در طول 8 سال دفاع مقدس رزمندگان اسلام، عملياتها و فداكاريهاي بسياري انجام دادند كه هر يك به نوبه خود از اهميت بالايي برخوردار است. در اين ميان، عمليات والفجر 8 از بسياري جهات با ساير عملياتها تفاوتهاي بارزي داشت، چون انجام آن بر روي كاغذ و به نظر قريب به اتفاق فرماندهان جنگ در جهان غيرممكن به نظر ميرسيد. عبور از رودخانه همواره يكي از مشكلات ارتشهاي جهان است. اما نيروهاي عمل كننده در اين عمليات با عبور از رودخانه اروند كه به رودخانه وحشي مشهور است، تعجب دنيا را برانگيختند.
سرويس «فرهنگ و حماسه» خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) به مناسبت بيستمين سالگرد عمليات غرورآفرين والفجر 8 ، گفتوگويي با سردار مرتضي قرباني، رييس سازمان موزه دفاع مقدس و فرمانده لشكر ويژه 25 كربلا در زمان عمليات والفجر 8 انجام داده است.
چه عاملي باعث شده بود انجام اين عمليات توسط فرماندهان عراقي و حتي بر روي كاغذ غيرممكن به نظر برسد؟
بسم الله الرحمن الرحيم، با سلام و صلوات به روح پرفتوح حضرت امام خميني «ره» و همه شهداء و با درود به محضر رهبر معظم انقلاب اسلامي و همه خدمتگزاران خالص و مخلص انقلاب اسلامي.
در مورد اين سوال شما و يا به عبارتي، موقعيت منطقه فاو بايد گفت: فاو يك شهر بندري در شبه جزيره فاو است كه در منتهياليه جنوبشرقي عراق قرار دارد كه از يك طرف به رودخانه اروند، از طرف ديگر به خور عبدالله و از سويي به خليج فارس محصور و مجموعا توسط سه جاده آسفالته و شوسه به بصره و بندر امالقصر، پايگاههاي دريايي عراق و از آنجا به مركز كشور عراق متصل ميشود.
اين نقطه از خاك عراق محل عبور لولههاي نفتي است كه دو لوله نفتي بزرگ براي اسكله «البكر» و «الاميه» از اين شهر عبور ميكند. همچنين مخازن و منابع بزرگ نفتي در شهر فاو قرار دارد. اين شهر تقريبا يك شهر نفتي است كه بيشتر ساكنان آن در شركتهاي نفتي و بخشي ديگر نيز به كار ماهيگيري،نخلستان و غيره مشغول بوده و هستند.
از نظر موقعيت جغرافيايي نظامي، منطقهاي و سياسي، اين شهر در يك موقعيت بسيار ايدهآل براي عراقيها و يك نقطه شناخته شده در اذهان كشورهاي دنيا، جهان اسلام و عموم سياسيون و دولتمردان بود؛ بنابراين با ورود به اين شهر ميتوانستيم بسياري از مشكلات جنگ تحميلي را حل كنيم.
ايده و فكر اوليه تصرف فاو از چه زماني شكل گرفت؟
از همان سال اول جنگ. آن زماني كه بنده 11 ماه در محاصره شهر آبادان بودم، ماهي يك بار با موتورسيكلت به انتهاي جنوب جزيره آبادان ميرفتم و در نقطه مقابل كه به آن اروند كنار ميگويند، ميايستادم و با دوربين شهر فاو را تماشا ميكردم و در ذهن خودم اين موضوع را مرور ميكردم كه اگر ما شهر فاو را تصرف كنيم بسياري از مشكلات ما در جنگ حل ميشود. در آن زمان با وجوديكه در محاصره بوديم، در تنگنا بسر ميبرديم و مهمات و آذوقه و امكانات نداشتيم، فكرمان اين نبود كه فقط در مقابل عراقيها كه به كشورمان تجاوز كردند، پدافند كنيم و بس. بلكه در فكراجراي طرحها، برنامهها و نقشههاي مختلف براي مقابله با دشمن و وارد آوردن ضربه كاري به آن نيز بوديم.
