شهید علی تجلایی

برای دسترسی به اخبار قدیمی‌تر، در منوی مربوطه سال و ماه را محدود کنید.
  • شیرین ترین خاطره جنگ به روایت یک فرمانده

    شیرین ترین خاطره جنگ به روایت یک فرمانده

    حدود ساعت ۱۱ صبح روز تاسوعا (آبان ۵۹) به‌اتفاق آخرین باقیمانده نیروهایمان که حدود ۱۶ نفر بودند؛ به سمت دروازه شهر سوسنگرد حرکت کردیم. به برادران گفتم؛ به سمت جاده اهواز پیشروی کنیم، شاید بتوانیم جاده را بازکنیم. چهار روز در محاصره قرار داشتیم. روی جاده مشاهده تانک‌های سوخته عراقی باورنکردنی بود!

  • روایت یک فرمانده مفقودالاثر از «فتح المبین»

    روایت یک فرمانده مفقودالاثر از «فتح المبین»

    «من از شنیدن اسم خود توسط فرمانده عراقی یکه خوردم که این چطور اسم مرا می‌داند. البته این نشان‌دهنده دقت و هوش این فرمانده بود که من متقابلاً گفتم که بله تجلایی هستم. یکی از بی‌سیم‌چی‌ها که با خودم بردم، برادر بنایی، درجه‌دار نیروی هوایی ارتش داوطلب جبهه بود که به زبان انگلیسی مسلط بود. به او گفتم که با این فرمانده عراقی صحبت کن.»