اپیدمی کرونا و آندمی ناامنی

دفتر رصد، پایش، آینده نگاری فرهنگی معاونت نظارت و ارزیابی، ستاد فرهنگ شورای عالی انقلاب فرهنگی پیرامون ارتباط همه گیری بیماری کرونا و امنیت روانی جامعه توسط حسین سرافراز، سرپرست این دفتر به انجام پژوهشی پرداخته است.

به گزارش ایسنا، در مقدمه این پژوهش آمده است: این روزها در معرض آلودگی یک اپیدمی به نام کرونا هستیم. در همین حال، مدام خبرها و گزارش هایی از  آمار مبتلایان، افراد مشکوک به آلودگی، قربانیان و سرایت هراسناک آن از شهری به شهر دیگر، از استانی به استانی دیگر و از سرزمینی به سرزمینی دیگر به گوش می رسد. علاوه بر بحران کرونا، باید رخدادهای اسفناکی چون کشتار مسلمین در هند، انفجار انتحاری در کابل، جنگ در شمال سوریه، آوارگی انسان ها و نیز تهدیدهای امنیت فردی و شخصی تک تک ما را نیز در فهرست خود اضافه کنیم. تروریسم خطری است که بیخ گوش ما همچنان افتان و خیزان وجود دارد و چه بسا ترسناک ترین خطر باشد و در دهه اخیر سطح امنیت منطقه و جهان را به شدت کاهش داده است.

حتی در مورد بیماری کرونا نیز زمزمه هایی از بیوتروریسم شنیده می شود. ترس ها به شدت به هم وابسته اند: ترس از بیماری کرونا، خود به ترس هایی تازه می انجامد: ترس از جابجایی با وسایل نقلیه عمومی، ترس از سفر، ترس از اماکن شلوغ، ترس از مزاحمت دیگران و بالاتر از همه اضطراب و هراس وجودی یا هستی شناختی.

بحران ناباوری

در بیماری کرونا دو عنصر ظاهراً نامرتبط اما در حقیقت به هم وابسته حضور دارند: بلایای طبیعی و خطرات شخصی.

کرونا اول بار از حیوان یعنی از طبیعت به انسان و فرهنگ سرایت کرده و سپس هستی انسان را به شدت متأثر ساخته و بطور قابل ملاحظه ای محدودتر کرده است. این دو عنصر بدل به مسائل اجتماعی با اهمیت و اولویت جوامع متعددی شده اند و قدرت شیوع و فرکانس سرایت حسی عمیق از ناامنی جهانی را بجای نهاده است.

با وام­گیری از جامعه­‌شناسی جامعه پرخطر، «زیگموند باومن» می توان گفت که ایده امنیت به عنوان یکی از مهم ترین پایه های مدرنیته که سعی داشته تأمین امنیت شهروندان را در جامعه مدنی تضمین کند، با وقوع بحران مدرنیته و ظهور جامعه «آبکی» یا مدرنیته «مایع» سست شده است. 

اگر ناامنی به تعبیر باومن یک حالت روحی است و بنابراین شیوه ای از بودن که پاره ای از عصر و دوران ماست، پس باید حضور دائمی آن را با تمامی عواقبی که خواهد داشت، پذیرفت. ظاهراً زیستن توأم با ناامنی اقتضای ناگزیر هزاره سوم است که اتفاقاً با حادثه ای هراسناک یعنی حمله به برج های دوقلوی نیویورک در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ آغاز شد. 

اخبار و تصاویر هراسناک مثلا ویدئوی دفن کردن یک قربانی بیماری کرونا در وهله نخست ممکن است نامعقول به نظر برسند، زیرا یکی از پرتکرارترین واکنش های ما انسان ها در مواجهه با یک بلا یا بحران، ناباوری است. گرایش ما به باور کردن این واقعیت که احتمال این بلاها دست کم برای «ما» اندک است، ما را در برابر آن ها درمانده می سازد، درست مثل اتفاقی که در کشور ما و در واکنش به شیوع بیماری کرونا و خطرپذیر بودن زیست بوم ایران رخ داد. نمونه عینی آن که انعکاس جهانی یافت و در نظرات اسلاوی ژیژک فیلسوف و نظریه پرداز انتقادی هم انعکاس یافت، اظهارات حریرچی معاون وزیر بهداشت و مبتلاشدن خود او به کرونا بود.