يكي از آن نقشهها و طرحها كه در ذهن من خطور كرده بود،اين بود كه شهر فاو را بگيريم. لذا در بحثها و جلساتي هم كه براي عمليات «ثامنالائمه»، «طريق القدس»، «بيتالمقدس» و «فتحالمبين» برگزار ميشد، گاهي اوقات به اين قضيه اشاره ميكردم و به فرماندهان ميگفتم اگر فاو را تصرف كنيم،ميتواند براي ما تعيين كننده باشد. در آن زمان مسئول ايستگاه هفت و دوازده «جاده اهواز – آبادان و آبادان – ماهشهر» بودم و مقابلمان هم گردان «قادسيه« و لشكر سوم عراق كه لشكر زرهي بود، مستقر بودند.
تصرف فاو دقيقا چه زماني قوت گرفت؟
دقيقا از سال 1362 به صورت محرمانه شكل گرفت. يعني زماني كه ما در هورالعظيم مستقر شديم و تواناييهاي آبي- خاكي مان را چك كرديم، بحث عبور از رودخانه، انجام عمليات و جنگ در دريا در ذهنمان خطور كرد و بحث فاو مطرح شد و تقريبا در شهريورماه سال 1364 مقدمات طرحريزي و توجيه تعداد انگشت شماري از فرماندهان آغاز شد كه برادر محسن رضايي فرمانده كل سپاه، قرارگاه مخصوصي را پيرامون عمليات والفجر هشت و تصرف شهر فاو تاسيس كرد و در اين قرارگاه كساني كه قرار بود با اعتقاد و يقين بحث عمليات در فاو را پيگيري كنند جمع ميشدند و در جلسات شركت ميكردند.
در اين مدت شش ماه يعني از شهريور تا بهمن سال 1364 جلسات مختلفي برگزار شد كه مهمترين آن تعيين خط حد لشكرها بود؛ يعني فرمانده لشكرها خدمت سردار محسن رضايي، سردار صفوي، سردار رشيد و سردار محتاج ميرسيدند و خط حد و ماموريت لشكرشان را با در نظر گرفتن تواناييهايشان انتخاب ميكردند. من نيز مانند همه فرمانده لشكرها يك روز حدود سه ساعت با آنها صحبت كردم و نهايتا به سراغ حدود دو كيلومتر خط حد شهر فاو رفتم و گفتم آمادگي دارم شهر فاو، اسكلههاي نفتي و پايگاههاي موشكي مستقر در آن كه كشتيهايمان را در خليج فارس هدف قرار ميدادند را با همه مشكلات و سختيهاي موجود، تصرف و تامين و در مقابل پاتكهاي احتمالي دشمن نگهداري كنيم كه همه اينها در 90 روز جنگ شبانهروزي پيشبيني ميشد.
در فرآيند طرحريزي عمليات والفجر 8 بيشتر چه سوالاتي مطرح ميشد؟
آقا محسن و برادر محتاج خيلي با ما بحث كردند و گفتند: طرحت چيست؟ برنامهات چيست؟ من گفتم: الان در اين جلسه مقدماتي نميتوانم بگويم، ولي ميروم و روي آن كار ميكنم و بعد از برنامهريزي و شناسايي، طرحها را تقديم ميكنم. به هر جهت دستور ماموريت در آبانماه سال 1364 به همه لشكرها و به من كه فرمانده لشكر ويژه 25 كربلا بودم، ابلاغ شد. همه لشكرها خط حد خودشان را مشخص كردند. ما هم اعلام كرديم، حاضريم شهر فاو را تصرف كنيم و با توكل به خدا و عشق و علاقه اين ماموريت خطير را پذيرفتيم و با گذشت پنج سال از جنگ با اين انگيزه آمديم و گفتيم: «آمادهايم كه در اين ميدان بايستيم و فداكاري كنيم.» و در اين راستا اهداف براي ما تعريف شد.
عمليات والفجر 8 چه اهدافي را دنبال ميكرد؟
هدف اول انهدام توان رزمي ارتش عراق بود كه ما به وسيله اين عمليات بايد ارتش عراق را مستاصل كرده و در اين شبه جزيره منهدم ميكرديم. هدف دوم اين بود كه صدور نفت عراق را به صورت صد در صد قطع كنيم.
