویژه‌ای بودم که باید منطقه‌ای را در ارتفاعی پس از حدود ۱۲ کیلومتر پیاده‌روی فتح می‌کردیم. وقتی که گردان وارد میدان مین شد به فرمانده بالاتر اعلام آمادگی کردم و رمز عملیات صادر شد اما به من اعلام شد که سیم چین گم شده است. 

داستان از این قرار است که در نقطه‌ای که باید برای فتح عبور می‌کردیم دشمن یک نگهبان جدید گذاشته بود که توسط نیروها زده شد. ‌خواستیم ادامه بدهیم که تخریبچی گفت سیم چین گم شده است. چون منطقه‌ مین‌گذاری شده باید بازگشایی می‌شد. یک پرتگاه درآنجا قرار داشت. تخریبچی یک شاخه از سیم خاردار را قیچی نکرد تا نگهبان دشمن که در فاصله دومتری ما قرار داشت صدای انفجار مین‌ها و مین‌های منور را نشنود و معبر لو نرود اما یکباره سیم چین از دست تخریبچی از پرتگاه به پایین افتاد. دویدم که خودم را بیندازم روی سیم خاردار تا نیروها عبور کنند اما نیروها به هر طریقی سیم خاردار را قطع کردند و عملیات قدس ۳ آغاز شد. در همین عملیات فرمانده عراقی که در سنگر خواب بود را با لباس راحتی اسیر کردیم. موفقیت این عملیات مدیون تلاش و ایثار رزمندگان استان کهگیلویه و بویراحمد بخصوص شهیدان عنایت الله بازگیر، کاووس مدنی زاده، احمد نیکنام، بهمن خشابه، کرم‌الله شفیعیان و شهید جمالی آرند بود.

وقتی گردان از شیمیایی شدن نجات یافت

در عملیات کربلای ۴ گردان خود را نجات دادم  و نگذاشتم که شیمیایی شوند اما وقتی گردان را شبانه از آبادان به نخلستان‌های انتقال دادم سیف‌الله حیدرپور(شهید) فرمانده «تیپ 48  فتح» جلوی من را گرفت و گفت اگر رفتید حکم اعدام برای شما صادر می‌کنم. من این  حکم را به جان خریدم اما صبح فردای آن روز متوجه شدیم که آبادان شیمیایی شد و من و نیروهایم از این وضعیت نجات پیدا کرده‌ایم. همین گردان در عملیات کربلای ۵ خط شکست، پاسگاه بوبیان عراق و کانال پرورش ماهی را آزاد و برگ زرینی برای استان کهگیلویه و بویراحمد ثبت کرد.

لُرکَه های لری امیدوار کننده

وقتی گردان را به سلیمانیه عراق بردم، شیمیایی شدیم. همه نیروها ناامید شده بودند اما با یک "لُرکَه" لری همه امیدوار شدند و نجات یافتند و به خاک کشور بازگشتند. در عملیات والفجر ۸ کارهای زیادی انجام دادیم که پس از ۴۰ سال از گذشت دفاع مقدس هنوز کارشناسان دنیا به نتیجه نرسیدند که نیروهای ما از اروند عبور و نهرالعقاب را آزاد کردند و تنها یک شهید دادیم که می‌توان نتیجه گرفت این عملیات‌ها با کمک خدا به موفقیت می‌رسیدند.

از سه‌شبانه روز محاصره تا شکستن زبان رزمندگان

داستان شکستن زبان رزمندگان 

در عملیات رمضان بسیجی بودم. اطلاعات و سواد زیادی نداشتم. شب عملیات تصور می‌کردم آنچه می‌بینم مانور است و در حال تمرین هستیم. وقتی عراقی‌ها را می‌دیدم که فرار می‌کردند، خنده‌ام می‌گرفت. سختی‌های زیادی در این عملیات کشیدیم. در یک جاده رفتیم که بعدها گفتند جاده بصره بود. ۱۲نفر بودیم و سه شبانه روز گم شدیم. در حال رفتن به سمت یک شیار برای پناه گرفتن بودیم و کم کم تعدادمان کم می‌شد. برخی‌ها بریدند، برخی‌ها اسیر شدند و تعدادمان به سه نفر رسید. صدای ناله و ضجه شنیدیم. فکر کردیم از خستگی، گرسنگی و تشنگی اشتباه متوجه شدیم، هوا که روشن شد نمی‌دانم چند نفر بودند اما تعداد زیادی بودند که در این شیار کانال زده و تا زیر گردن زیر ماسه رفته و پناه گرفته بودند و ذکرهای مختلفی از جمله « یا زهرا» و «یا اباعبدالله» را می‌گفتند.

