دکتر اسماعیل شفق در گفتوگو با ایسنا، اظهار کرد: میدانیم که از قرنها پیش از اسلام، پایتخت سلاطین ساسانی یعنی (تیسفون یا ایوان مداین)، در مرکز عراق عرب، نزدیک شهر بغداد فعلی قرار داشته و طبیعتاً میان ایرانیان ساکن در آن مناطق و عربهای بومی منطقه، یک نوع داد و ستد زبانی وجود داشته است. امروز درک این مسأله نباید چندان دشوار باشد چرا که همین امروز به عنوان مثال در استان آذربایجان غربی، تُرک زبانانی هستند که کُردی را هم میدانند و کُردهایی هم هستند که با تُرکی آشنایی دارند، در استان خوزستان هم چنین چیزی وجود دارد.
وی افزود: در مناطقی نظیر سرزمین یمن هم که همواره از سوی سلاطین ساسانی، حاکم ایرانی برای آنجا تعیین میشده، قضیه به همین صورت بوده است. یعنی همیشه به خاطر همجواری یک نوع تعامل زبانی میان ایرانیان و عربهای منطقه وجود داشته است. احمد بلاذُری مورّخ قرن سوم هجری در کتاب «فُتوح البُلدان» میگوید که هزاران تن از اَسواران(سپاهیان ویژه) مخصوص ساسانی در عراق ساکن شدند و در جای دیگری از همان کتاب میافزاید که سپاهیان ساسانی زیادی هم در بصره سکونت یافتند بنابراین به طور طبیعی هم عربهای بومی آن مناطق مقداری فارسی فراگرفته بودند و هم ایرانیان همجوار با آنها مقدار کمی عربی میدانستند پس تا پیش از اسلام هیچ مشکل و یا حساسیت زبانی خاصی که بین ایرانیان و عربهای همجوار، باعث کشمکش و عداوتی شده باشد، از خلال منابع تاریخی گزارش نشده است.
شفق ادامه داد: حتی علیبنحسین مسعودی، مورخ قرن چهارم هجری، در کتاب معتبر «مُروجُ الذَّهَب»، میزان عربی دانستن برخی از پادشاهان ساسانی را تا حد شعر سرودن آنها به زبان عربی بالا برده است. چنانکه در مورد بهرام گور ساسانی میگوید « بهرام گور در حیره با عربها بزرگ شده بود و به زبان عربی شعر میگفت.»
وی بیان کرد: از سوی دیگر به قول مسعودی، برخی از عربها نیز به اندازهای در زبان فارسی یعنی پهلوی زمان ساسانی تسلط یافته بودند که از آن افراد در دربارهای ساسانی به عنوان دبیر استفاده میشد، نظیر لَقیط بن مَعبد، از قبیله ایاد بن نَزار. این مطلب را ابوالفرَج اصفهانی(متوفی ۳۵۶ هجری) نیز در کتاب «الاغانی» تأیید کرده و میگوید که خاندان عرب (حَمّاد بن زید) به شغل دبیری در دربارهای ساسانی اشتغال داشتند.
این دکترای ادبیات خاطرنشان کرد: برخی از هموطنان که وجود روحیه وطندوستی در آنها در جای خود ستودنی است، از نظر حساسیتهای زبانی، روی نمونهای مثل شاهنامه فردوسی تکیه و تأکید میکنند به طوریکه میتوان گفت به نوعی فردوسی را به عنوان نمونه عربیستیزی پیش چشم دارند که در اینجا لازم است تا این دسته از هموطنان بدانند که زبان شاهنامه، زبان طبیعی و معمول در عصر فردوسی نیست.
وی خاطرنشان کرد: این مسأله از مقایسه شاهنامه با اشعار فرخی سیستانی و عنصری و منوچهری دامغانی که جملگی معاصر فردوسی بودند و حتی تاریخ بیهقی به خوبی قابل درک است. برای نمونه این ابیات را بخوانیم.
... ز من به شُکرِ تو فضلت همی سؤال کند/ سؤالِ فضل تو را چون دهم به شُکر جواب؟
به قدرِ خدمت باشد ثوابِ شُکر و مرا/ فزون ز خدمتِ من دادی ای امیر، ثواب(فرخی سیستانی)
... أیا رسم و أطلال معشوق وافی/ شدی زیر سنگ زمانه سحیقا
عُنیزَه برفت از تو و کرد منزل/ به مَقراط و سِقط اللّوی و عقیقا( منوچهری دامغانی)
... موفق است به فکرت کز آسمان یزدان/ چنان برانَد تقدیر کو کند تدبیر
چو بنده از پسِ توفیق رانَد اندیشه/ موافق آید تدبیر ِ بنده با تقدیر( عنصری بلخی)
... این بو سَهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکّد شده و با آن شرارت، دلسوزی نداشت.(تاریخ بیهقی)
شفق در ادامه در پاسخ به اینکه علت انتخاب زبانی متفاوت و غیر طبیعی از سوی فردوسی چیست؟ توضیح داد: باید این نکته اساسی را درنظر گرفت که فردوسی، روایتکننده روزگاران چند هزار ساله باستانی است و بر همین اصل لازم دیده بود تا زبان کهنهتری را برای روایت خود برگزیند تا با داستانهای باستانی آن، تناسب داشته باشد. این امر غریبی نیست! چنانکه در همین روزگار خودمان، شادروان سعید نفیسی وقتی کتاب باستانی «ایلیاد و ادیسه» هومر را تر جمه میکند، زبان کهنهتری را انتخاب میکند چرا که مربوط به زمانهای بسیار کهن است. همه بیگانگان و دریوزهگران از سوی زئوس میآیند و دَهِش ما هرچه خُردمایه باشد، برای او گرامی خواهد بود. پس ای همنشینان به این بیگانه خوراک و نوشابه دهید. (ادیسه/سعید نفیسی)
وی تصریح کرد: روی هم رفته، گویا تا قرن پنجم هجری کسانیکه میخواستند داستانهای رزمی و باستانی بسرایند، ضمن انتخاب وزن شعر شاهنامه یعنی( بَحر مُتقارب/ فعُولن فعُولن فعُولن فعول)، به تأسّی از فردوسی، زبان کهنهتری را نیز انتخاب میکردند تا با حوادث کهن و قدیمی کتاب آنها هماهنگی داشته باشد؛ نمونه آن، کتاب حماسی «گُشتاسپنامه» دقیقی طوسی است که اندکی قبل از فردوسی میزیسته است. آن مقدار از واژگان خالص ایرانی که در این کتاب وجود دارد، در دیوان أشعار بهجا مانده از وی دیده نمیشود. گویند صبر کن که ترا صبر بر دهد/ آری دهد ولیک به عُمرِ دگر دهد، مَدیح تا به برِ من رسید، عریان بود/ ز فرّ و زینتِ من یافت طَیلسان و إزار (دیوان دقیقی طوسی).
این پژوهشگر اظهار کرد: اسدی طوسی هم که حماسه «گرشاسپنامه» را ۵۰ سال بعد از فردوسی سروده است، همچون استاد طوسی، شیوه کهنهگرایی واژگانی(آرکائیسم) را در پیش گرفته است و حتی با فاصله حدود ۱۰۰۰ سال بعد از فردوسی وقتی فتحعلی خان صبا(شهنشاهنامه) را برای فتحعلیشاه میسراید، باز میبینیم که زبان(شهنشاهنامه) نسبت به زبان شاعران عصر فتحعلی شاه و دوره قاجار امثال قاآنی و سروش کهنهتر و غیرطبیعیتر است.
وی افزود: عدهای از هموطنان ما گمان میکنند که در این ۱۵۰۰ سال پس از اسلام، آنچه بر سر زبان فارسی آمده، تماماً زیر سر زبان عربی بوده است بنابراین باید ریشه کلمات عربی را خشکاند! تا لابد (به زعم آنها) رستگاری زبانی نصیب ایران شود اما باید توجه داشت ما کمبود واژگان نداریم بلکه کمبود معنی داریم. حافظ، سنایی، صائب و نیمایوشیج با همین زبان معمول و طبیعی توانستند مکنونات خود را به بهترین وجهی بیان کنند و مشکلی با آن نداشتند. ادامه یافتن زبان معاصران فردوسی، یعنی زبان امثال عنصری، فرخی، منوچهری و بیهقی در آثار بزرگانی همچون سنایی، خیام، نظامی، خاقانی، عطار، مولانا، سعدی، حافظ، صائب، محتشم، قاآنی، ملکالشعرای بهار و نیمایوشیج نشاندهنده این است که این پدیدآورندگان شاهکارهای ادبی تشخیص دادند با زبانی آمیخته با عربی و فارسی بهتر میتوانند دست به آفرینش ادبی بزنند. همین کار را کردند و جواب داد، شاهنامه بزرگ است و فردوسی از آن هم بزرگتر اما در فردوسی نمانیم، فراموش نکنیم که قریب به اتفاق شاهکارها و مشاهیر ادبی ما، بعد از فردوسی بودهاند.
انتهای پیام
نظرات