يعني فلج كردن اقتصاد عراق؟
بله. اقتصادش كاملا فلج ميشد. اولين هدف اين بود كه از نظر نظامي ريشه ارتش عراق را بسوزانيم و اين منطقه بهترين مكاني بود كه ميتوانستيم آنها را بكشانيم به اينجا كه راه فراري هم نداشتند و منهدمشان كنيم و از طرف ديگر صدور نفت از طريق لوله به طرف اسكهها را قطع كنيم. بعد خورعبدالله كه محل تردد كشتيهاي جنگي عراقي بود را تصرف كنيم كه اين هم براي ما خيلي مهم بود، چون كشتيهاي جنگي عراق از پايگاه موشكي امالقصر ميآمدند كنار اسكله «البكر» و «الاميه» پهلو ميگرفتند و از آنجا كشتيهاي ما را هدف قرار ميدادند و گاهي هم به كشتيهاي كشورهاي ديگر تعرض ميكردند و به نام جمهوري اسلامي ايران تمام مي كردند.
بنابراين، هدف سوم ما كه تصرف خورعبدالله بود، تردد عراق به سمت دريا را به طور كامل صفر ميكرد و نيروي دريايي عراق كاملا فلج ميشد. هدف چهارم ما اين بود كه از اين طريق خودمان را به مرزهاي كشور كويت نزديك ميكرديم و اين امر از نظر سياسي، نظامي خيلي براي ما مفيد بود، چون هم مرز با كويت ميشديم، كويتي كه با تمام توان به صدام كمك ميكرد.
هدف پنجم ما ايجاد يك جبهه بسيار وسيع براي دشمن و يك جبهه بسيار محدود براي خودمان بود و دور تا دور ما به گونهاي ميشد كه عراق نميتوانست با ما وارد عمليات شود و در مقابل، يك جبهه جنگي گستردهاي را براي عراق باز ميكرديم و ميتوانستيم ارتش عراق را از بصره تا فاو زير آتش خودمان قرار دهيم و آنها هم هر لحظه دلواپس اين بودند كه ما از اين نقطه پيشروي كنيم.
با توجه به موقعيت و اهميت شهر فاو كه در بالا به آنها اشاره كرديد، كار شناسايي منطقه عملياتي چگونه انجام شد؟
در خصوص شناسايي بايد بگويم چون بنده در عمليات خيبر؛ زماني كه فرمانده لشكر 5 نصر بودم، تجربه موفقي داشتم و از طرف ديگر در آن زمان 45 كيلومتر در داخل خاك عراق نفوذ كرده و منطقه وسيعي از دشمن را تا جاده بغداد – بصره شناسايي كردم و توانستم منطقه مورد نظر را تصرف كرده و حدود 10 روز جاده بغداد و بصره را ببندم، لذا عمليات آبي را كاملا حس كرده بودم و كاملا برچگونگي كار با وسائل ترابري آبي مسلط بودم و در عمليات بعدي يعني «بدر» نيز به تجربياتم اضافه شد؛ يعني در حقيقت با اندوختهاي از تجربه و اميد قدم به اين منطقه گذاشتم.
با مشخص شدن خط حد، بدون اين كه كسي متوجه شود تعدادي از نيروهاي اطلاعات و تخريب را از هفت تپه (مقر لشكر ويژه 25 كربلا) به منطقه آموزشي منتقل كرديم و برايشان يك دوره وسيع گذاشتيم، سپس تواناييهايشان را چك كرديم و از اين ميان تعدادي را براي كار تخريب و شناسايي جدا و به مقابل خط حد نظاميمان در مقابل شهر فاو منتقل كرديم و پس از برگزاري برايشان كلاسهاي ويژه حفاظتي و امنيتي، آنها را قرنطينه نظامي كرده و از آنجا شناساييمان را شروع كرديم.
اولين شناساييمان در مورد وضعيت خود اروند بود كه جريان جزر و مد آب را مشخص كرده و عرض رودخانه و عرض نهرها و باتلاقها را سانت به سانت و متر به متر محاسبه كرديم. الحمدالله همه اين محاسبات را برادران ما در سطح خودشان و با توجه به توانايي و تخصصهايي كه در درونشان نهفته بود، انجام دادند و تجربه خوبي هم بدست آوردند و بر همين اساس و با توجه به نقاطي كه ميخواستيم وارد عمليات شويم، خطوط و حد شناساييمان را تعريف كرده و راهكارهاي نفوذ به خط دشمن را مشخص كرديم.
