• یکشنبه / ۲۶ آذر ۱۳۸۵ / ۱۰:۵۵
  • دسته‌بندی: گردشگری و میراث
  • کد خبر: 8509-13605

يك محقق: شمس در شهر سه‌هزار ساله‌ي خوي آرميده است غفلت از بازسازي آرامگاه او حق‌ناشناسي نابخشودني خواهد بود

يك محقق:
شمس در شهر سه‌هزار ساله‌ي خوي آرميده است
غفلت از بازسازي آرامگاه او حق‌ناشناسي نابخشودني خواهد بود

چند سالي است كه كشورهاي همسايه و جهان درصدد ثبت مفاخر فرهنگي و تاريخي ما به نام خودشان هستند كه تغيير نام خليج فارس، معرفي ابوعلي‌سينا و ابوريحان به‌عنوان دانشمندان عرب و معرفي مولانا به‌عنوان شاعري ترك از جمله‌ي اين موارد هستند كه مقابله با اين مساله هوشياري مردم و مسؤولان را مي‌طلبد.

در اين ميان، درباره‌ي مولانا به‌نظر مي‌رسد، دانشگاهيان و مسؤولان بسيار كم‌كاري كرده‌اند؛ مولانا با وجود اين‌كه شاعري ايراني و متولد بلخ بوده، كشور تركيه يكي از پيشنهاددهندگان تكريم او در سال 2007 ميلادي است و اكنون نيز ادعا مي‌كند، عده‌اي شمس را كشته و در چاهي در شهر قونيه انداخته‌اند. تركيه به‌شدت تبليغ مي‌كند كه مقبره‌ي شمس در قونيه است.

به گزارش خبرنگار بخش ايران‌شناسي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا دكتر محمدامين رياحي _ استاد پيشين دانشگاه‌هاي تهران _ يكي از محققاني است كه سال‌ها درباره‌ي شمس و مكان دفن او پژوهش كرده است. وي در مقاله‌اي كه در سال 1375 منتشر شد، به‌طور مستند وجود مدفن شمس تبريزي را در كشور ايران و شهرستان خوي در محلي معروف به مناره‌ي شمس، اثبات مي‌كند.

چكيده‌اي از مقاله‌ي رياحي به اين شرح است: «قديمي‌ترين منبعي كه در آن از وجود مدفن شمس در خوي ذكري رفته است، مجمل فصيحي (تاليف‌شده در 845) است كه در حوادث سال 672 مي‌گويد: «وفات مولانا شمس‌الدين تبريزي، مدفونا به خوي كه مولانا جلال‌الدين بلخي المعروف به مولانا روم اشعار خود به نام او گفته ...».

در همان كتاب دومين‌بار در حوادث سال 698 در ذكر وفات شيخ حسن بلخاري آمده است: «... خرقه از دست شيخ الكامل المكمل الواصل شيخ شمس‌الدين التبريزي كه به خوي مدفون است گرفته».

مجمل فصيحي منبع معتبري است و فصيحي هروي مولف آن مندرجات خود را از منابع مكتوب كهن‌تر گرفته و اين‌كه مدفون بودن شمس را مضاعف كرده است.

جز اين‌كه ذكر 672 كه سال وفات مولوي است، براي وفات شمس جاي بررسي دارد، اين هم كه مي‌گويد، شيخ حسن بلخاري خرقه از دست شمس گرفته، قرينه‌اي بر ادامه‌ي اقامت شمس در خوي و وفات او در آن شهر مي‌تواند باشد؛ زيرا پدر شيخ حسن پير عمر نخجوني از معاصران شمس تبريز مقيم خوي بوده و مزارش در حوالي آن شهر در روستايي به نام پير كندي معروف بوده است.

بنابراين شمس كه هميشه به‌صورت درويشي ناشناس سفر مي‌كرده، در خوي اقامت كرده، مريداني يافته و مشهور خاص و عام شده و وفات يافته است. مرگ او، مرگ درويشي گمنام و مسافري رهگذر نبوده است، بلكه با طول اقامت در آن شهر چنان احترام و اعتباري يافته بود كه آرامگاه شايسته‌اي بر سر خاك‌اش افراشته‌اند كه تا قرن‌ها بعد هم زيارتگاه بوده است. با گذشت قرن‌ها آرامگاه شمس ويران شده، تنها منار زيبايي به نام شمس تبريز برجاست كه در آن به سنت كهن ايراني لابه‌لاي رديف‌هاي آجر شاخ‌هاي آهو نشانده شده است.

