خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه ایلام - یادداشت
دکتر فاضل اسدی امجد، دانشیار ادبیات انگلیسی دانشگاه خوارزمی تهران
رضا کاظمیفر - کارشناس ارشد ادبیات انگلیسی
مطالعه و بررسی حماسههای هند و اروپایی در چند سال اخیر بیش از پیش مورد توجه محققان قرار گرفته است. پژوهش پیش رو، با در نظر داشتن خصوصیات مشترک داستانهای حماسی و با تکیه بر زمینه پسرکشی، به بررسی شباهتهای محتوایی داستان کوهولین از مجموعه حماسههای ایرلندی با عنوان عصر اولستر و داستان رستم از شاهنامة فردوسی می پردازد. ایران و ایرلند در زمان پیدایش این حماسهها دارای شرایطی حدودا یکسان بودند که از آن جمله میتوان به گرایش مردم به دین جدید (در ایران اسلام و در ایرلند مسیحیت) و تسلط بیگانگان بر قسمتی از خاک کشورها اشاره کرد. نویسندگان پس از معرفی آثار، با تشریح اعمال و سرنوشت قهرمانانشان به بیان شباهتهای این دو اثر پرداخته و قرابت محتوایی این آثار را با وجود غرابت خاستگاههای آنها مورد بررسی قرار میدهند. مبنای پژوهش حاضر، برخلاف تحقیقات مشابه، نه اقتباسهای ویلیام باتلر ییتس (1865-1939) که متون اولیة آثار ایرلندی است.
اساطیر هر ملت گوشهای از هویت آن ملت است. آبرامز اسطوره را چنین تعریف میکند: «در یونان باستان روایت اسطورهای به معنی هر نوع داستان یا پیرنگ واقعی یا ساختگی بود؛ اما در معنای اصلی و نوینش به یک داستان واحد در میان نظام اساطیری گفته میشود. حال اگر قهرمان اصلی این داستان یک شخص باشد نه یک موجود فوق طبیعی، معمولا این داستان کهن را افسانه مینامند نه اسطوره». عصر اولستر 1 یکی از مشهورترین افسانههای ایرلند است که شامل داستانهایی در رابطه با گروهی از مردم شمال شرقی ایرلند موسوم به اولاییدها است. زمان وقوع داستانها حدود یک قرن قبل از میلاد مسیح است اما گردآوری داستانها و به تحریر در آوردن آنها بین قرنهای هشتم تا یازدهم پس از میلاد ثبت شده است. یکی از بزرگترین قهرمانان عصر اولستر کوهولین 2 است که بیش از هر مضمون اساطیری ایرلند بر شعر و نمایشنامة شاعرانی همچون ویلیام باتلر ییتس اثر گذاشت. لیدی گرگوری مجموعه داستانهای کوهولین را جمع آوری و در سال ۱۹۰۲ منتشر کرد. ییتس این سری داستانها را مبنای نمایشنامهها و اشعار خود قرار داد و به آنها جزییات مورد نظرش را اضافه کرد. ییتس از مهمترین شاعرانی است که در صدد احیای سنتها و ادبیات ملی ایرلند برآمد و علاقة او به ادبیات کلاسیک ایرلند نتیجة آشنایی او با لیدی گرگوری بود. آنچه در این پژوهش مبنای مطالعه قرار گرفته است، بر خلاف دیگر پژوهشهای انجام شده، نه اشعار و نمایشنامههای ییتس، بلکه متون اولیة عصر اولستر، بالاخص مرگ پرخشونت تنها پسر ایفی است.
کوهولین، همانند رستم، پسرکش است. او در نبردی فرزندش کانلا را از پای در میآورد و زمینه مقایسه خود را با همتای ایرانیاش تقویت میکند. داستان مرگ کانلا بدست کوهولین در قسمتی از مجموعة عصر اولستر با عنوان مرگ پرخشونت تنها پسر ایفی آمده است. پژوهشهای مفیدی در رابطه با این دو قهرمان انجام شده است. از نمونههای داخلی میتوان به مقدمه ترجمه «مسعود فرزاد» از نمایشنامة کوهولین، رستم ایرلندی اشاره کرد که درآن شباهت رستم و کوهولین تصریح شده و حتی احتمالی، هر چند که ناچیز مینماید، مبنی بر تاثیر این دو از یکدیگر عنوان شده است. فرزاد از داستانی آلمانی تحت عنوان هیلدراند و هادوبراند به عنوان نمونة دیگری از سنت پسرکشی اشاره کرده است و از وجود اثر دیگر با چنین مضمونی اظهار بیاطلاعی میکند در صورتی که دکتر شعار در غمنامة رستم و سهراب داستانهای متعددی از ادبیات جهان را در مقام شباهت با رستم از حیث پسرکشی عنوان میکند. از آن جمله میتوان به اودیسه و تلگونس (یونان) و داستانهای ایلیای پهلوان و شاهین (روسیه) اشاره کرد.
چهل سال بعد از ترجمه کوهولین، فرزاد در مقدمهای بر ترجمهای دیگر از ییتس با عنوان مرگ کوهولین (۱۳۵۳) ضمن توضیح ابعادی دیگر از داستان کوهولین و مقایسة آن با رستم، سعی در یکی کردن شخصیتهای داستان میکند و برای مثال کوهولین را با رستم، ایمر را با تهمینه، فینمول را با سهراب و شاه کنخووار را با کیکاووس برابر میداند.
محمدرضا قلیچ خانی در مقالهاش با عنوان نگاهی به نمایش «کوهولین: اساطیر مشترک ریشه در نژاد مشترک دارند» (۱۳۶۹)، ضمن نام بردن از هیلدراند و هادوبراند آلمانی، ادیسه و تلگونس یونانی، کوهولین و کانلای ایرلندی و رستم و سهراب ایرانی نتیجهگیری میکند که «مقایسه وجوه مشترک این اساطیر ما را به ریشه هند و اروپایی این ملل و هم اصل بودن اساطیر آنها رهنمون میشود» . همچنین در جدیدترین پژوهش انجام شده دربارة شباهتهای رستم و کوهولین، نویسندگان در مقالهای تحت عنوان «همانندی دو قهرمان اسطورهای در ادبیات حماسی ایران و ادبیات نمایشی ایرلند» (پورجعفر و مهندس پور، ۱۳۸۴)، به بیان موشکافانهتر شباهتهای دو داستان میپردازند. مبنای پژوهش پورجعفر و مهندسپور نمایشنامة ییتس است، لذا از همان ابتدا خواننده را مطلع میسازند که دو قهرمان از دو دستة ادبی مختلف – حماسه و نمایشنامه – مورد بررسی قرار میگیرند. پژوهش پیش رو بطور مفصلتر به این موضوع میپردازد، با این اختلاف که گونههای ادبی تفاوتی ندارند زیرا همانطور که گفته شد مبنای پژوهش حاضر نمایشنامة ییتس نیست و مستقیما از متون قدیمی حماسة کوهولین استفاده شده است که ییتس نیز از آنها الهام گرفت.
عصر اولستر
اساطیر ایرلند را در قالب عصرها یا دورهها دسته بندی کردهاند. تعداد این عصرها را چهار عصر برشمردهاند: عصر اسطورهای، عصر فینیان، عصر شاهان و عصر اولستر (متسن،۲۰۱۰: 387). عصر اولستر یکی از این مجموعه افسانههاست که بر محوریت اعمال بزرگترین قهرمانش، کوهولین، و در زمان پادشاهی دو حکمران همسایه، شاه کنخووار و ملکه مِذو اتفاق میافتد که به ترتیب بر سرزمینهای اولستر و کانوت فرمان میراندند. همانطور که اشاره شد این مجموعه نیز در ابتدا به صورت شفاهی و نسل به نسل منتقل میشد. داستانهای تولد کولاین و نیز مرگ پرخشونت تنها فرزند ایفی به مجموعة عصر اولستر تعلق دارند. بزرگترین داستان این مجموعه تاین (Tلin Bَ Cuailnge) نام دارد که قدیمیترین نسخهاش در کتاب گاو قهوهای یافت شده است. در پژوهش حاضر نویسندگان از هر سه داستان بهره جستهاند.