دشمن نتوانست در فرآيند شناسايي منطقه عملياتي متوجه تحركات نيروهاي ايراني شود، با توجه به وسعت و موقعيت منطقه چگونه از عهده اين كار برآمديد؟
ما به نيروهايي كه وارد منطقه عمليات ميشدند ميگفتيم كسي حق ورود و خروج از منطقه را ندارد. فقط شهيد را تخليه ميكنيم و مجروح را هم در خود جبهه مداوا خواهيم كرد، به همين منظور مدرسهاي خراب شده را به اورژانس تبديل كرديم كه مجروحها را در آنجا نگه ميداشتيم و مداوا ميكرديم، همه اينها به خاطر اين بود كه مبادا كوچكترين اطلاعاتمان در مورد عمليات لو برود و به خاطر اهميت موضوع شناسايي، «سردار كميل» كه در آن مقطع جانشين لشكر بود را در آن منطقه مستقر كردم و چون خود وي نيروي اطلاعات عمليات جنگي بود، همه نيروها را كنترل ميكرد. يعني ما نفر به نفر نيروها را كنترل ميكرديم و رفت و آمدهايشان را در آب چك ميكرديم، همچنين سرداران شهيد «حاج حسين بصير»، «محمد حسن طوسي»، «مجيد كبيرزاده» و «سردار مهري»، «حيدرپور» و «كسائيان» را نيز در آنجا مستقر كردم، حتي اين بزرگواران نيز حق تردد نداشتند، مگر با اجازه و به همراه داشتن برگه تردد ويژه كه دژبان در عقبه كنترل ميكرد.
البته ما به همه برادران عزيزمان اعتماد و اطمينان داشتيم، ولي دشمن در سطح وسيع با امكانات مدرن روز و جاسوسان حرفهاي و ترفندهاي مختلف، اطلاعات را جمعآوري ميكرد. ولي الحمدالله اين بچههاي حزباللهي نشان دادند كه با اراده، اعتقاد و ايماني كه دارند، بر هر سلاح و دشمني فائق ميآيند. بنابراين در اين مدت به نيروهاي اطلاعات و شناساييمان خيلي زيبا خط ميداديم و اطلاعات از آنها ميگرفتيم. البته تا آنجايي كه لازم بود بنده و يا سردار كميل با ديگر فرماندهان نيز براي شناسايي ميرفتيم. به خاطر اهميت موضوع در اين مدت همه ردهها را براي شناسايي منطقه مورد نظر فرستادم . شايد كسي باور نكند كه بنده همه فرماندهان گردانها، گروهانها و دستهها را براي شناسايي فرستادم تا جبهه را كه ميخواستند در آنجا يقه دشمن را بگيرند و با دشمن بجنگند از نزديك لمس كنند كه اين مورد، در تمام نيروهاي ما انگيزه ايجاد كرده بود و آن ترس از موانع آب اروند و تجهيزات دشمن از آنها دور شد و بر ماموريت مسلط شدند و يك توكل و توسل عجيبي در آنها ايجاد شد.
خاطرهاي هم در اين زمينه داريد؟
بنده بعد از اينكه براي انجام عمليات فاو توجيه شدم، يعني پنج ماه قبل از عمليات، يك شب آمدم منزل (پايگاه شهيد بهشتي) و چون خيلي خسته بودم به همسرم گفتم: «كوله پشتي مرا آماده كن. شال گردن و لباس و وسايلي كه براي كردستان نياز است را هم برايم آماده كن.» بعد شام خوردم و خوابيدم و صبح براي نماز بلند شدم. آن روز اولين روزي بود كه ما ميخواستيم براي شناسايي منطقه فاو برويم، لذا با برادر «عباس محتاج» ( استاندار قم و فرمانده پيشين نيروي دريايي ارتش) قرار داشتم. خلاصه بعد از نماز صبحانه خوردم و به همسرم گفتم: «كوله پشتي ما را آماده كرديد؟» ايشان گفت: «كجا ميخواهي بروي؟»
گفتم: «ميخواهم بروم مريوان.» البته برنامهام اين بود كه بروم آبادان، ولي چون اطلاعات نظاميمان را شرعا به كسي نميتوانستيم بگوييم. به همسرمان كه نزديك ترين مان بود نيز منطقه اصلي عمليات را نميگفتيم و فريب را در خانه هم اجرا ميكرديم. ايشان به من گفت: «مطمئني كه ميخواهي بروي مريوان؟» گفتم: «چطور؟ الان با آقا محسن در كرمانشاه قرار داريم و از آنجا ميخواهيم برويم مريوان.» گفت: نه! بنشين با تو كار دارم.» گفتم: «بفرمائيد» گفت: «من ديشب خواب ديدم شما در يك منطقهاي ميخواستيد عمليات كنيد كه پر از نخلستان بود و از جايي مثل دريا ميخواستيد عبور كنيد و در مقابلتان يك قلعه بسيار عظيمي بود كه يك در آهني بزرگ داشت و شما آمديد در صحنه و عمليات را شروع كرديد و با رمز مقدس حضرت زهرا (س) از اين دريايي از آب عبور كرديد و رفتيد اين ديوار و در آهني عظيم را شكستيد و وارد اين شهر شديد و شهر را تصرف كرديد. بعد از مدتي محاصره شديد و ديگر به شما مهمات و آذوقه نرسيد. آب هم نداشتيد كه بخوريد.