از برخی سوال کردم نیروهای کدام گردان هستید، گفتند علی بن ابیطالب (ع)‌ در اینجا چیزی را دیدم که شاید کسی باور نمی‌کند اما جوانانی را دیدم که زبان‌شان از دهان‌شان بیرون بود. نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است. وقتی دست گذاشتم جلوی دهان دو سه نفر از آنها، نفس می‌کشیدند اما نمی‌توانستند صحبت کنند و زبان‌شان بدلیل بادهای گرم و تشنگی خشک شده بود و همچون هیزم شکسته می‌شد. این نیروها بعد از مجروحیت در محاصره قرار گرفته و توان برگشتن نداشته‌اند به همین خاطر کانال زده و در آن پناه گرفته بودند تا شاید دوام بیاورند و نجات پیدا کنند. وضعیت این روزها و شرایط آن منطقه را چطوری برای مردم و جوانان امروز تشریح و توصیف کنم؟.

یکی دیگر از خاطراتم مربوط به لحظه‌ای است که «شهید عنایت الله بازگیر» در «بلغم» به شهادت رسید. دیگری وقتی بود که رفتم داخل یک سنگر با دوشیکا عراقی‌ها را می‌زدم که یک رزمنده شیرازی دست گذاشت روی دوشم و گفت می‌دانید شهیدی که روی زمین بود و پتو پیچ کردی گذاشتی داخل ماشین چه کسی بود؟ گفتم نه، گفت "کاووسو" بود. کاووس مدنی‌زاده خواهرزاده‌ام بود. یکی هم مربوط به لحظه‌ای است که پشت بی‌سیم می‌گفتند پناهی رفت. پناهی فرمانده «گردان امام محمد باقر(ع)» و رفیقم بود که در شلمچه در کنارم با دشمن درگیر می‌شد. لحظه برخورد خمپاره به شهید بهمن خشابه و به شهادت رسیدن ایشان از دیگر خاطرات تلخ آن دوران بود.

خاطرات شیرین 

​در عملیات والفجر8 به عنوان فرمانده گردان غواصی بودم خط را شکستیم. بالای یک نخل در اروند «لُرکَه» زدم و با یک دبه نفت نخل را آتش زدم و پایین پریدم و فریاد زدم اروند شکسته شد، بیایید، صدای قایق‌های خودی را که شنیدم احساس غرور کردم و این لحظه خاطره شیرینی برایم شد. یا زمانی که گردانم را در عملیات کربلای ۴ از آبادان خارج کردم و نگذاشتم شیمیایی شوند نیز خاطره شیرینی برایم محسوب می‌شود.

شهیدان «عبدالحسین ولی‌پور» و «احمد نیکنام» از رزمندگان استان کهگیلویه و بویراحمد و از نیروهای گردان امام علی در لشکر ۱۹ فجر شیراز بودند. هنگامی که عملیات والفجر ۸ شروع و خط شکسته می‌شود، فردای عملیات، دشمن شیمیایی می‌زند و گردان شیمیایی می‌شود اما در اینجا یک اتفاق قشنگی می‌افتد به این ترتیب که شهیدان ولی‌پور و نیکنام ماسک‌های خود را در می‌آورند و به ترتیب به یک بسیجی ۱۵ ساله و یک روحانی می‌دهند اما همانجا بر اثر شیمیایی به شهادت می‌رسند و بسیجی ۱۵ ساله و روحانی زنده می‌مانند.

از سه‌شبانه روز محاصره تا شکستن زبان رزمندگان

صبح روزی که در شلمچه وقتی وارد عمل شدیم و پاسگاه بوبیان را گرفتیم و خط را شکستیم، شجاعت‌هایی از بسیجیان استان کهگیلویه و بویراحمد دیدم که نه تنها در طول دوران دفاع مقدس ندیدم بلکه در دنیا هم چنین صحنه‌هایی دیده نمی‌شود، یک بسیجی به نام «حسنعلی بدخش»(دانشی) معادلات را در شلمچه بهم زد. دو تا دوتا آر پی جی بلند می‌کرد و وقتی با دست راست گلوله آر پی جی می‌زد «یا علی» و زمانی که با دست چپ آرپی چی می‌زد «یا زهرا» می‌گفت اما هم اکنون "بدخش" گوشه خانه افتاده است.