از نوشته‌هاي جهانگردان خارجي برمي‌آيد كه شاه اسماعيل، كاخي براي خود در خوي ساخته بود كه سه مناره روبه‌روي دروازه‌ي غربي آن جاي داشته‌اند. امروز يكي از مناره‌ها باقي است و در تاريخ دنابله‌ي خوي آمده كه اطراف منار موقوفه بوده و در سال 1235 قمري به‌فروش رسيده است. حادثه‌ي ناپديد شدن ناگهاني شمس و سوز و گداز مولوي در فراق او شايع‌ها و افسانه‌هايي نيز ميان مولويه پديد‌ آورده است، افسانه‌هايي پرداخته‌ي ذهن عوام صوفيان كه كتب مناقب و مقامات پيران از نظاير آن‌ها لبريز است. اين افسانه‌ها از راه مناقب‌العارفين افلاكي به دوره‌ي ما رسيده‌اند.

افلاكي در كتاب خود كه آن در 761 (116 سال بعد از ناپديد شدن شمس) به‌پايان رسانيده، در فصل چهارم در بيان مناقب شمس در دو جا اين افسانه‌ها را نقل كرده، و آن روايات متناقض سبب شده است كه نويسندگان متاخر ترك به كشته شدن شمس در قونيه قايل شده و سعي كرده‌اند، فرار او را در آن شهر بيابند. افلاكي يك‌جا از قول سلطان ولد (فرزند مولانا) مي‌گويد: «مگر شبي شمس در بندگي مولانا نشسته بود، در خلوت، شخصي از بيرون آهسته اشارت كرد تا بيرون آيد. في‌الحال برخاست و به حضرت مولانا گفت: به كشتنم مي‌خواهند! بعد از توقف بسيار پدرم فرمود الا له الخلق والامر، مصلحت است».

و گويند، هفت ناكس حسود عنود دست به يكي كرده بودند و ملحدوار در كمين ايستادند، چون فرصت يافتند كاردي زدند و همچنان حضرت مولانا شمس‌الدين چنان نعره‌اي بزد كه آن جماعت بيهوش گشتند و چون به خود آمدند، غير از چند قطره خون هيچ نديدند. از آن روز تا غايت، نشاني و اثري از آن سلطان معني صورت نيست.

نادرست بودن اين افسانه مسلم است و اگر به فرض بپذيريم كه شمس را كارد زده‌اند و چند قطره خونش بر خاك ريخته، چون جنازه‌اي برجاي نمانده، بنابراين شمس از اين حادثه به سلامت رسته و قونيه را ترك كرده است.

وانگهي سلطان ولد كه اين افسانه از قول او نقل شده است، چرا خود اين ماجرا را در مثنوي خود كه دقيق‌ترين آگاهي‌ها را از حوادث سرگذشت شمس وارد نياورده است؟ و چرا فريدون سپهسالار (در گذشته‌ي 711) از معاصران و مريدان مولوي كه رساله‌اش منبع اصلي افلاكي بوده، حادثه‌اي به اين اهميت را در رساله‌ي خود ناگفته گذاشته است؟ از دگر سو، مي‌دانيم كه قونيه شهر بسيار بزرگي نبود و عظمت مقام مولوي و روابط او با شمس هر لحظه زبان به زبان مي‌گشت و چرا اين حادثه به گوش مولوي نرسيده است؟

افلاكي در جاي ديگر درباره‌ي شايعه‌ي زخم خوردن شمس سه روايت متناقض آورده است؛ همچنان بعضي اصحاب متفق‌اند كه چون مولانا شمس از آن جماعت زخم خورد، ناپيدا شد.