يكدفعه حضرت زهرا (س) با روبند و مقنعه و چادر و دستكش در صحنه حاضر شدند و يك تعداد از ما زنان هم پشت سر ايشان آمديم و شروع كرديم به آب دادن رزمندگان و سقايي كردن و همينطور كه شما پيشروي ميكرديد، حضرت زهرا (س) و ما پشت اين تانكرهاي آب به شما آب ميرسانديم تا اينكه شما به يك موفقيت و پيروزي بزرگ دست يافتيد. حالا كاري ندارم شما در كدام منطقه عمليات داريد، ولي ميدانم شما در اين عمليات با رمز حضرت زهرا (س) و حضور ايشان پيروزيد، لذا مواظب رفتار و كردارتان باشيد و رعايت همه اصول و قواعد شرعي و نظامي را بكنيد.
و جواب شما به همسرتان؟
من گفتم: «حاج خانم! شما خواب ديديد. من دارم ميروم مريوان كه نخل و نخلستان ندارد. ما ميخواهيم برويم با كومله و دمكرات بجنگيم.» خلاصه قضيه را جمع كردم تا همسرم متوجه قضيه نشود. او هم گفت: ما شما را به خدا ميسپاريم.» و قرآن گرفتند و از زير قرآن گذشتيم و يك صدقه هم لاي قرآن گذاشتند. آمديم تا سه راه خرمشهر بعد دور زديم و رفتيم به سمت آبادان. يعني به خودمان هم فريب ميداديم. انشاالله خدا قبول كند. باور كنيد به واسطه خوابي كه همسرم ديد، آنچنان يقيني در من حاصل شد كه حضرت زهرا (س) در اين عمليات ما را ياري ميكند، بنابراين به برادر محسن رضايي و عباس محتاج گفتم: اگر شما ميخواهيد من در اين عمليات شركت كنم و «لشكر 25 كربلا» خط شكن شود و موفق شويم، رمز عمليات را بايد يا «زهرا (س)» بگذاريد، لذا توافق كردند كه رمز عمليات يا «زهرا (س)» باشد. خلاصه كليد زديم و شروع كرديم به مقدمات كار و شناسايي.
شما با اينكه در مقابل خود رودخانهاي به اين عظمت را ميديديد و از جريان جزر و مد آب و موانع نفوذناپذير دشمن در ساحل اروند با خبر بوديد، چگونه اين ماموريت سخت را پذيرفتيد؟
البته با توكل و توسلي كه بچههاي ما داشتند سختي و موانع معنايي نداشت. در ضمن همانگونه كه عرض كردم ما در زمينه عمليات آبي از عمليات «خيبر» و «بدر» تجربياتي داشتيم. خود به خود خوابي را هم كه همسرم ديد، يك يقيني در ما حاصل شد كه ما پيروز خواهيم شد. از طرفي، نيروهاي مستقر شده در آنجا آنقدر در اوج معنويت بودند كه چيزهايي را پشت پرده ميديدند و بعضي اوقات ميآمدند و به ما ميگفتند كه بيشتر آن بچهها در همان عمليات به شهادت رسيدند.
ديگر چيزي كه ما را بيشتر براي اين عمليات و روند اين كار مصمم مي كرد، اعتماد و اعتقادي بود كه ما به همديگر داشتيم و بچهها با اطمينان خاطر و با اعتماد به نفس و توكل براي اجراي اين ماموريت، سراپا گوش شده بودند و هرگونه دستور را بدون چون و چرا انجام ميدادند. حدود چهار تا پنج ماه بچهها را در قرنطينه نگه داشتيم، باور كنيد در اين مدت يكبار هم نيامدند بگويند خانواده ما تنها هستند يا مشكلي داريم، به ما مرخصي بدهيد كه برويم و مواردي از اين قبيل، با انگيزه روحاني، معنوي و اطاعت از امام راحل و ولي امر مسلمين آمدند و اين كار را دنبال كردند.
مقداري هم در مورد نيروهاي غواص و بچههايي كه از آب اروند عبور كردند صحبت كنيد
عرض كنم كه از نظر تخصصي، عمليات آبي- خاكي يك ماموريت بسيار سنگين است و به همين لحاظ هم ميگويند: شهادتي كه در آب باشد، اجر و ثوابش دو برابر است، لذا اين دو برابر بودن متعلق به سختي آن كار است. از طرفي هم بچههاي مازندران بچههايي بودند كه در آب عشق ميكردند و از كار كردن در منطقه آبي لذت ميبردند.
بنابراين، اين مورد هم در تصميم شما و پيشبرد عمليات موثر بود؟
بله صد در صد اين مسئله موثر بود. يادم ميآيد وقتي بچهها را به شناسايي ميفرستاديم، زماني كه برميگشتند و در اوقات بيكاريشان در اين نهرها ماهيگيري ميكردند. ما در آن چهار پنج ماهي كه در آنجا بوديم ماهي كبابهاي دبشي ميخورديم. آنقدر در آنجا بركت خدا زياد بود و كمكهاي مردم خوب ميرسيد كه اصلا مشكل آذوقه نداشتيم، چون مردم از زندگيشان كم ميكردند و براي ما ميفرستادند. از مردم انتظار دارم ما را به خاطر خدا حلال كنند، چون ما در آن مدت از مال دولتي و شخصي اين مردم تدارك ميشديم و حلال بودن رزق انسان بسيار مهم است و در زندگي انسان نقش دارد. خلاصه ما هم از آب اروند استفاده ميكرديم (چون آبش شيرين بود) و هم از ماهيهايش.
اين بچهها از نظر تواناييهاي كاري در آب، يك تخصص و تجربه خاصي داشتند و ما نسبت به استانها و لشكرهاي ديگر يك گام جلوتر بوديم و راحتتر ميتوانستيم به هدفمان برسيم و مانورهاي قبل از عمليات را در حد مطلوب و ايدهآل دنبال كنيم. خود من حدود 20 شب مانورهاي داخل بهمن شير كه شامل عمليات عبور از آب و غيره بود را چك كردم تا مطمئن شوم كه بچهها هيچ مشكلي ندارند و نسبت به استعداد و توان نيروها واقف شوم.
كار آمادهسازي نيرهاي عمل كننده چگونه انجام ميشد؟
در بحث آموزش، سردار شهيد «عبدالله بختياريم كه سمت جانشيني مرا به عهده داشت را در پادگان هفت تپه مستقر كردم و در اين مدت شبها براي شناسايي ميرفتيم و روزها مانور انجام ميداديم. در مانور و طرح هم واقعا خوب كار كرديم. مثلا سردار شهيد بختياري همه گردانها را ميبرد داخل رودخانه دز و آنها با لباس غواصي و كليه امكانات خود را به داخل آب ميانداختند و تمام كارهايي را كه در زمان عمليات بايد انجام ميدادند، عملي اجرا ميكردند و ما همه آنها را چك ميكرديم.
بد نيست خاطرهاي از اين زمان بگويم. يك روز يكي از بچهها كه خودش را داخل رودخانه انداخته بود، تقاضاي كمك كرد و گفت: «دارم غرق ميشوم، كمك كنيد.» گفتم: «خودت بايد خودت را نجات بدهي، اگرچه ميدانم غرق نميشوي، ولي اگر خودت را غرق كني به تو مرخصي ميدهم». او هرچه تلاش كرد، زيرآب نميرفت البته چون لباس غريق نجات تنش بود، غرق نميشد و روي آب ميماند. به هر جهت همه اينها به خاطر اين بود كه ترس از آب و شدت جريانهاي آب اروند از روحيه بچهها بريزد و كاملا آماده باشند.