کوهولین: از تولد تا پسرکشی
کتباد یکی از مشاوران شاه کنخووار، همسر ماگا و پدر سه دختر بود. یکی از دخترهایش که دیختین نام داشت به طرز معجزهآسایی توسط لوگ، خدای خورشید باردار شده و کودکی از این امر حاصل شده بود (تولد کولاین ۵.۴). دیختین بعدها با سولتام ازدواج میکند و سولتام پسر دیختین را همانند فرزند خودش بزرگ کرده و او را سِتانتا مینامد. در برخی نسخ، دیختین را خواهر و در برخی دیگر دختر شاه کنخووار معرفی کردهاند. این نسخ همچنین ستانتا را فرزند سولتام خواندهاند. ستانتا به سرعت بزرگ میشود. به دنیا آمدن پسری قدرتمند و البته با طول عمر کم از قبل پیشبینی شده بود. دیختین هفت مرد را برای آموزش همه جانبة فرزندش انتخاب میکند که شاه کنخووار یکی از آنها است. روزی شاه کنخووار به یک میهمانی در منزل دوستش کولان دعوت میشود. شاه از ستانتا، که فقط هفت سال داشت، خواست تا او هم به میهمانی بیاید، اما از آنجا که ستانتا مشغول تفریح بود گفت که چند ساعتی دیرتر به آنها خواهد پیوست. کولان شخصی بسیار پولدار بود و سگی بسیار درنده از خانة او محافظت میکرد. شاه چنان گرم میهمانی شده بود که فراموش کرد به کولان بگوید که ستانتا نیز به آنها ملحق خواهد شد. وقتی ستانتا به خانة کولان رسید با سگ درگیر میشود و سگ را به هلاکت میرساند. شاه و همراهانش وقتی ستانتا را بر سگ غالب یافتند بسیار تحسینش کردند اما کولان بشدت محزون میشود. ستانتا به کولان قول میدهد که به مدت یک سال خودش نگهبانی خانهاش را بعهده بگیرد تا او بتواند سگ جایگزینی پیدا کند. از آن روز ستانتا را کوهولین به معنی سگ کولان نامیدند.
در دربار کنخووار، کتباد به افراد طالعبینی میآموخت. روزی به آنها گفت اگر امروز کسی خود را مسلح کند بهترین و قویترین جنگجوی جهان خواهد شد اما عمر او نیز کوتاه میشود. همان روز کوهولین نزد کنخووار میرود و از او تقاضای سلاح میکند. با وجود سن کم کوهولین، وقتی کنخووار متوجه انگیزه او میشود با درخواستش موافقت میکند. اما هر سلاح و زرهی زیبنده او نیست. بنابراین شاه سلاح، زره، اسب، ارابه و ارابهچی خود را به او میدهد.
کوهولین با وسایل رزمی شاه عازم اولین ماموریت خود میشود. او به سمت سه پسر نختان حرکت میکند. تعداد مردانی که این سه پسر از اولستر کشتهاند از تعداد زندهها بیشتر بود. وقتی که کوهولین به دربار کنخووار برگشت سر پسرهای نختان را هم با خود آورده بود. کسی باور نمیکرد که جنگجویی در اولین روز مسلح شدنش چنان کار بزرگی را انجام دهد .
سالها بعد کوهولین عاشق ایمر میشود اما بنا به خواست فوگال، پدر ایمر، ایمر فقط با کسی ازدواج میکند که در فنون رزمی مهارت داشته باشد. بنابراین از او میخواهد که نزد زنی بنام اسکتاچ فنون رزم بیاموزد و برگردد. فوگال امیدوار بود که اسکتاچ کوهولین را بکشد، زیرا به این ازدواج راضی نبود. پس کوهولین به اسکاتلند رفته و نزد اسکتاچ شیوههای جدید رزم میآموزد. در نهایت اسکتاچ به او فن نیزه گیبالگ را یاد میدهد. پیش از آنکه کوهولین اسکتاچ را ترک کند نبردی بین اسکتاچ و خواهرش بنام ایفی در میگیرد. اسکتاچ را یارای مقابله با او نیست؛ علیرغم میل اسکتاچ کوهولین به میدان میآید. اسکتاچ به کوهولین میگوید که باارزشترین چیزهای ایفی اسبها و ارابة او هستند. نبرد در میگیرد و کوهولین تصمیم میگیرد ترفندی بکار بندد. بنابراین به ایفی میگوید که اسبهایش بر زمین افتادهاند؛ ایفی پریشان میشود و اسبها را نگاه میکند؛ کوهولین از فرصت استفاده کرده و به ایفی حملهور شده و او را خلع سلاح میکند و به شرطی او را نمیکشد که دیگر به اسکتاچ حمله نکند. کوهولین مدتی بیشتر در آنجا میماند؛ او و ایفی برای مدتی کوتاه عاشق میشوند. وقتی ایفی باردار میشود کوهولین حلقه و شمشیری به او میدهد که بعدها بتواند با آن نشانها فرزندش را بشناسد. سپس برای فرزندش نامی برمیگزیند و روی او سه تابو 3 میگذارد. طبق این تابوها، فرزندشان، کانلا، هرگز نباید نام خود را برای کسی فاش کند، هرگز نباید دعوت به مبارزة کسی را رد کند و هرگز نباید تسلیم کسی شود و یا از ادامة سفری که آغاز کرده است منصرف گردد .
کوهولین به ایرلند بازمیگردد و دوباره به خواستگاری ایمر میرود. پدر ایمر او را نمیپذیرد و دروازههای کاخش را میبندد. کوهولین از دیوارهای بلند به سوی دیگر میپرد و با جنگجوهای درون کاخ میجنگد. فوگال تلاش میکند از دست او بگریزد ولی در حال فرار میمیرد. کوهولین ایمر را برده و با او ازدواج میکند.
کانلا وقتی به اندازهای بزرگ شد که بتواند حلقة پدر را بپوشد راهی ایرلند شد تا کوهولین را بیابد. او یکه و تنها به ساحل رسید و جنگجوهای ایرلند برای پرسش نام و نشانش به او نزدیک شدند، اما کانلا با توجه به تابویی که پدرش روی او گذاشته بود به هیچکدام پاسخ نگفت. او در راه رسیدن به ایرلند افراد زیادی را کشته، بسته و زخمیکرده بود. در ایرلند حتی کانل سرناخ، یکی از قهرمانان بزرگ حماسی ایرلند، هم حریف پسربچه نشد. بالاخره شاه کنخووار کوهولین را به مبارزه با کانلا فرستاد. ایمر به کوهولین هشدار داد که آن پسر ممکن است کانلا باشد و او را از رفتن بر حذر داشت، اما کوهولین انجام وظیفهاش را واجب دید. کوهولین و کانلا همدیگر را دیدند. کوهولین نام پسر را جویا شد اما پاسخی نگرفت. سپس به مبارزه پرداختند. کوهولین را یارای مقاومت در برابر پسربچه نبود، برای همین مجبور شد از فن نیزه گیبالگ استفاده کند و او را بکشد. کوهولین حلقة پسر را میبیند و متوجه میشود که پسر خود را کشته است کوهولین بسیار اندوهگین میشود و جنازة پسرش را به دربار شاه کنخووار میبرد. شاه مراسم خاکسپاری در خور قهرمانان را برای کانلا برگزار میکند.
نگاهی به شباهتهای رستم و کوهولین
نیاکان اشرافی و با نفوذ قهرمانان که اغلب پادشاه سرزمینشان بودهاند
رستم فرزند زال، نوة سام و از تبار نریمان، پهلوان سرشناس ایران بود. نریمان نزد منوچهر پادشاه بسیار ارجمند بود (چنان که سام و زال بودند). فردوسی نیز محبوبیت سام نریمان را نزد منوچهر چنین توصیف میکند:
که تا شاه مژگان به هم برنهاد ز سام نریمان بسی کرد یاد
در ابتدا بیان شد که دیختین، مادر کوهولین، را خواهر یا دختر شاه کنخووار معرفی کردهاند؛ علاوه بر آن زال نوة پادشاه کابل، شاه مهراب نیز بود. پس میتوان دو پهلوان را از خانوادههای با نفوذ و پر افتخار دانست. البته آن گونه که در کتاب دکتر مونت نیز آمده است، در هر دو حماسه حکومتهای سرزمینها از تولد پهلوانان واهمه داشتهاند زیرا در ایران بیم جانشینی بود و در اولستر بیم رسوایی از آنکه همگان فکر کنند کوهولین حاصل هوسرانی شاه کنخووار بوده است. ضمنا در هر دو حماسه خانوادههای اشرافی پادشاهانی ظالم بودهاند.
القاب مشابه پدری قهرمانان و پیچیدگی در به دنیا آمدن آنها
پدر لوگ که بالور نام داشت به وسیله ی یک پیشگو آگاه میشود که نوهای برای او به دنیا خواهد آمد که برایش خطرناک خواهد بود. لذا دختر زیبای خود، اتن را در برجی زندانی میکند تا از ازدواج و باردار شدنش جلوگیری کرده باشد. از طرفی جوانی به نام سیان که از طبقة اشرافی تواتا است از وجود اتن زیبا آگاه میشود و به طریقی وارد برج شده و اتن را ملاقات میکند. حاصل این دیدار فرزندی به اسم لوگ است. لوگ جنگجویی قدرتمند، باهوش و فریبکار است و به همین سبب او را به معنی فریبکار و خردمند لقب دادند.
زال به سبب سفیدی موهایش توسط پدرش سام به امید مردن طرد میشود، اما تقدیر چنان است که سیمرغی بچة رها شده را یافته و تا بزرگسالی او را پرورش میدهد. سالها بعد سام خواب فرزند خود را دیده و در خواب بسیار نکوهش میشود، پس به جستجوی فرزندش میپردازد. سیمرغ که از این قضیه آگاه میشود زال را به سام بازمیگرداند و او را دستان (به معنی فریبکار) مینامد.
به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت وگر سیر گشتی همانا ز جفت
زیرا زال مورد فریب و دستان سام قرار گرفته بود
پیچیدگیهای داستان و وجود نیروهای فراطبیعی در هنگامة تولد قهرمانان
مادر هر دو پهلوان زایمانهای سخت و پرمشقتی را سپری میکنند. آنچنان که خواندیم رستم به کمک سیمرغ به دنیا آمد و رودابه بسیار درد کشید و چون از درد رَست فرزندش را رستم خواند:
بگفتا بِرَستم غم آمد به سر نهادند رستمش نام پسر
در تولد او عناصر فراطبیعی چون سیمرغ نقش مهمی به عهده داشتند. در حماسة کوهولین نیز پیچیدگیها و عناصر فراطبیعی به چشم میخورند. در نسخه ای از حماسه آمده است که دیختین که توسط لوگ باردار بود از به بستر رفتن با سولتام شرم داشت؛ شاه هم بیم از آن داشت که دیگران گمان بر حرامزادگی فرزند دیختین برند. پس دیختین روزی استفراغ میکند و حاملگیاش از بین میرود. پس با آرامش با سولتام به بستر میرود و بار دیگر باردار شده و ستانتا را بدنیا میآورد (مونت ،20011: ۳۱). نیروهای فراطبیعی در هر دو زایمان نقش برجستهای دارند.
تولد اسب همزمان با تولد شخصیتها
اسب در بسیاری از فرهنگهای قهرمانی نمادی مهم برای نمایش و معرفی دلاوریهای قهرمانان محسوب میشود. همچنان که آخیلوس بر زانتوس، کونال سرناخ بر دویی رد و پرسوس بر پگاسوس سوار میشدند (۴۲). همزمان با تولد کوهولین نیز دو کره اسب بدنیا میآیند. یکی از آنها ماخای خاکستری و دیگری سینگلن سیاه نام دارند. این دو اسب در آینده ارابة کوهولین را خواهند کشید. رخش نیز باعث باردار شدن مادیانی میشود و کره ی او همزمان با تولد سهراب به دنیا میآید. سهراب بعدها کرة رخش را به عنوان اسب خود انتخاب میکند:
سرانجام گردی از آن انجمن بیامد به نزدیک آن پیلتن
که دارم یکی کره رخشش نژاد به نیرو چو شیر و به رفتن چو باد
اسبها همزمان با تولد شخصیتها به دنیا میآیند و سرنوشت آنها در هر دو داستان این است که در آینده در خدمت قهرمانان داستان باشند. لازم به یادآوری است که در فرهنگ سلتی عظمت قهرمانان با ارابهای توصیف میشد که یک جفت اسب آن را میکشیدند، اما در فرهنگ فارسی این عظمت با سوار شدن قهرمان روی یک اسب نشان داده میشد
گرفتن القاب حیوانی و کشتن حیوانات در سنین پایین
مبارزه قهرمانان با حیوانات و عوامل ماورای طبیعی در ادبیات به وفور یافت میشود. هرکول یونانی مارهایی را که هرا برای کشتن او به گهواره اش فرستاده بود خفه کرد. سمسون با شیری کشتی میگیرد و آن را میکشد. حضرت داود یک خرس و یک شیر را به هلاکت میرساند. چنان که پیشتر گفته شد رستم در سنین نوجوانی با فیلی عظیمالجثه در افتاد و او را به هلاکت رساند. یکی از القاب رستم نیز پیلتن است:
سواری پدید آمد از پشت سام که دستانش رستم نهادست نام (...)
یکی پیلتن دیدم و شیر جنگ نه هوش و نه دانش نه رای و نه سنگ
عنانش سپرده بدان پیل مست همش رود و هم غار و هم راه پست
همچنان که پیشتر خواندیم ستانتا نیز پس از کشتن سگ نگهبان لقب کوهولین را به خود گرفت. اما چیزی که کوهولین و رستم را از سایر قهرمانان متمایز میکند این است که آنها حیوانهایی اهلی را به هلاکت میرسانند در صورتی که در موارد مربوط به هرکول، سمسون و غیره قهرمانان حیواناتی وحشی را به هلاکت میرسانند.
سختی در یافتن سلاح و ابزار جنگی به سبب قدرت بسیار زیاد قهرمانان
رستم اسبهای زیادی را با فشار دست امتحان کرد اما هیچ کدامشان جز رخش زیر فشار دست او نتوانستند کمر راست نگه دارند:
هر اسپی که رستم کشیدیش پیش به پشتش بیفشاردی دست خویش
ز نیروی او پشت کردی به خم نهادی به روی زمین بر شکم
و سپس رخش را از مادرش جدا و او را رام کرد:
خداوند این را ندانیم کس همی رخش رستمش خوانیم و بس
همچنان خواندیم که زال گرز سام و خفتان ببر بیان را به رستم هدیه میکند:
برت را به ببر بیان سخت کن سر از کار و اندیشه پردخت کن
در حماسة کوهولین نیز رویداد مشابهی وجود داشت؛ کوهولین وقتی به اولین ماموریت خود میرود سلاحی زیبندة خود نمییابد. در نتیجه شاه کنخووار سلاح، زره، اسب، ارابه و ارابهچی خود را به او هدیه میکند. تفاوتی که در دو حماسه دیده میشود این است که هنگامی که کوهولین تقاضای سلاح میکند ابتدا سلاحهایی ضعیف به او داده میشود که هیچکدام آنها تحمل قدرت بازوان وی را ندارند تا بالاخره آخرین راه چاره سلاح شاه است که کوهولین آن را «تا حدودی محکم» توصیف میکند اما رستم به محض تقاضای سلاح به سلاح اجدادی خود دست مییابد.
نخستین نبردهای قهرمانان: کوهولین با پسران نختان و رستم با کوه سپند (دشمنیهای دیرینه)
اولین نبرد کوهولین در سنین نوجوانی با پسران نختان بود که از دشمنان دیرینة اولستر محسوب میشدند. کوهولین به راحتی در این ماموریت پیروز میشود. اولین ماموریت رستم نیز در سنین نوجوانی با کوه سپند بود که باز هم از دشمنان دیرینة آنها بودند. او نیز به راحتی ماموریت خود را پیروزمندانه به پایان میرساند. نکتهای که در هر دو حماسه قابل توجه است این است که هر دو قهرمان قبل از آغاز نبرد از پند افراد بزرگترشان بهره میجویند، چنان که در قسمتهای قبلتر بیان شد زال به رستم میگوید که برای ورود به سرزمین دشمن از حیله تجارت نمک استفاده کند زیرا در آنجا نمک یافت نمیشود؛ به همین منوال کوهولین از اطلاعات ارابهچی خود دربارة قدرت و ضعف پسران نختان بهره میگیرد. هر دوی این مبارزات در مرزهای بیرون از سرزمین قهرمانان رخ میدهند.
سفرهایی با ماهیت مشابه: کوهولین به اسکاتلند و رستم به سمنگان
ماهیت هر دو سفر شخصی است در صورتی که قهرمانان یک حماسه معمولا سفرهایشان در راه ماموریتهایی است که بیشتر جنبة ملی و قهرمانی دارد. کوهولین جهت آماده شدن برای ازدواج با ایمر و رستم برای خوشگذرانی و شکار راهی سفر میشوند. این سفرها زمینه ی پدر شدن قهرمانان را بوجود میآورند. به عبارتی دیگر، پدر شدن قهرمانان مدیون این سفرهاست.
باردار کردن زنی از طبقة اشرافی جامعه در سفر
هم مادر کانلا و هم مادر سهراب از خانوادههایی اشرافی هستند. تهمینه دختر شاه سمنگان است که از دشمنان رستم و ایرانیان بشمار میرود؛ اما تهمینه شب هنگام به بستر رستم رفته و او را وسوسه میکند. پس رستم با او ازدواج میکند و تهمینه باردار میشود. از سویی دیگر، مادر کانلا، ایفی، نیز در ابتدا دشمن کوهولین است و با او مبارزه میکند. اما پس از شکست خوردن به دست کوهولین او را وسوسه میکند و باردار میشود. شرح این قسمت از حماسه در مرگ پرخشونت تنها پسر ایفی آمده است.
جا گذاشتن نشانهایی برای شناسایی فرزندان و بازگشت به خانه
در هر دو حماسه، قهرمانان پس از بارداری همسرانشان، نشانهایی به آنها میسپارند تا با استفاده از آنها بعدها بتوانند فرزندان خود را شناسایی کنند. رستم گوهری به تهمینه میسپارد تا اگر فرزندشان دختر شد آنرا به گیسویش و اگر پسر شد آن را به بازویش ببندد:
به بازوی رستم یکی مهره بود که آن مهره اندر جهان شهره بود
بدو داد و گفتش که این را بدار گرت دختری آید از روزگار
بگیر و به گیسوی او بر بدوز به نیک اختر و فال گیتی فروز
ور ایدون که آید ز اختر پسر ببندش به بازو به سال پدر
کوهولین نیز حلقهای به ایفی میدهد تا بدان وسیله بتواند فرزندش را بشناسد. شرح این قسمت از حماسه نیز در مرگ پرخشونت تنها پسر ایفی آمده است. کانلا در یازده سالگی به ایرلند میرسد در حالی که حلقه را که نشان از بلوغ اوست در دست دارد. ایمر، همسر کوهولین، وقتی که برای اولین بار کانلا را میبیند او را تشخیص میدهد، اما در متن حماسه از خصوصیاتی که باعث شناخت کانلا توسط ایمر میشوند حرفی به میان نیامده است.
پنهان نگاه داشتن نام و نشان فرزندان بنا به درخواست والدین
سهراب بنا به درخواست مادرش و بخاطر بیم تهمینه از دشمنان رستم، قول داد که نام و نشان خود را نزد کسی بازگو نکند تا زمانی که رستم را پیدا کند:
دگر گفت افراسیاب این سخن نباید که داند ز سر تا به بن
کانلا نیز بنابر تابویی که کوهولین روی او گذاشته بود اساسا اجازة فاش کردن نام و نشان خود را نزد کسی نداشت. این مورد یکی از عوامل اصلی مرگ هر دو شخصیت است.
سفر فرزندان قهرمانان برای یافتن پدر در سنین نوجوانی
هر دو فرزند، کانلا و سهراب، در حالی که هنوز سنین نوجوانی خود را میگذرانند، برای یافتن پدر عازم سفر میشوند. هر دوی آنها با وجود سن کم جثههایی درشت دارند و کسی را یارای مقابله با آنها نیست. فردوسی بارها سن کم و بیتجربگی سهراب را در شاهنامه متذکر شده است:
هنوز از دهن بوی شیر آیدش همی رای شمشیر و تیر آیدش
و یا:
نه من کودکم گر تو هستی جوان به کشتی کمر بستهام در میان
کانلا از نظر شخصیتی کوچکتر از سهراب توصیف شده، چنانکه وقتی به ساحل ایرلند میرسد در حال بازی کردن است. کاندیر، از افسران پادشاه اولستر، او را چنین خطاب میکند:
"ای پسرک، راهی بس دراز آمدهای"، کاندیر گفت، "و ما باید بدانیم از کجا آمدهای و به کجا روانهای..."
مواجهه فرزندان با پدر و ناتوانی در شناخت آنها
هر دو فرزند در طول سفر با پدرانشان رو در رو میشوند ولی بخاطر شرایطی که پیشتر گفته شد از فاش کردن اسم خود خودداری میکنند. کوهولین سه تابو روی کانلا گذاشته بود که یکی از آنها عدم معرفی خود به دیگران بود؛ تهمینه هم از بیم افراسیاب فرزندش را از دادن نام و نشان به دیگران منع کرده بود:
دگر گفت افراسیاب این سخن نباید که داند ز سر تا به بن
که او دشمن نامور رستم است به توران زمین زو همه ماتم است
مبادا که گردد به تو کینه خواه ز خشم پدر پور سازد تباه
از طرفی پدرهایشان هم هویت خویش را فاش نمیکنند.
دعوت به مبارزه از طرف پدر
در حقیقت این قهرمانان هستند که فرزندان خود را به مبارزه میخوانند و دلیل این امر حفظ آبرو، وظیفه قهرمانی در قبال سرزمین و البته باعث افتخارشان است. رستم برای انجام وظیفه به یاری کیکاووس میشتابد ولی وقتی از کیکاووس عصبانی میشود و محل را ترک میکند، فقط بخاطر حفظ آبرویش و ترس از گمان اینکه از سهراب ترسیده است وساطت گودرز را میپذیرد. از طرفی کوهولین نیز با توجه به هشدار ایمر که به او گفت ممکن است با فرزندت وارد جنگ شوی، بخاطر انجام وظیفهای که به عهده داشت و نیز حفظ افتخاراتش راهی میدان نبرد شد. علیرغم خوی نرم سهراب و دوری جستن او از نبرد، رستم، در میدان مبارزه، فرزندش را به چالش میکشد:
ز کشتی گرفتن سخن بود دوش نگیرم فریب تو زین در به گوش
نه من کودکم گر تو هستی جوان به کشتی کمر بستهام در میان
کانلا نیز، علیرغم دوری جستنش از نبرد، توسط پدر به مبارزه دعوت میشود:
"کنون رزم آغاز میکنیم!"
ناتوانی قهرمانان در برابر فرزندانشان و استفاده از شیوههای دور از انصاف در نبرد
هر دو قهرمان طی نبردهایشان با فرزندانشان قدرت خود را کمتر از آنها مییابند. رستم پس از شکست حیلهای بکار میبندد و سهراب را میفریبد که او را نکشد:
به سهراب گفت ای یل شیر گیر کمندافکن و گرز و شمشیر گیر
دگرگونهتر باشد آیین ما جز این باشد آرایش دین ما
کسی کو به کشتی نبرد آورد سر مهتری زیر گرد آورد
نخستین که پشتش نهد بر زمین نبرد سرش گرچه باشد به کین
وگر بار دیگر به زیر آورد به افگندنش نام شیر آورد
روا باشد ار سر کند زو جدا بر اینگونه بر باشد آیین ما
سپس چون از دست سهراب جان به در میکند، رو به درگاه خدا دعا میکند نیروی جوانیاش بازگردد. پس وقتی به میدان نبرد برگشت با اولین موفقیت در نبرد فرزندش را به خون میکشد. در حماسة ایرلندی، قسمتی از نبرد در زیر آب انجام میشود و هر دو طرف نبرد سعی در غرق کردن دیگری دارند. کوهولین که متوجه میشود از حریف خود ضعیفتر است تصمیم میگیرد از فن نیزه گیبالگ استفاده کند که فقط خودش آنرا میدانست:
پس او حیلة گیبالگ را بکار برد و درون آب نیزه را چنان در بدن پسر فرو کرد که محتویات شکمش دور پایش پیچید.
پس شیوه قهرمانان هر دو داستان در نبرد با فرزندانشان به دور از انصاف بود.
شیوههای مشابه فرزندکشی: خنجر و نیزه
شیوة کشتن فرزندان در هر دو حماسه تقریبا یکسان است. کوهولین فرزندش را با نیزه گیبالگ و رستم فرزندش را با خنجر از پای در میآورد. اگر چه ابزارهای مورد استفادة قهرمانان یکی نیستند، اما هر دوی آنها باعث سوراخ شدن بدن فرزندانشان میشود. مونت پیشنهاد میکند که این نوع مرگ فرزند بهترین انتخاب برای سرایندة حماسه بوده است، از آنجا که بعد از زخمیشدن فرزند به دست پدر، به اندازه کافی فرصت برای صحبت کردن آنان با یکدیگر وجود داشته است
فاش شدن هویت فرزندان پس از زخمیشدن و مرگ آنها
در هر دو حماسه تقدیر بر این بود که هویت فرزندان دقیقا پس از زخمی شدن آنها فاش شود و موجبات پشیمانی پدران را فراهم سازد. در حماسة ایرلندی، با زخمیشدن پسر، پدر فرزندش را میشناسد و او را به دیگر مردان معرفی میکند؛ اما در حماسة ایرانی فرزند پس از زخمیشدن خود را به پدر معرفی میکند. در هر دو حماسه فرزندان قهرمانان میمیرند و قهرمانان به سوگواری بر کرده خویش مینشینند.
نتیجهگیری
ایران و ایرلند با وجود فاصلة جغرافیایی بسیار زیادشان از یکدیگر، نقاط مشترکی نیز با هم داشتند. اگرچه نظام حکومتی ایران با نظام حکومتی ایرلند بسیار متفاوت بود، اما قسمتهایی از هر دو کشور به وسیلة دشمن اشغال شده بودند. فردوسی در حماسة خود تورانیان را دشمن سرزمین خویش میخواند در حالی که در آن زمان شرق ایران به دست تورانیان اداره میشد. به همین منوال در بخشهایی از ایرلند نیز وایکینگها قدرت را در دست گرفته بودند و دشمنان آن سرزمین محسوب میشدند. لذا بدیهی است هر دو حماسه از پادشاهی، وفاداری، نبرد و مشروعیت حاکمیت سخن به میان آورند. نکتة قابل توجه دیگر درآمدن هر دو کشور به دین جدید است. ایرانیان به اسلام گرویده بودند و ایرلندیها به مسیحیت؛ همین نکته باعث به چشم خوردن عناصر دینی و کفرآمیز در کنار یکدیگر است؛ برای مثال وجود سیمرغ، دیو و اهریمن در شاهنامه و لوگ در کوهولین. و بالاخره ذکر این نکته خالی از لطف نیست که قدیمیترین نسخ داستانهای کوهولین و رستم فاصلهای دویست ساله از هم دارند. این شباهتها در قرابت محتوایی آثار ادبی دو کشور ایران و ایرلند تاثیر بسزایی داشتهاند و باعث گرایش بیشتر پژوهشگران به بررسی این شباهتها و نقاط مشترک در سالهای اخیر شدهاند.
رضا کاظمیفر - کارشناس ارشد ادبیات انگلیسی
مطالعه و بررسی حماسههای هند و اروپایی در چند سال اخیر بیش از پیش مورد توجه محققان قرار گرفته است. پژوهش پیش رو، با در نظر داشتن خصوصیات مشترک داستانهای حماسی و با تکیه بر زمینه پسرکشی، به بررسی شباهتهای محتوایی داستان کوهولین از مجموعه حماسههای ایرلندی با عنوان عصر اولستر و داستان رستم از شاهنامة فردوسی می پردازد. ایران و ایرلند در زمان پیدایش این حماسهها دارای شرایطی حدودا یکسان بودند که از آن جمله میتوان به گرایش مردم به دین جدید (در ایران اسلام و در ایرلند مسیحیت) و تسلط بیگانگان بر قسمتی از خاک کشورها اشاره کرد. نویسندگان پس از معرفی آثار، با تشریح اعمال و سرنوشت قهرمانانشان به بیان شباهتهای این دو اثر پرداخته و قرابت محتوایی این آثار را با وجود غرابت خاستگاههای آنها مورد بررسی قرار میدهند. مبنای پژوهش حاضر، برخلاف تحقیقات مشابه، نه اقتباسهای ویلیام باتلر ییتس (1865-1939) که متون اولیة آثار ایرلندی است.
اساطیر هر ملت گوشهای از هویت آن ملت است. آبرامز اسطوره را چنین تعریف میکند: «در یونان باستان روایت اسطورهای به معنی هر نوع داستان یا پیرنگ واقعی یا ساختگی بود؛ اما در معنای اصلی و نوینش به یک داستان واحد در میان نظام اساطیری گفته میشود. حال اگر قهرمان اصلی این داستان یک شخص باشد نه یک موجود فوق طبیعی، معمولا این داستان کهن را افسانه مینامند نه اسطوره». عصر اولستر 1 یکی از مشهورترین افسانههای ایرلند است که شامل داستانهایی در رابطه با گروهی از مردم شمال شرقی ایرلند موسوم به اولاییدها است. زمان وقوع داستانها حدود یک قرن قبل از میلاد مسیح است اما گردآوری داستانها و به تحریر در آوردن آنها بین قرنهای هشتم تا یازدهم پس از میلاد ثبت شده است. یکی از بزرگترین قهرمانان عصر اولستر کوهولین 2 است که بیش از هر مضمون اساطیری ایرلند بر شعر و نمایشنامة شاعرانی همچون ویلیام باتلر ییتس اثر گذاشت. لیدی گرگوری مجموعه داستانهای کوهولین را جمع آوری و در سال ۱۹۰۲ منتشر کرد. ییتس این سری داستانها را مبنای نمایشنامهها و اشعار خود قرار داد و به آنها جزییات مورد نظرش را اضافه کرد. ییتس از مهمترین شاعرانی است که در صدد احیای سنتها و ادبیات ملی ایرلند برآمد و علاقة او به ادبیات کلاسیک ایرلند نتیجة آشنایی او با لیدی گرگوری بود. آنچه در این پژوهش مبنای مطالعه قرار گرفته است، بر خلاف دیگر پژوهشهای انجام شده، نه اشعار و نمایشنامههای ییتس، بلکه متون اولیة عصر اولستر، بالاخص مرگ پرخشونت تنها پسر ایفی است.
کوهولین، همانند رستم، پسرکش است. او در نبردی فرزندش کانلا را از پای در میآورد و زمینه مقایسه خود را با همتای ایرانیاش تقویت میکند. داستان مرگ کانلا بدست کوهولین در قسمتی از مجموعة عصر اولستر با عنوان مرگ پرخشونت تنها پسر ایفی آمده است. پژوهشهای مفیدی در رابطه با این دو قهرمان انجام شده است. از نمونههای داخلی میتوان به مقدمه ترجمه «مسعود فرزاد» از نمایشنامة کوهولین، رستم ایرلندی اشاره کرد که درآن شباهت رستم و کوهولین تصریح شده و حتی احتمالی، هر چند که ناچیز مینماید، مبنی بر تاثیر این دو از یکدیگر عنوان شده است. فرزاد از داستانی آلمانی تحت عنوان هیلدراند و هادوبراند به عنوان نمونة دیگری از سنت پسرکشی اشاره کرده است و از وجود اثر دیگر با چنین مضمونی اظهار بیاطلاعی میکند در صورتی که دکتر شعار در غمنامة رستم و سهراب داستانهای متعددی از ادبیات جهان را در مقام شباهت با رستم از حیث پسرکشی عنوان میکند. از آن جمله میتوان به اودیسه و تلگونس (یونان) و داستانهای ایلیای پهلوان و شاهین (روسیه) اشاره کرد.
چهل سال بعد از ترجمه کوهولین، فرزاد در مقدمهای بر ترجمهای دیگر از ییتس با عنوان مرگ کوهولین (۱۳۵۳) ضمن توضیح ابعادی دیگر از داستان کوهولین و مقایسة آن با رستم، سعی در یکی کردن شخصیتهای داستان میکند و برای مثال کوهولین را با رستم، ایمر را با تهمینه، فینمول را با سهراب و شاه کنخووار را با کیکاووس برابر میداند.
محمدرضا قلیچ خانی در مقالهاش با عنوان نگاهی به نمایش «کوهولین: اساطیر مشترک ریشه در نژاد مشترک دارند» (۱۳۶۹)، ضمن نام بردن از هیلدراند و هادوبراند آلمانی، ادیسه و تلگونس یونانی، کوهولین و کانلای ایرلندی و رستم و سهراب ایرانی نتیجهگیری میکند که «مقایسه وجوه مشترک این اساطیر ما را به ریشه هند و اروپایی این ملل و هم اصل بودن اساطیر آنها رهنمون میشود» . همچنین در جدیدترین پژوهش انجام شده دربارة شباهتهای رستم و کوهولین، نویسندگان در مقالهای تحت عنوان «همانندی دو قهرمان اسطورهای در ادبیات حماسی ایران و ادبیات نمایشی ایرلند» (پورجعفر و مهندس پور، ۱۳۸۴)، به بیان موشکافانهتر شباهتهای دو داستان میپردازند. مبنای پژوهش پورجعفر و مهندسپور نمایشنامة ییتس است، لذا از همان ابتدا خواننده را مطلع میسازند که دو قهرمان از دو دستة ادبی مختلف – حماسه و نمایشنامه – مورد بررسی قرار میگیرند. پژوهش پیش رو بطور مفصلتر به این موضوع میپردازد، با این اختلاف که گونههای ادبی تفاوتی ندارند زیرا همانطور که گفته شد مبنای پژوهش حاضر نمایشنامة ییتس نیست و مستقیما از متون قدیمی حماسة کوهولین استفاده شده است که ییتس نیز از آنها الهام گرفت.
عصر اولستر
اساطیر ایرلند را در قالب عصرها یا دورهها دسته بندی کردهاند. تعداد این عصرها را چهار عصر برشمردهاند: عصر اسطورهای، عصر فینیان، عصر شاهان و عصر اولستر (متسن،۲۰۱۰: 387). عصر اولستر یکی از این مجموعه افسانههاست که بر محوریت اعمال بزرگترین قهرمانش، کوهولین، و در زمان پادشاهی دو حکمران همسایه، شاه کنخووار و ملکه مِذو اتفاق میافتد که به ترتیب بر سرزمینهای اولستر و کانوت فرمان میراندند. همانطور که اشاره شد این مجموعه نیز در ابتدا به صورت شفاهی و نسل به نسل منتقل میشد. داستانهای تولد کولاین و نیز مرگ پرخشونت تنها فرزند ایفی به مجموعة عصر اولستر تعلق دارند. بزرگترین داستان این مجموعه تاین (Tلin Bَ Cuailnge) نام دارد که قدیمیترین نسخهاش در کتاب گاو قهوهای یافت شده است. در پژوهش حاضر نویسندگان از هر سه داستان بهره جستهاند.
کوهولین: از تولد تا پسرکشی
کتباد یکی از مشاوران شاه کنخووار، همسر ماگا و پدر سه دختر بود. یکی از دخترهایش که دیختین نام داشت به طرز معجزهآسایی توسط لوگ، خدای خورشید باردار شده و کودکی از این امر حاصل شده بود (تولد کولاین ۵.۴). دیختین بعدها با سولتام ازدواج میکند و سولتام پسر دیختین را همانند فرزند خودش بزرگ کرده و او را سِتانتا مینامد. در برخی نسخ، دیختین را خواهر و در برخی دیگر دختر شاه کنخووار معرفی کردهاند. این نسخ همچنین ستانتا را فرزند سولتام خواندهاند. ستانتا به سرعت بزرگ میشود. به دنیا آمدن پسری قدرتمند و البته با طول عمر کم از قبل پیشبینی شده بود. دیختین هفت مرد را برای آموزش همه جانبة فرزندش انتخاب میکند که شاه کنخووار یکی از آنها است. روزی شاه کنخووار به یک میهمانی در منزل دوستش کولان دعوت میشود. شاه از ستانتا، که فقط هفت سال داشت، خواست تا او هم به میهمانی بیاید، اما از آنجا که ستانتا مشغول تفریح بود گفت که چند ساعتی دیرتر به آنها خواهد پیوست. کولان شخصی بسیار پولدار بود و سگی بسیار درنده از خانة او محافظت میکرد. شاه چنان گرم میهمانی شده بود که فراموش کرد به کولان بگوید که ستانتا نیز به آنها ملحق خواهد شد. وقتی ستانتا به خانة کولان رسید با سگ درگیر میشود و سگ را به هلاکت میرساند. شاه و همراهانش وقتی ستانتا را بر سگ غالب یافتند بسیار تحسینش کردند اما کولان بشدت محزون میشود. ستانتا به کولان قول میدهد که به مدت یک سال خودش نگهبانی خانهاش را بعهده بگیرد تا او بتواند سگ جایگزینی پیدا کند. از آن روز ستانتا را کوهولین به معنی سگ کولان نامیدند.
در دربار کنخووار، کتباد به افراد طالعبینی میآموخت. روزی به آنها گفت اگر امروز کسی خود را مسلح کند بهترین و قویترین جنگجوی جهان خواهد شد اما عمر او نیز کوتاه میشود. همان روز کوهولین نزد کنخووار میرود و از او تقاضای سلاح میکند. با وجود سن کم کوهولین، وقتی کنخووار متوجه انگیزه او میشود با درخواستش موافقت میکند. اما هر سلاح و زرهی زیبنده او نیست. بنابراین شاه سلاح، زره، اسب، ارابه و ارابهچی خود را به او میدهد.
کوهولین با وسایل رزمی شاه عازم اولین ماموریت خود میشود. او به سمت سه پسر نختان حرکت میکند. تعداد مردانی که این سه پسر از اولستر کشتهاند از تعداد زندهها بیشتر بود. وقتی که کوهولین به دربار کنخووار برگشت سر پسرهای نختان را هم با خود آورده بود. کسی باور نمیکرد که جنگجویی در اولین روز مسلح شدنش چنان کار بزرگی را انجام دهد .
سالها بعد کوهولین عاشق ایمر میشود اما بنا به خواست فوگال، پدر ایمر، ایمر فقط با کسی ازدواج میکند که در فنون رزمی مهارت داشته باشد. بنابراین از او میخواهد که نزد زنی بنام اسکتاچ فنون رزم بیاموزد و برگردد. فوگال امیدوار بود که اسکتاچ کوهولین را بکشد، زیرا به این ازدواج راضی نبود. پس کوهولین به اسکاتلند رفته و نزد اسکتاچ شیوههای جدید رزم میآموزد. در نهایت اسکتاچ به او فن نیزه گیبالگ را یاد میدهد. پیش از آنکه کوهولین اسکتاچ را ترک کند نبردی بین اسکتاچ و خواهرش بنام ایفی در میگیرد. اسکتاچ را یارای مقابله با او نیست؛ علیرغم میل اسکتاچ کوهولین به میدان میآید. اسکتاچ به کوهولین میگوید که باارزشترین چیزهای ایفی اسبها و ارابة او هستند. نبرد در میگیرد و کوهولین تصمیم میگیرد ترفندی بکار بندد. بنابراین به ایفی میگوید که اسبهایش بر زمین افتادهاند؛ ایفی پریشان میشود و اسبها را نگاه میکند؛ کوهولین از فرصت استفاده کرده و به ایفی حملهور شده و او را خلع سلاح میکند و به شرطی او را نمیکشد که دیگر به اسکتاچ حمله نکند. کوهولین مدتی بیشتر در آنجا میماند؛ او و ایفی برای مدتی کوتاه عاشق میشوند. وقتی ایفی باردار میشود کوهولین حلقه و شمشیری به او میدهد که بعدها بتواند با آن نشانها فرزندش را بشناسد. سپس برای فرزندش نامی برمیگزیند و روی او سه تابو 3 میگذارد. طبق این تابوها، فرزندشان، کانلا، هرگز نباید نام خود را برای کسی فاش کند، هرگز نباید دعوت به مبارزة کسی را رد کند و هرگز نباید تسلیم کسی شود و یا از ادامة سفری که آغاز کرده است منصرف گردد .
کوهولین به ایرلند بازمیگردد و دوباره به خواستگاری ایمر میرود. پدر ایمر او را نمیپذیرد و دروازههای کاخش را میبندد. کوهولین از دیوارهای بلند به سوی دیگر میپرد و با جنگجوهای درون کاخ میجنگد. فوگال تلاش میکند از دست او بگریزد ولی در حال فرار میمیرد. کوهولین ایمر را برده و با او ازدواج میکند.
کانلا وقتی به اندازهای بزرگ شد که بتواند حلقة پدر را بپوشد راهی ایرلند شد تا کوهولین را بیابد. او یکه و تنها به ساحل رسید و جنگجوهای ایرلند برای پرسش نام و نشانش به او نزدیک شدند، اما کانلا با توجه به تابویی که پدرش روی او گذاشته بود به هیچکدام پاسخ نگفت. او در راه رسیدن به ایرلند افراد زیادی را کشته، بسته و زخمیکرده بود. در ایرلند حتی کانل سرناخ، یکی از قهرمانان بزرگ حماسی ایرلند، هم حریف پسربچه نشد. بالاخره شاه کنخووار کوهولین را به مبارزه با کانلا فرستاد. ایمر به کوهولین هشدار داد که آن پسر ممکن است کانلا باشد و او را از رفتن بر حذر داشت، اما کوهولین انجام وظیفهاش را واجب دید. کوهولین و کانلا همدیگر را دیدند. کوهولین نام پسر را جویا شد اما پاسخی نگرفت. سپس به مبارزه پرداختند. کوهولین را یارای مقاومت در برابر پسربچه نبود، برای همین مجبور شد از فن نیزه گیبالگ استفاده کند و او را بکشد. کوهولین حلقة پسر را میبیند و متوجه میشود که پسر خود را کشته است کوهولین بسیار اندوهگین میشود و جنازة پسرش را به دربار شاه کنخووار میبرد. شاه مراسم خاکسپاری در خور قهرمانان را برای کانلا برگزار میکند.
نگاهی به شباهتهای رستم و کوهولین
نیاکان اشرافی و با نفوذ قهرمانان که اغلب پادشاه سرزمینشان بودهاند
رستم فرزند زال، نوة سام و از تبار نریمان، پهلوان سرشناس ایران بود. نریمان نزد منوچهر پادشاه بسیار ارجمند بود (چنان که سام و زال بودند). فردوسی نیز محبوبیت سام نریمان را نزد منوچهر چنین توصیف میکند:
که تا شاه مژگان به هم برنهاد ز سام نریمان بسی کرد یاد
در ابتدا بیان شد که دیختین، مادر کوهولین، را خواهر یا دختر شاه کنخووار معرفی کردهاند؛ علاوه بر آن زال نوة پادشاه کابل، شاه مهراب نیز بود. پس میتوان دو پهلوان را از خانوادههای با نفوذ و پر افتخار دانست. البته آن گونه که در کتاب دکتر مونت نیز آمده است، در هر دو حماسه حکومتهای سرزمینها از تولد پهلوانان واهمه داشتهاند زیرا در ایران بیم جانشینی بود و در اولستر بیم رسوایی از آنکه همگان فکر کنند کوهولین حاصل هوسرانی شاه کنخووار بوده است. ضمنا در هر دو حماسه خانوادههای اشرافی پادشاهانی ظالم بودهاند.
القاب مشابه پدری قهرمانان و پیچیدگی در به دنیا آمدن آنها
پدر لوگ که بالور نام داشت به وسیله ی یک پیشگو آگاه میشود که نوهای برای او به دنیا خواهد آمد که برایش خطرناک خواهد بود. لذا دختر زیبای خود، اتن را در برجی زندانی میکند تا از ازدواج و باردار شدنش جلوگیری کرده باشد. از طرفی جوانی به نام سیان که از طبقة اشرافی تواتا است از وجود اتن زیبا آگاه میشود و به طریقی وارد برج شده و اتن را ملاقات میکند. حاصل این دیدار فرزندی به اسم لوگ است. لوگ جنگجویی قدرتمند، باهوش و فریبکار است و به همین سبب او را به معنی فریبکار و خردمند لقب دادند.
زال به سبب سفیدی موهایش توسط پدرش سام به امید مردن طرد میشود، اما تقدیر چنان است که سیمرغی بچة رها شده را یافته و تا بزرگسالی او را پرورش میدهد. سالها بعد سام خواب فرزند خود را دیده و در خواب بسیار نکوهش میشود، پس به جستجوی فرزندش میپردازد. سیمرغ که از این قضیه آگاه میشود زال را به سام بازمیگرداند و او را دستان (به معنی فریبکار) مینامد.
به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت وگر سیر گشتی همانا ز جفت
زیرا زال مورد فریب و دستان سام قرار گرفته بود
پیچیدگیهای داستان و وجود نیروهای فراطبیعی در هنگامة تولد قهرمانان
مادر هر دو پهلوان زایمانهای سخت و پرمشقتی را سپری میکنند. آنچنان که خواندیم رستم به کمک سیمرغ به دنیا آمد و رودابه بسیار درد کشید و چون از درد رَست فرزندش را رستم خواند:
بگفتا بِرَستم غم آمد به سر نهادند رستمش نام پسر
در تولد او عناصر فراطبیعی چون سیمرغ نقش مهمی به عهده داشتند. در حماسة کوهولین نیز پیچیدگیها و عناصر فراطبیعی به چشم میخورند. در نسخه ای از حماسه آمده است که دیختین که توسط لوگ باردار بود از به بستر رفتن با سولتام شرم داشت؛ شاه هم بیم از آن داشت که دیگران گمان بر حرامزادگی فرزند دیختین برند. پس دیختین روزی استفراغ میکند و حاملگیاش از بین میرود. پس با آرامش با سولتام به بستر میرود و بار دیگر باردار شده و ستانتا را بدنیا میآورد (مونت ،20011: ۳۱). نیروهای فراطبیعی در هر دو زایمان نقش برجستهای دارند.
تولد اسب همزمان با تولد شخصیتها
اسب در بسیاری از فرهنگهای قهرمانی نمادی مهم برای نمایش و معرفی دلاوریهای قهرمانان محسوب میشود. همچنان که آخیلوس بر زانتوس، کونال سرناخ بر دویی رد و پرسوس بر پگاسوس سوار میشدند (۴۲). همزمان با تولد کوهولین نیز دو کره اسب بدنیا میآیند. یکی از آنها ماخای خاکستری و دیگری سینگلن سیاه نام دارند. این دو اسب در آینده ارابة کوهولین را خواهند کشید. رخش نیز باعث باردار شدن مادیانی میشود و کره ی او همزمان با تولد سهراب به دنیا میآید. سهراب بعدها کرة رخش را به عنوان اسب خود انتخاب میکند:
سرانجام گردی از آن انجمن بیامد به نزدیک آن پیلتن
که دارم یکی کره رخشش نژاد به نیرو چو شیر و به رفتن چو باد
اسبها همزمان با تولد شخصیتها به دنیا میآیند و سرنوشت آنها در هر دو داستان این است که در آینده در خدمت قهرمانان داستان باشند. لازم به یادآوری است که در فرهنگ سلتی عظمت قهرمانان با ارابهای توصیف میشد که یک جفت اسب آن را میکشیدند، اما در فرهنگ فارسی این عظمت با سوار شدن قهرمان روی یک اسب نشان داده میشد
گرفتن القاب حیوانی و کشتن حیوانات در سنین پایین
مبارزه قهرمانان با حیوانات و عوامل ماورای طبیعی در ادبیات به وفور یافت میشود. هرکول یونانی مارهایی را که هرا برای کشتن او به گهواره اش فرستاده بود خفه کرد. سمسون با شیری کشتی میگیرد و آن را میکشد. حضرت داود یک خرس و یک شیر را به هلاکت میرساند. چنان که پیشتر گفته شد رستم در سنین نوجوانی با فیلی عظیمالجثه در افتاد و او را به هلاکت رساند. یکی از القاب رستم نیز پیلتن است:
سواری پدید آمد از پشت سام که دستانش رستم نهادست نام (...)
یکی پیلتن دیدم و شیر جنگ نه هوش و نه دانش نه رای و نه سنگ
عنانش سپرده بدان پیل مست همش رود و هم غار و هم راه پست
همچنان که پیشتر خواندیم ستانتا نیز پس از کشتن سگ نگهبان لقب کوهولین را به خود گرفت. اما چیزی که کوهولین و رستم را از سایر قهرمانان متمایز میکند این است که آنها حیوانهایی اهلی را به هلاکت میرسانند در صورتی که در موارد مربوط به هرکول، سمسون و غیره قهرمانان حیواناتی وحشی را به هلاکت میرسانند.
سختی در یافتن سلاح و ابزار جنگی به سبب قدرت بسیار زیاد قهرمانان
رستم اسبهای زیادی را با فشار دست امتحان کرد اما هیچ کدامشان جز رخش زیر فشار دست او نتوانستند کمر راست نگه دارند:
هر اسپی که رستم کشیدیش پیش به پشتش بیفشاردی دست خویش
ز نیروی او پشت کردی به خم نهادی به روی زمین بر شکم
و سپس رخش را از مادرش جدا و او را رام کرد:
خداوند این را ندانیم کس همی رخش رستمش خوانیم و بس
همچنان خواندیم که زال گرز سام و خفتان ببر بیان را به رستم هدیه میکند:
برت را به ببر بیان سخت کن سر از کار و اندیشه پردخت کن
در حماسة کوهولین نیز رویداد مشابهی وجود داشت؛ کوهولین وقتی به اولین ماموریت خود میرود سلاحی زیبندة خود نمییابد. در نتیجه شاه کنخووار سلاح، زره، اسب، ارابه و ارابهچی خود را به او هدیه میکند. تفاوتی که در دو حماسه دیده میشود این است که هنگامی که کوهولین تقاضای سلاح میکند ابتدا سلاحهایی ضعیف به او داده میشود که هیچکدام آنها تحمل قدرت بازوان وی را ندارند تا بالاخره آخرین راه چاره سلاح شاه است که کوهولین آن را «تا حدودی محکم» توصیف میکند اما رستم به محض تقاضای سلاح به سلاح اجدادی خود دست مییابد.
نخستین نبردهای قهرمانان: کوهولین با پسران نختان و رستم با کوه سپند (دشمنیهای دیرینه)
اولین نبرد کوهولین در سنین نوجوانی با پسران نختان بود که از دشمنان دیرینة اولستر محسوب میشدند. کوهولین به راحتی در این ماموریت پیروز میشود. اولین ماموریت رستم نیز در سنین نوجوانی با کوه سپند بود که باز هم از دشمنان دیرینة آنها بودند. او نیز به راحتی ماموریت خود را پیروزمندانه به پایان میرساند. نکتهای که در هر دو حماسه قابل توجه است این است که هر دو قهرمان قبل از آغاز نبرد از پند افراد بزرگترشان بهره میجویند، چنان که در قسمتهای قبلتر بیان شد زال به رستم میگوید که برای ورود به سرزمین دشمن از حیله تجارت نمک استفاده کند زیرا در آنجا نمک یافت نمیشود؛ به همین منوال کوهولین از اطلاعات ارابهچی خود دربارة قدرت و ضعف پسران نختان بهره میگیرد. هر دوی این مبارزات در مرزهای بیرون از سرزمین قهرمانان رخ میدهند.
سفرهایی با ماهیت مشابه: کوهولین به اسکاتلند و رستم به سمنگان
ماهیت هر دو سفر شخصی است در صورتی که قهرمانان یک حماسه معمولا سفرهایشان در راه ماموریتهایی است که بیشتر جنبة ملی و قهرمانی دارد. کوهولین جهت آماده شدن برای ازدواج با ایمر و رستم برای خوشگذرانی و شکار راهی سفر میشوند. این سفرها زمینه ی پدر شدن قهرمانان را بوجود میآورند. به عبارتی دیگر، پدر شدن قهرمانان مدیون این سفرهاست.
باردار کردن زنی از طبقة اشرافی جامعه در سفر
هم مادر کانلا و هم مادر سهراب از خانوادههایی اشرافی هستند. تهمینه دختر شاه سمنگان است که از دشمنان رستم و ایرانیان بشمار میرود؛ اما تهمینه شب هنگام به بستر رستم رفته و او را وسوسه میکند. پس رستم با او ازدواج میکند و تهمینه باردار میشود. از سویی دیگر، مادر کانلا، ایفی، نیز در ابتدا دشمن کوهولین است و با او مبارزه میکند. اما پس از شکست خوردن به دست کوهولین او را وسوسه میکند و باردار میشود. شرح این قسمت از حماسه در مرگ پرخشونت تنها پسر ایفی آمده است.
جا گذاشتن نشانهایی برای شناسایی فرزندان و بازگشت به خانه
در هر دو حماسه، قهرمانان پس از بارداری همسرانشان، نشانهایی به آنها میسپارند تا با استفاده از آنها بعدها بتوانند فرزندان خود را شناسایی کنند. رستم گوهری به تهمینه میسپارد تا اگر فرزندشان دختر شد آنرا به گیسویش و اگر پسر شد آن را به بازویش ببندد:
به بازوی رستم یکی مهره بود که آن مهره اندر جهان شهره بود
بدو داد و گفتش که این را بدار گرت دختری آید از روزگار
بگیر و به گیسوی او بر بدوز به نیک اختر و فال گیتی فروز
ور ایدون که آید ز اختر پسر ببندش به بازو به سال پدر
کوهولین نیز حلقهای به ایفی میدهد تا بدان وسیله بتواند فرزندش را بشناسد. شرح این قسمت از حماسه نیز در مرگ پرخشونت تنها پسر ایفی آمده است. کانلا در یازده سالگی به ایرلند میرسد در حالی که حلقه را که نشان از بلوغ اوست در دست دارد. ایمر، همسر کوهولین، وقتی که برای اولین بار کانلا را میبیند او را تشخیص میدهد، اما در متن حماسه از خصوصیاتی که باعث شناخت کانلا توسط ایمر میشوند حرفی به میان نیامده است.
پنهان نگاه داشتن نام و نشان فرزندان بنا به درخواست والدین
سهراب بنا به درخواست مادرش و بخاطر بیم تهمینه از دشمنان رستم، قول داد که نام و نشان خود را نزد کسی بازگو نکند تا زمانی که رستم را پیدا کند:
دگر گفت افراسیاب این سخن نباید که داند ز سر تا به بن
کانلا نیز بنابر تابویی که کوهولین روی او گذاشته بود اساسا اجازة فاش کردن نام و نشان خود را نزد کسی نداشت. این مورد یکی از عوامل اصلی مرگ هر دو شخصیت است.
سفر فرزندان قهرمانان برای یافتن پدر در سنین نوجوانی
هر دو فرزند، کانلا و سهراب، در حالی که هنوز سنین نوجوانی خود را میگذرانند، برای یافتن پدر عازم سفر میشوند. هر دوی آنها با وجود سن کم جثههایی درشت دارند و کسی را یارای مقابله با آنها نیست. فردوسی بارها سن کم و بیتجربگی سهراب را در شاهنامه متذکر شده است:
هنوز از دهن بوی شیر آیدش همی رای شمشیر و تیر آیدش
و یا:
نه من کودکم گر تو هستی جوان به کشتی کمر بستهام در میان
کانلا از نظر شخصیتی کوچکتر از سهراب توصیف شده، چنانکه وقتی به ساحل ایرلند میرسد در حال بازی کردن است. کاندیر، از افسران پادشاه اولستر، او را چنین خطاب میکند:
"ای پسرک، راهی بس دراز آمدهای"، کاندیر گفت، "و ما باید بدانیم از کجا آمدهای و به کجا روانهای..."
مواجهه فرزندان با پدر و ناتوانی در شناخت آنها
هر دو فرزند در طول سفر با پدرانشان رو در رو میشوند ولی بخاطر شرایطی که پیشتر گفته شد از فاش کردن اسم خود خودداری میکنند. کوهولین سه تابو روی کانلا گذاشته بود که یکی از آنها عدم معرفی خود به دیگران بود؛ تهمینه هم از بیم افراسیاب فرزندش را از دادن نام و نشان به دیگران منع کرده بود:
دگر گفت افراسیاب این سخن نباید که داند ز سر تا به بن
که او دشمن نامور رستم است به توران زمین زو همه ماتم است
مبادا که گردد به تو کینه خواه ز خشم پدر پور سازد تباه
از طرفی پدرهایشان هم هویت خویش را فاش نمیکنند.
دعوت به مبارزه از طرف پدر
در حقیقت این قهرمانان هستند که فرزندان خود را به مبارزه میخوانند و دلیل این امر حفظ آبرو، وظیفه قهرمانی در قبال سرزمین و البته باعث افتخارشان است. رستم برای انجام وظیفه به یاری کیکاووس میشتابد ولی وقتی از کیکاووس عصبانی میشود و محل را ترک میکند، فقط بخاطر حفظ آبرویش و ترس از گمان اینکه از سهراب ترسیده است وساطت گودرز را میپذیرد. از طرفی کوهولین نیز با توجه به هشدار ایمر که به او گفت ممکن است با فرزندت وارد جنگ شوی، بخاطر انجام وظیفهای که به عهده داشت و نیز حفظ افتخاراتش راهی میدان نبرد شد. علیرغم خوی نرم سهراب و دوری جستن او از نبرد، رستم، در میدان مبارزه، فرزندش را به چالش میکشد:
ز کشتی گرفتن سخن بود دوش نگیرم فریب تو زین در به گوش
نه من کودکم گر تو هستی جوان به کشتی کمر بستهام در میان
کانلا نیز، علیرغم دوری جستنش از نبرد، توسط پدر به مبارزه دعوت میشود:
"کنون رزم آغاز میکنیم!"
ناتوانی قهرمانان در برابر فرزندانشان و استفاده از شیوههای دور از انصاف در نبرد
هر دو قهرمان طی نبردهایشان با فرزندانشان قدرت خود را کمتر از آنها مییابند. رستم پس از شکست حیلهای بکار میبندد و سهراب را میفریبد که او را نکشد:
به سهراب گفت ای یل شیر گیر کمندافکن و گرز و شمشیر گیر
دگرگونهتر باشد آیین ما جز این باشد آرایش دین ما
کسی کو به کشتی نبرد آورد سر مهتری زیر گرد آورد
نخستین که پشتش نهد بر زمین نبرد سرش گرچه باشد به کین
وگر بار دیگر به زیر آورد به افگندنش نام شیر آورد
روا باشد ار سر کند زو جدا بر اینگونه بر باشد آیین ما
سپس چون از دست سهراب جان به در میکند، رو به درگاه خدا دعا میکند نیروی جوانیاش بازگردد. پس وقتی به میدان نبرد برگشت با اولین موفقیت در نبرد فرزندش را به خون میکشد. در حماسة ایرلندی، قسمتی از نبرد در زیر آب انجام میشود و هر دو طرف نبرد سعی در غرق کردن دیگری دارند. کوهولین که متوجه میشود از حریف خود ضعیفتر است تصمیم میگیرد از فن نیزه گیبالگ استفاده کند که فقط خودش آنرا میدانست:
پس او حیلة گیبالگ را بکار برد و درون آب نیزه را چنان در بدن پسر فرو کرد که محتویات شکمش دور پایش پیچید.
پس شیوه قهرمانان هر دو داستان در نبرد با فرزندانشان به دور از انصاف بود.
شیوههای مشابه فرزندکشی: خنجر و نیزه
شیوة کشتن فرزندان در هر دو حماسه تقریبا یکسان است. کوهولین فرزندش را با نیزه گیبالگ و رستم فرزندش را با خنجر از پای در میآورد. اگر چه ابزارهای مورد استفادة قهرمانان یکی نیستند، اما هر دوی آنها باعث سوراخ شدن بدن فرزندانشان میشود. مونت پیشنهاد میکند که این نوع مرگ فرزند بهترین انتخاب برای سرایندة حماسه بوده است، از آنجا که بعد از زخمیشدن فرزند به دست پدر، به اندازه کافی فرصت برای صحبت کردن آنان با یکدیگر وجود داشته است
فاش شدن هویت فرزندان پس از زخمیشدن و مرگ آنها
در هر دو حماسه تقدیر بر این بود که هویت فرزندان دقیقا پس از زخمی شدن آنها فاش شود و موجبات پشیمانی پدران را فراهم سازد. در حماسة ایرلندی، با زخمیشدن پسر، پدر فرزندش را میشناسد و او را به دیگر مردان معرفی میکند؛ اما در حماسة ایرانی فرزند پس از زخمیشدن خود را به پدر معرفی میکند. در هر دو حماسه فرزندان قهرمانان میمیرند و قهرمانان به سوگواری بر کرده خویش مینشینند.
نتیجهگیری
ایران و ایرلند با وجود فاصلة جغرافیایی بسیار زیادشان از یکدیگر، نقاط مشترکی نیز با هم داشتند. اگرچه نظام حکومتی ایران با نظام حکومتی ایرلند بسیار متفاوت بود، اما قسمتهایی از هر دو کشور به وسیلة دشمن اشغال شده بودند. فردوسی در حماسة خود تورانیان را دشمن سرزمین خویش میخواند در حالی که در آن زمان شرق ایران به دست تورانیان اداره میشد. به همین منوال در بخشهایی از ایرلند نیز وایکینگها قدرت را در دست گرفته بودند و دشمنان آن سرزمین محسوب میشدند. لذا بدیهی است هر دو حماسه از پادشاهی، وفاداری، نبرد و مشروعیت حاکمیت سخن به میان آورند. نکتة قابل توجه دیگر درآمدن هر دو کشور به دین جدید است. ایرانیان به اسلام گرویده بودند و ایرلندیها به مسیحیت؛ همین نکته باعث به چشم خوردن عناصر دینی و کفرآمیز در کنار یکدیگر است؛ برای مثال وجود سیمرغ، دیو و اهریمن در شاهنامه و لوگ در کوهولین. و بالاخره ذکر این نکته خالی از لطف نیست که قدیمیترین نسخ داستانهای کوهولین و رستم فاصلهای دویست ساله از هم دارند. این شباهتها در قرابت محتوایی آثار ادبی دو کشور ایران و ایرلند تاثیر بسزایی داشتهاند و باعث گرایش بیشتر پژوهشگران به بررسی این شباهتها و نقاط مشترک در سالهای اخیر شدهاند.
نظرات