مهمان خانهای میشوم که از شش ماه پیش، سایه پدر و همسر مهربانی از سرش کم شده است، اما هنوز با دلی سرشار از ایمان، زندگی را با این باور ادامه میدهند که پدرشان همزمان با ظهور حضرت ولیعصر (عج) بازخواهد گشت.

سردار فرزاد بهمننیا متولد ۹ فروردین ۱۳۶۰ بوده و ۲۳ سال سابقه خدمت داشت. او در جریان جنگ ۱۲ روزه، در روز ۳۱ خردادماه، در حالی که به همراه مسئول پادگان در حال بازدید از برخی نقاط بود، در اثر حمله پهپاد رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.
راضیه فزونی، همسر سردار شهید فرزاد بهمننیا، در گفتوگویی صمیمی، از خاطرات زندگی مشترک و ویژگیهای شخصیتی همسر شهیدش میگوید: من متولد ۱۳۶۴ هستم، در سال ۱۳۸۷ با سردار بهمننیا ازدواج کردم. حاصل این زندگی مشترک دو فرزند به نامهای ریحانه ۱۵ ساله و محمدحسین ۷ ساله است.

خانم فزونی که خود معلم است، از همسرش بهعنوان ستون خانه یاد میکند و میگوید: سردار بهمننیا انسانی آرام، صبور و مهربان بود. در همه امور زندگی، چه در خانه و چه در بیرون، همراه و حامی من بود. در تربیت فرزندان بسیار حساس بود و تأکید داشت که بچهها قرآنی تربیت شوند. ریحانه یکسال پیش کلاس قرآن ثبت نام کرده که در طول این مدت یک جزء قرآن را حفظ کرده و محمدحسین نیز تازه ثبت نام کرده و سورههای کوچک را حفظ میکند.
او با اشاره به علاقه شهید بهمننیا به فرهنگ ایثار و شهادت میگوید: همسرم همیشه آرزوی شهادت داشت. زندگینامه شهدا را میخواند و از من میخواست در نمازهایم دعا کنم که شهید شود.

او میافزاید: وقتی سردار سلیمانی به شهادت رسید، از صبح تا شب گریه میکرد علاقهی خاصی به سردار داشت.
همسر شهید بغضش را فرو میخورد و از لحظهای که خبر شهادتش را میدهند، میگوید: ۳۰ خرداد ماه بود که با مسئول پادگان در حال بازدید از برخی نقاط بودند و صبح روز ۳۱ خرداد، در همان پادگان به شهادت رسید، آنگونه که گفتهاند، هدف پهپاد هرمس قرار گرفته بود.
او ادامه میدهد: صبح همان روز، ساعت ۶ صبح بیدار بودم و بیتابانه پیگیر بودم، چون میدانستم او همیشه یا به من پیام میداد یا با یک ویس من را از نگرانی در میآورد. مدام هر نیم ساعت یکبار زنگ میزدم، تا جایی که به پدرم گفتم تا او هم پیگیر شود.
آخرین جمله: مقاوم باش و مواظب خودت باش
او میافزاید: همسرم به من گفته بود که در منطقهی دیگری است تا من نگران نشوم. اخباری که از آن منطقه میرسید، خبری از حادثه نبود و کمی آرام میشدم. اما وقتی دیدم پادگانی مورد حمله قرار گرفته و چهار نفر شهید شدهاند، گفتم: «آقای بهمننیا که آنجا نبود.» کمی آسوده شدم، اما دلشورهام همچنان باقی بود.
خانم فزونی از آخرین دیدار با همسرش چنین یاد میکند: روز آخر، من و خواهرم را به خانه پدرم رساند. تا انتهای کوچه پشت سرش نگاه کردیم آخرین جملهای که گفت این بود «راضیه، مقاوم باش و مواظب خودت باش».
پیکری که آرام بخش بود...
او دیدن پیکر همسرش را آرامش بخش ترین لحظه عنوان میکند و میگوید: همیشه از مرده میترسیدم، حتی وقتی از کنار وادی رحمت میگذشتیم به تابلو نگاه نمیکردم اما خداوند به من قدرتی داد که در برابر این مصیبت بایستم. شش ماه است که از شهادتش میگذرد، اما برای ما مثل شصت سال گذشته است.
او بیان میکند: شهید بهمننیا از خانوادهای فرهنگی بود پدر و مادرش هر دو معلم بودند. پدرش چند سال قبل فوت شده و مادرش در قید حیات است.
او از خصلت نیکوی همسرش اینگونه یاد میکند:او آنقدر مهربان بود که حتی یک بار هم با بچهها با صدای بلند حرف نزد. حتی وقتی بوسهای بر صورتشان میزد، مراقب بود ریشش آنها را اذیت نکند. او بچهها را با عشقی خاص دوست داشت، ریحانه را چون خواهر نداشت، بسیار دوست میداشت و محمدحسین را نیز، چون نام امام حسین را داشت، با محبتی ویژه در آغوش میکشید. همیشه به من میگفت: «با محمدحسین بهخاطر اسمش، با صدای بلند حرف نزن.»
او میگوید: زمانی که با او نامزد شدیم، آرامش واقعی را تجربه کردم. در خانه پدریام هم آرامش داشتم، اما چون از انتخابم مطمئن بودم و به او اعتماد کامل داشتم، آن آرامش چندین برابر شد.
خانم فزونی لحظه اولین دیدار قبل ازدواج را اینگونه تعریف میکند: قبل از ازدواج، وقتی او را دیدم، از نحوه صحبتکردن و شخصیتش فهمیدم که میتوانم به او تکیه کنم. همیشه میگفتم همسرم باید اهل نماز باشد، چون خانهای که در آن نماز خوانده شود، پایههایش محکم است.
اولین صفحه دفترچه خاطرات/ از جوهر قلم تا خون شهادت
او با لبخندی ناشی از رضایت قلبی از دفترچه خاطرهای که از روی بازیگوشی باز شده، میگوید: از دوران دبیرستان دفتر خاطرات داشت. یکبار کنجکاو شدم و خواندم. بعد از آن، آن را از من پنهان کرد. پس از شهادتش، دنبال وصیتنامهاش گشتم و در همان دفترچه جملهای نوشته بود: دشمن تیر را به مغزم میزند چون به خدا فکر میکنم، دشمن تیر را به قلبم میزند چون قلبم برای ملتم میتپد.


او ادامه میدهد: وصیتنامهای که شهید ۱۰ سال پیش نوشته بود، شامل دو بخش بود، یکی خطاب به جامعه و دیگری مخصوص من، مادرم و پدر من بود.
او نفس عمیقی کشیده و آخرین جمله وصیتنامه را اینگونه بیان میکند: «راضیه، هر کاری که صلاح بود، آن را انجام بده».
خانم فزونی خطاب به جوانان گفت: به زندگی سطحی نگاه نکنید، دنیا زودگذر است. باید برای آخرت هم توشهای داشت. نگوییم مرگ برای دیگران است.
وقتی در صندوقچهی یادگاریها و لباسهای شهید بهمننیا گشوده میشود، همسرش با گوشهی روسری مشکی، اشکی را از گوشهی چشمش پاک میکند. نگاهش روی پیراهنی میماند که هنوز عطر آشنای او را در خود دارد. آرام میگوید: آقای بهمننیا همیشه عطرهای خاصی میزد هنوز هم بوی تنش روی لباسها مانده. انگار همین دیروز پوشیده بود.

انتهای پیام


نظرات