در عملیات خندق دشمن آنقدر آتش روی مواضع ما ریخته بود که پایه‌های تنها دوشیکای ما نیز مورد اصابت قرار گرفت اما شخصی به نام «شامراد عرشیا» پتویی روی کمر خود انداخت و پایه‌های دوشیکا را که روی هر چیزی گذاشته شود یک متر در زمین فرو می‌رود را روی دوش خود گذاشت و فریاد زد "پاسیار"(منظورش جهان پاسیار بود) بیا پشت دوشیکا و شلیک کن تا عراقی‌ها نتوانند خندق را بگیرند. صدای غرش «لُرکَه» های «جانمحمد فتحی» را در پدافند شلمچه چطور تشریح کنم وقتی به عنوان یک بسیجی معمولی از این سر خط تا آخر خط «لُرکَه» می‌زد و به نیروها امید و روحیه می‌داد. "مَمَل مَمل پور" اهل شهرستان گچساران که الان شده دکتر محمد پور،بجای پایه «خمپاره ۱۲۰  میلیمتری» می‌ایستاد تا به سمت دشمن شلیک کنیم.

در دفاع مقدس چپ و راست مطرح نبود

بسیجیان قهرمانان جنگ تحمیلی بودند و در کنار پاسداران می‌جنگیدند و الان در اوج محرومیت و مظلومیت به سر می‌برند، یا می‌گویند این چپی هست و آن یکی راستی. یا خط کشی می‌کنند. چرا زمان جنگ این مسایل و خط کشی‌ها را نمی‌گفتند؟ چرا روزی که از اروند عبور کردند این مسایل مطرح نمی‌شد؟ وقتی رزمندگان استان کهگیلویه و بویراحمد با دست خالی و تنها با توکل به خدا پاسگاه بوبیان عراق را گرفتند و تا کنار کانال پرورش ماهی رفتند چپ و راستی مطرح نبود.

وی در خصوص مشکلات دوران دفاع مقدس ادامه داد: در لشکر ۱۹ فجر شیراز مشکلات کمتری داشتیم اما در تیپ ۴۸ فتح یک بار نبود که گردانم سیر غذا خورده باشند و در زمینه لباس، پوتین، گلوله و اسلحه کمبود داشتیم و هر چه داشتیم در عملیات کربلای ۵ غنیمت گرفته بودیم و انبارهای مهمات و غنایمی گرفیتم که می‌توانست چند استان را مسلح کند.

مشکلات و کمبودهای دوران دفاع مقدس و جبهه با یک پیام امام خمینی(ره) و فرمانده سپاه به فراموشی سپرده می‌شد  در زمان جنگ رزمندگان در دو مقطع گریه می‌کردند: یکی قبل از عملیات‌ها زیاد گریه می‌کردند و حنابندان انجام می‌دادند و دیگری پس از عملیات‌ها چند برابر گریه می‌کردند که چرا شهادت نصیب ما نشد.

از سه‌شبانه روز محاصره تا شکستن زبان رزمندگان

قهرمانان ما شهدا هستند و هیچ زمانی نباید فراموش شوند. برای هر صندلی مسئولان چند شهید داده‌ایم، بنابراین مسئولان باید خود را مدیون شهدا، جانبازان و ایثارگران بدانند، قدردان مردم باشند و خود را نوکر مردم بدانند. اگر مسئولان فکر می‌کنند که این پست و صندلی خدایی به آنها داده شده به مردم خدمت کنند.

کار رزمندگان در دوران دفاع مقدس خدایی بود و همه فرمانده را روح الله می‌دانستند، خدایی تصمیم می‌گرفتند، غرور و تکبر نداشتند و کسی تشخیص نمی‌داد چه کسی فرمانده است.

حفظ ارزش‌های دفاع مقدس مساوی با پارتی بازی نکردن است

نقش اصلی را در جنگ تحمیلی بسیج و مردم داشتند بعد هم سپاه و ارتش. ارزش‌های دفاع مقدس را مردم حفظ می‌کنند اما مسئولان باید با بدون توجه به پسرخاله و پسر دایی ، پارتی بازی و دزدی نکردن، ارزش‌های دفاع مقدس را حفظ کنند و وصیتنامه شهدا را بخوانند و درس بگیرند.

در دوران دفاع مقدس فشنگ کم داشتیم اما امروز با عزت و افتخار می‌گوییم که شهرک موشک داریم و این عزت و افتخار مرهون دفاع مقدس است. از مسئولان خواهش می‌کنم که منزلت خانواده‌های شهدا، جانبازان و ایثارگران را حفظ کنند. حق من و امثال من نیست که اجاره نشین باشم. از ۸ فرزندم یکی هم شاغل نباشد و توان خرید خودرو نداشته باشیم البته پیشمان نیستیم و از اینکه به جبهه رفتیم و با دشمن جنگیدیم.

در دوران دفاع مقدس رزمندگان استان کهگیلویه و بویراحمد از کنار خلیج فارس تا ارتفاعات کردستان حضور داشتند و جایی نیست که رزمندگان این استان شهید نشده باشند اما مستندسازی نشده و یا اگر هم مستندسازی شده به نام دیگر استانها و لشکرها ثبت شده است.

از سه‌شبانه روز محاصره تا شکستن زبان رزمندگان

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha