انتشارات شهید کاظمی

برای دسترسی به اخبار قدیمی‌تر، در منوی مربوطه سال و ماه را محدود کنید.
  • ۳ ساعت با یک کتابخوان حرفه‌ای

    ۳ ساعت با یک کتابخوان حرفه‌ای

    تعدادی از خانم‌هایی که در غرفه‌های اطلاع‌رسانی نمایشگاه حضور داشتند هم بعد از چند دقیقه‌ای وارد شدند و مدام می‌پرسیدند: «آقا را می‌بینیم؟» و در جواب‌شان گفته می‌شد: «صبر کنید.»

  • مرور کتاب «تهران تا تیرانا»

    مرور کتاب «تهران تا تیرانا»

    مسعود خدابنده که با نام مستعار «رسول» در سازمان مجاهدین خلق فعالیت می‌کرد، در تابستان ۱۳۶۰ مسئول مستقیم انتقال محمدرضا کلاهی و مسعود کشمیری(عاملین انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری و دفتر نخست‌وزیری) بود.

  • «دارزن» به کتاب فروشی‌ها آمد

    «دارزن» به کتاب فروشی‌ها آمد

    نفس‌های عمیق و نامنظم بخش دوم از اینجا شروع می‌شود. با در بند افتادنش توسط گروهک کومله و دموکرات، روی دیگری از زندگی، خودش را به او نشان داد. خاطرات این بخش در زندان‌های دوله تو و آلواتان، شکل می‌گیرد تا آنقدر رشدش دهد که برسد به آن چیزی که باید.

  • زندگی یک شهید در «مسافر آگوست»

    زندگی یک شهید در «مسافر آگوست»

    دختر خوبی را برایم نشان کرده بودند. حنا که می‌گذاشتند کف دست‌هایمان، خنده از صورتش محو نمی‌شد. کوچه‌های محله را قدم می‌زدیم، خواهرها نقل و سکه می‌پاشیدند و هلهله می‌کردند. همه آن‌هایی که دوستشان می‌داشتم در عروسی‌ام حاضر بودند جز حشمت‌علی. دلم برای بابا گفتن‌هایش تنگ شده بود.

  • «سلحشور شانزده ساله» خواندنی شد

    «سلحشور شانزده ساله» خواندنی شد

    کتاب زندگی نامه شهید «هاشم آقاجانی» با عنوان «سلحشور شانزده ساله» به تازگی توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسیده است.

  • نام جهادی این  شهید «کربلا» است

    نام جهادی این شهید «کربلا» است

    در دبی بود که خبر حمله تکفیری‌ها به سوریه و قتل و غارت وحشیانه آن‌ها را شنید. از همان‌جا در اولین فرصت خود را به اعزام رساند و جزو مدافعان حرم پا به سوریه گذاشت. کربلا حدود یک سال در سوریه در مقابل تکفیری‌ها ایستاد.

  • «راهی به مجنون» خواندنی شد

    «راهی به مجنون» خواندنی شد

    با یک چشم به ‌هم ‌زدن رفتند داخل ساختمان. حالا تنها چیزهایی که به سپاه سقز اضافه شد، چهار مرد جنگی و یک قبضه اسلحۀ کلاشینکفِ بدون خشاب اضافی بود. رفیق جدید ستاری وفایی در قهوه‌خانه تازه فهمید چای را در خدمت برادران سپاهی بوده است.

  • روایتی از «شهید نوید»

    روایتی از «شهید نوید»

    «‌خلوت مادر پسری‌مان همیشه برکت داشت. برکتش مقتل‌هایی بود که نویدم می‌خواند. من هم می‌نشستم روی صندلی آشپزخانه و دل می‌دادم به مقتل‌خوانی‌هایش. نور و عطر روضه‌ها و اشک‌هایی که سُر می‌خوردند روی صورت ماهش، می‌پیچید توی آشپزخانه‌ی کوچک‌مان، می‌رفت لابه‌لای طعم خورشت‌ها و همراه برنج‌ها قد می‌کشید و مثل پیچک، همه‌ی خانه را می‌گرفت.»

  • خاطرات رئیس کمیته جنگ عراق چاپ شد

    خاطرات رئیس کمیته جنگ عراق چاپ شد

    کتاب «جنگ جنگ تا نابودی» به تازگی از سوی انتشارات شهید کامظی منتشر شد.

  • خاطرات یک شهید در کتاب «تعزیه دریا»

    خاطرات یک شهید در کتاب «تعزیه دریا»

    «دیروز مادرم گفت: «شما ناهار بیاید خونه ما. خواهرم شب می‌آد.»گفتم: «نه! جواد شاید زنگ بزنه خونه، موبایل آنتن نمی‌ده». یکهو مادرم زد زیر گریه... تازه فهمیدم چه گفتم. اصلاً حواسم نبود که جواد دیگر نیست. دیگر تلفن نمی‌زند، دیگر مأموریت نمی‌رود...»