و بعضي روايت كردند كه در جنب مولاناي بزرگ مدفون است. همچنان حضرت شيخ ما سلطان العارفين چلبي عارف، از حضرت والده‌ي خود فاطمه خاتون (رض) روايت كرد كه چون حضرت مولانا شمس‌الدين به درجه‌ي سعادت شهادت مشرف گشت، آن دو نان مغفل، او را در چاهي انداخته بودند، حضرت سلطان ولد شبي مولانا شمس‌الدين را در خواب ديد كه من فلان جاي خفته‌ام. نيمه شب ياران محرم را جمع كرد، وجود مبارك او را بيرون كردند و به گلاب و مشك و عبير مسمك و معطر گردانيدند، و در مدرسه‌ي مولانا در پهلوي باني مدرسه، امير بدرالدين گهرتاش دفن كردند. اين سري است كه هر كسي را به آن وقوفي نيست!

زنده‌ياد گلپنارلي _ دانشمند ترك _ به نقاط ضعف اين روايات اشاره كرده است؛ اما در رفع و رجوع تناقضات كوشيده و نخواسته است كه صريحا بي‌اساس بودن افسانه‌ها را به قلم آورد. از جمله مي‌گويد، اين‌كه گفته‌اند كه پيكر شمس را در كنار قبر بدرالدين گهرتاش دفن كردند، بدرالدين در سال 660، پانزده سال بعد از ناپديد شدن شمس كشته شد. بنابراين شايد برعكس بوده است و گهرتاش را در كنار شمس به خاك سپرده‌اند. اين روايت افلاكي هم كه شمس در جنب مولاناي بزرگ مدفون است، برخي محققان ترك را به اشتباه انداخته كه سنگ قبر شمس‌الدين بن يحيي بن محمدشاه از دامادهاي خاندان مولوي را از آن شمس شمرده‌اند كه اين خطا را هم گلپنارلي تصحيح كرده است.

با توضيحاتي كه داده شد، هرگونه ترديدي در مورد محل فرار شمس تبريزي برطرف و معلوم شد كه آن عارف بزرگ در شهر باستاني سه‌هزار ساله‌ي خوي، در دروازه‌ي شمال غربي كشور، در شهر فرهنگي ايران آرميده است. اينك غفلت از احيا و بازسازي آرامگاه او حق‌ناشناسي نابخشودني خواهد بود و گرامي داشت تربت پاك او براي عاشقان فرهنگ ايراني واجب عيني است».

پس از انتشار اين مقاله، موضوع مورد توجه مسؤولان قرار گرفت و كنگره‌ي شمس تبريزي در روزهاي 17 و 18 شهريور 1377 در خوي برگزار و اعلام شد كه مجموعه‌ي فرهنگي شمس تبريزي شامل آرامگاه، كتابخانه و تالار اجتماعات در كنار مناره‌ي شمس تبريزي احداث خواهد شد.

اين مناره در محله‌ي امامزاده‌ي خوي واقع شده، استوانه‌اي شكل و به ارتفاع 12 متر است و با استنادات تاريخي كه محمدامين رياحي و برخي ديگر از محققان آورده‌اند، مقبره‌ي شمس است؛ اما با وجود وعده‌هايي كه مسؤولان در سال‌هاي گذشته داده‌اند، هيچ اقدام شايسته و مناسبي براي بازسازي آن انجام نشده و اكنون به متروكه‌اي تبديل شده است.

در جهاني كه فرهيختگان و چهره‌هاي فرهنگي و ادبي هر ملتي سرمايه‌هاي گران‌بهايي براي آنها هستند، اين تعلل و كم‌كاري درباره‌ي عارف بزرگي چون شمس تبريزي آن هم با وجود مستندات قوي درباره‌ي وجود مقبره‌ي او در ايران، قابل توجيه نيست.

گرامي‌داشت اين شخصيت بزرگ و معرفي مقبره و شخصيت او به‌عنوان يك عارف برجسته و بزرگ ايراني به جهانيان وظيفه‌ي هر ايراني است. مسؤولان نيز بايد در بازسازي اين مقبره و تبديل آن به يك مجموعه‌ي فرهنگي اقدام عاجل كنند.

انتهاي پيام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha