شاعری که روش نیما را رد کرد

فریدون توللی به دلیل دل‌زدگی از تکرار مضامین ذوقی و توصیفی کهن‌سرایان، به دنبال ابداع طریقی تازه در شعر می‌رود. اما درباره نیما می‌گوید: پس از گفت‌وگوهای دراز و دوستانه‌ای که در تهران میان من و او در پیوست، هر یک سرِ خود گرفتیم و هنگامی که من به سال ۱۳۲۸ دست‌به‌کار طبع مجموعه شعر «رها» شدم، ضمن اثبات لزوم برگشودن راهی تازه در سرودن شعر، روش سخن‌سرایی نیما را در این زمینه به دلایل استوار رد کردم.

به گزارش ایسنا، فریدون تَوَلَّلی زاده ۱۲۹۸ در شیراز بود که  ۹ خرداد ۱۳۶۴ در تهران درگذشت و امروز ۳۸ سال از درگذشت این شاعر، فعال سیاسی و باستان‌شناس می‌گذرد. او پس از شهریور ۱۳۲۰ وارد فعالیت‌های سیاسی شد و به نوشتن مقالات سیاسی در نشریات حزب توده و مجموعه سیاسی طنزآمیزی با نام «التفاصیل» پرداخت. توللی پس از کودتای ۲۸ مرداد از فعالیت‌های سیاسی دست شست و در کتابخانه دانشگاه پهلوی شیراز به کار مشغول شد. او بر اثر آشنایی با نیما یوشیج در شعر به‌شیوه جدید گرایش یافت و به یکی از پیشروان آن تبدیل شد. البته بعدها به مخالفت با فرم آزاد نیمایی پرداخت و مجموعه‌ای از غزل و قصیده به شیوه قدیم منتشر کرد.

ایرج افشار درباره او در مجله آینده می‌نویسد: «فریدون توللی دو دوره زندگی داشت: یکی دوره جنبش‏ سیاسی که همراه نوآوری در شعر بود و دیگر دوره کناره‌‏گیری از جامعه‏ و بازگشت به سنت شعر فارسی.

در دوره اول چون مردی سیاسی و تندرو بود، جلوه‌‏‌ای نمود و پیروان و مقلدان توانا و ناتوان یافت و طبعا به همین علت در شعر روزگار خویش اثری بی‏‌چون‏‌وچرا گذاشت. به‌قول خودش، شعرش«زمان‏‌ناپذیر» بود نه «زمان‏‌پذیر». به سخن‏ دیگر اگر مرد سیاست نشده و به میدان اجتماع درنیفتاده بود حتما شعرش از چنان شهرتی برخورداری نداشت و آن‏چنان تأثیرگذار نبود.

در دوره دوم که اوضاع سیاسی ایران چهره درهم‏‌گرفته یافت‏ و «جریده‌روی» و «برکناری» راه سلامت بود، توللی هم پس از رنج‌های بی‌شمار که از کوشش سیاسی برده و سختی‌های خردکننده که‏ حکومت بر او وارد ساخته بود به گوشه‌‏ای خزید و در را به مصلحت‏ بر خود فروبست و در شعر و هنر راهی دیگر برگزید، راهی که پسند خاطر هنرشناسش در خلوت و عزلت بود، اگرچه دیگران را دلپسند نمی‌‏افتاد و موجب طعنه‏‌ها بر او شده بود.

بی‌گمان توللی در هر دو دوره از ارزش‌های هنری والا برخوردار است. هم نوآوری او در شعر پذیرفتنی و پژوهش‏‌شدنی است و هم‏ بازگشتن او به سنت شعری سزاوار سنجش و نگرش و یافتن راه تأویل‏ در چگونگی آن.»

 اما فریدون توللی در مقاله‌ای که درباره خود با عنوان «از فریدون توللی: شعر زمان‌ناپذیر» که در مجله آینده منتشر شده، آورده است: «من از یازده‌سالگی، آغاز به سرودن شعر کردم و از همان اوان، طبیعت و زیبایی‌هایی آن را به تجلی در محسوس و نامحسوس، دوست می‌داشتم. ازآن‌گذشته، هرجا دیوان شعر یا جنگ منتخبی از چامه‌پردازی پیشینیان و معاصران می‌یافتم، شاد و سرمست، به خواندن آن می‌پرداختم. تا سال ۱۳۱۷ که مقارن با نوزده‌سالگی‌ام بود، هرچه به نقش‌پذیری از این مطالعات سرودم، بر شیوه قدما بود، ولی ازآن‌پس دل‌زدگی از تکرار مضامین ذوقی و توصیفی کهن‌سرایان، و بیزاری از تقلید تشابیه و تعابیر آنان، چنان در من قوت گرفت که ناچار در اندیشه، ابداع طریقی تازه، از شور جوانی مدد گرفتم و زین بر مرکب گستاخی نهادم.

البته در آن هنگام، «افسانه» و  قطعات پراکنده دیگری از نیما یوشیج در «منتخب آثار هشترودی» و «مجله موسیقی» انتشار یافته بود که در جای خود تازگی‌ها و زیبایی‌هایی هم داشت. ولی ذوق شیرازی‌سرشت من، دنباله‌روی از آن شیوه نوظهور را نمی‌پسندید. زیرا نیما یوشیج که سپس نیز با اختلاف سبک سخن، از دوستان هم شدیم، از چشم من به بت‌شکن جسوری می‌مانست که چکش به دست، اصنام دیرین بتکده‌ای کهن‌سال را بر خاک ریزد و بی‌آنکه سخنی چند در ناپیدایی خداوند و یکتایی وی بازگوید، پرسندگان آن هیاکل دیرباز را، به دامن بهتی عظیم رها کند. تردید نیست که من در آن هنگام، ویرانگری نیما را که وجه اشتراکی هم با احساس من داشت، کاری پرارج می‌شمردم، ولی نمونه‌های شعری او را، ازآن‌جهت که به کلامی سست و ابیاتی معلول و پیوندی خارج از دستور زبان سروده شده بود، شایسته آن نمی‌دانستم که در برافراشتن کاخ رفیع شعر امروز «طرح تجدید بنا» قرار گیرد.

از این رو، پس از گفت‌وگوهای دراز و دوستانه‌ای که در تهران میان من و او در پیوست، هر یک سرِ خود گرفتیم و هنگامی که من به سال ۱۳۲۸ دست‌به‌کار طبع مجموعه شعر «رها» شدم، ضمن اثبات لزوم برگشودن راهی تازه در سرودن شعر، روش سخن‌سرایی نیما را در این زمینه به دلایل استوار رد کردم.

 دیباچه «نافه» نیز که دوازده‌سال پس از طبع «رها» تدوین شد، در تأیید این عقیده سخنانی دارد که بسیاری از صاحب‌نظران، انگشت قبول بر آن نهاده‌اند.

این‌که سخن از «نافه» و «رها» به میان آمد، از آن‌جا که ممکن است پاره‌ای از ادب‌دوستان، به جهاتی چند، به مطالعه مقدمه‌های مشبع این دو کتاب توفیق نیافته و در نتیجه از عقاید و نظریات من، درباره «شعر نو» و شرایط پرداخت آن، ناآگاه مانده باشند، به طور فشرده می‌گویم که اولاً من بحر و وزن و ایقاع یا به زبان فرانسه «ریتم» را از پایه‌های اساسی و نازدودنی شعر فارسی می‌دانم، ولی در شکستن بحور و تلفیق اوزان و بازی‌کردن با ارکان و زحافات عروضی، چنانچه این کار با رعایت موازین دیرباز، به استادی تمام، انجام شود، اشکالی نمی‌بینم. تنها به یک شرط، و آن این‌که، عظمت اندیشه و احساس شاعرانه در شعر دلخواه، چنان باشد که سراینده از بیم فداشدن پاسی از آن، دست به شکستن بحور و ضوابط دیرین زند و این کار، نه‌تنها در قلمرو شعر، بلکه در بسیاری از مظاهر طبیعت جاندار و بی‌جان نیز، به‌ضرورت خاص خویش، شدنی و کردنی است.

 اگر همان گونه که اناری شاداب و خندان، پوست خود را از درشتی و بسیاری دانه می‌شکافد، یا الزام به تندرست برکشیدن نوزادی فربه و گرانبار، پزشک باوجدان را، ناچار به انجام روش «سزارین» می‌کند، اوزان عروضی را، از پرمایگی شعر، بشکنیم، این کار نه‌تنها از دید من رواست، بلکه ضروری و واجب نیز می‌نماید.

 با این‌همه، دریغ‌انگیز این است که امروزه بیشتر، خام‌کاران و هنرمندنمایانی، در به جهان آوردن نوباوه فکرت خویش، مادرآسا، تن به «سزارین ادبی» می‌سپارند که جنین نحیف و بیمار و بی‌اندام آنان را، از راه طبیعی به‌کاربستن موازین و عروض هم می‌توان به دامن داوری سخن‌سنجان نهاد!

آنچه که در پایه‌ریزی شعر نو (نه هر گفته و سروده امروز) بیش از همه گره‌گشای کار و مورد عنایت است، شکستن بی‌جای بحور یا طرد بی‌سبب قوافی نیست، چه بسیاری از سخن‌سرایان چیره‌دست معاصر، در چارچوب همان سنن دیرین قطعاتی پرداخته‌اند که از هر جهت، تازه و دلپذیر و ماندنی است. به عقیده من شعر نو، یعنی یک شعر خوب و شایسته امروز، بیش از هر چیز، نیازمند اندیشه و احساس نو است.»

توللی همچنین درباره «هنر برای هنر یا برای اجتماع» نیز گفته است: «در میدان‌گاه این بحث دیرینه، که تازه سر از دیار فرنگ به رستخیز برکشیده، و خرامان پا به اقلیم مباحث ادبی این مرزوبوم نهاده است، به طور معمول، آن‌ها که نظر ایدئولوژیکی خاصی دارند، بیشتر تک و تاز می‌کنند و از سر مغلطه چنین می‌گویند که سروده‌های آن دسته از شاعران که همدوش وصف طبیعت و عشق، احساس و ادراک خصوصی خویش را، به قالب سخن می‌ریزند، نه‌تنها خواندنی نیست، بلکه سوختنی و نابودکردنی است!

در باور این خشک‌اندیشان مردم‌فریب، شاعر ارزنده کسی است که به‌جای دم‌زدن از عشق، یا توصیف خزان و بهار، و یا تعریف حالات و عواطف خویش، فر و قریحه خداداد شاعری را، صرفاً بر سر بیان مسائل اجتماعی، و برانگیختن احساس پیشکارجویی طبقه محروم بگذارد، و آنچه می‌سراید، همه در محور خواست و فرمان کسانی باشد که بی‌رو سفید برآمدن از هیچ آزمون و مصافی، سنگ دوستی این طبقه را، بر سینه می‌کوبند و روبه‌وار، در بیشه‌زار تهی از شیر، زوزه گرسنگی می‌کشند!

  فرضاً هم که این افراد، در میهن‌دوستی و افکار مرامی خود صادق باشند، باز به گمان من، عقاید ایشان را درباره شعر، نمی‌توان دربستانه به تأیید گرفت. چه، گذشته از اینکه قریحه و دفاع هیچ هنرمند اصیلی، از سرآغاز آفرینش هنر، فرمان‌پذیر و لگام‌شناس نبوده است، اصولاً، شعر و شاعری را، فروع گوناگونی است که هر سراینده فراخور ذوق و حال و تأثیرپذیری از برون و درون خویش، رشته‌ای از آن را، به دست گرفته و چه‌بسا مرغ‌آسا، از شاخی، به شاخسار دیگر این درخت، به نغمه‌گری برنشسته است.»

  انتهای پیام

  • سه‌شنبه/ ۹ خرداد ۱۴۰۲ / ۱۵:۰۰
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1402030906335
  • خبرنگار : 71573

برچسب‌ها