شايد كسي باور نكند كه من حدود 32 گردان را براي اين كار آماده كردم و تك تك نيروها را چك كرده و نسبت به آمادگي آنها يقين پيدا كردم. حتي نقطهاي كه آنها بايد وارد ميشدند، از خيابان و كوچه و غيره را برايشان تشريح ميكردم. البته عكسها و فيلمهايي هست كه اين بحثها و جدلها را نشان ميدهد.
در اين مدت، ما در هر 24 ساعت سه ساعت استراحت مي كرديم و بقيه را مشغول كار بوديم و خداوند هم در اين مدت دست ما را گرفت و ما توانستيم موفق شويم و اين جز قدرت الهي چيز ديگري نيست.
و آن پرچم معروف بارگاه امام رضا (ع)؟
ما از نظر معنوي، نظامي و تاكتيكهاي مختلف خودمان را براي حمله به شهر فاو آماده كرده بوديم و همه مشكلاتمام را حل كرديم. به عنوان مثال براي اينكه داخل اسلحهمان آب نرود و باروت و فشنگ ما آب نخورد و خرج كاغذي آر پي جي ما خيس نخورد و شليك كند، آنقدر كار كرده بوديم كه بتوانيم اسلحهمان را زير آب نگه داريم و وقتي از آب درآورديم، بتوانيم شليك كنيم و دشمن را مورد حمله قرار دهيم. يعني اين كارها همه شده بود، آتش ساحل به ساحل، آتش دقيق روي شهر فاو و آتش كمك مستقيم ما آماده شده بود و هيچگونه مشكلي نداشتيم و بايد شب 20/11/64 حمله را آغاز ميكرديم؛ انتخاب اين زمان هم يك انتخاب معجزه آسايي بود، چرا كه ما قصد نداشتيم اين زمان را انتخاب كنيم، ولي وضعيت جوي از نظر جزر و مد آب و از نظر مهتاب و روشنايي و تاريكي هوا ما را طوري هدايت كرده بود كه شب 21 بهمن مصادف با پيروزي انقلاب و عزتي كه مردم در سايه رهبري امام (ره) به دست آورده بودند، يك جشن پيروزي ديگر يعني فتح فاو را نيز داشته باشند. يعني خدا اينگونه در سيستم جوي، ما را هدايت كرده بود تا آن شب.
حدود ساعت 6 غروب نمازم را خواندم و همه محورها را كنترل كردم و آمدم داخل سنگرم كه كنار اروند بود يعني نزديك ترين نقطه به دشمن. مقابل شهر فاو كه الان يك يادماني هم در آنجا ساختند، مستقر شدم. حدود ساعت 7:50قيقه زماني كه داخل سنگرم نشسته و مشغول انجام كارهايم بودم، يكي از برادران رزمنده داخل سنگر آمد و گفت: «يكي از قرارگاه آمده با شما كار دارد.» گفتم: «بفرمايند داخل.» آن بسيجي آمد داخل. چون هوا باراني بود، بنده خدا مقداري خيس شده بود. به محض ورودش يك بسته مشمائي را به من داد كه در داخل آن يك بسته سفيد رنگي بود و يك پارچه سبز. مشما را كه باز كردم بوي مشك و عنبر و عطر و گلاب تمام سنگر را فرا گرفت،يعني يك دفعه تحول و تغييري در سنگرمان احساس كرديم و بوي حرم ائمه اطهار (ع) به مشام همه خورد و همه صلوات فرستادند.
بعد بنده، نامه را باز كردم ديدم، دست نوشتهاي از طرف فرمانده محترم كل سپاه، سردار محسن رضايي است كه در اين نامه مرقوم فرمودند: «اين، پرچم مرقد منور حضرت عليبن موسي الرضا (ع) را كه ماهها بر فراز مرقد ايشان از هر نسيمي سراغ پيروزي رزمندگان اسلام را ميگرفته است، به شما ميسپارم تا انشاالله با الهام از عنايات خاصه چهارده معصوم و با پيروزي بر دشمن كافر بر روي بالاترين مناره مسجد شهر فاو عراق به اهتراز درآوريد.»
وقتي اين نامه را براي بچهها خواندم، اشك و نالههايشان جاري شد. بعد پرچم را باز كرديم و بالاي سر بيسيممان نصب كرديم و در آنجا خداوند يك اطمينان قلبي صددرصد به ما كرامت كرد.
ادامه دارد...


نظرات