حریرچی در ابتدا از احتمال اندک اپیدمی در ایران می گوید و سپس خود او گرفتار اپیدمی می شود. درماندگی پس از ناباوری یا بالعکس باور به نامعقول بودن پدیده خوردن خفاش و سرایت ویروس از بدن این جانور کوچک به کالبد یک انسان، در مورد اخیر عجز و خواهش وزیر بهداشت از مردم در سفر نکردن و وفاداری به قرنطینه خانگی هویداست. علت این درماندگی این است که اعلان رسانه ها و اخطار آن ها از وقوع این بیماری و خطر آن، تغییر ملموسی در شیوه اندیشیدن، تصمیم گیری و رفتار ما بوجود نمی آورد و بالاتر از همه این که مهم ترین مانع بر سر پیشگیری از سرایت این بیماری، نه عدم وفاداری به قرنطینه خانگی بلکه، اراده ی ما به «ناباوری» است.

کرونا نشان می دهد که احتمال تنها یک بلای طبیعی یا حادثه انسانی می تواند به مراتب بیش از آن چیزی باشد که ما و دستگاه سیاست­گذاری و تصمیم­سازی ما مایل است بیاندیشد. با این فرض که دیگر در جامعه ای ناامن زندگی می کنیم و نه جزیره ای امن، خطر در بین احتمالات واقعی و هرروزه قابل رؤیت و بالتبع قابل پیش بینی می شود.

پیامدها

اپیدمی به طرز امپریالیستی دموکرات است، یعنی با قدرت قاهرانه خود مرز بین طبقات بالا و پایین، شمال و جنوب و غرب و شرق را در می نوردد و در نتیجه چه در ووهان چین باشیم و چه در تهران و چه در نیویورک یا هر جای دیگری که مجهز به سیستم های امنیتی با ابزارآلات دقیق رصد و کنترل باشند، نمی توانند از «فرد» مراقبت کنند، چرا که تراژدی، بی واسطه و با اثرات ملموس مخرب خود تمام «ما» را دربرمی گیرد و اجتناب از آن دست کم برای کسانی که به الگوی الیگارشی وفادارند، ناممکن است.

در وضعیت اپیدمی، چه منشأ رخداد طبیعی و غیرقابل برآورد باشد و چه موردی باشد که با دست انسان پدید آمده و خطای بشری یا بدتر از آن، یک تجاوز عمدی از نوع عمل تروریستی باشد، نتیجه یکی است: وضعیت اثبات کننده دو چیز است، یکی سطح بالایی از ناامنی که میراث امروز است و دیگری ناتوانی ساختارهای اجتماعی در دستیابی به راه حل.

نهادها و سیستم هایی که به منظور کنترل و پیشگیری از خطر توسط دولت های مدرن ایجاد و برای دفاع از شهروندان بکار می رود، ناکافی به نظر می آیند. ارتش ها دیگر نمی توانند از ما در برابر هجوم دشمنان دفاع کنند، چنان که مثلا کره جنوبی در مواجهه با کرونا به مثابه یک دشمن بیگانه، وضعیت جنگی اعلام می کند؛ نیروی پلیس عاجز از پیشگیری از جرم و جنایت است، چنان که در وضعیت بحرانی نیاز به ماسک، دستکش یک بار مصرف، تب سنج و مواد ضدعفونی کننده، احتکار و توزیع نامناسب دو جرم عظیمی است که رخ می دهد.

بیمارستان ها نیز همیشه با موفقیت درمان نمی کنند بلکه خود مولد نگرانی ها و هراس هایی تازه اند، از جمله نگرانی بابت سوءدرمان یا قصور پزشکان و مهم تر از آن هراس از سرایت بیماری در همان جایی که قرار است بیماری درمان و شر دفع شود.

اگر به آمار ابتلا به کرونا نیز نظر افکنیم، درمی یابیم که بخش قابل توجهی از بیماران به دلیل حضور هراسناک در بیمارستان ها دچار این آلودگی شده اند، یا کادر درمان، خود می توانند عامل سرایت و ناقل بیماری باشند. کمتر خبری از فعالیت سازمان های مردم نهاد نیز در این بحران به گوش می رسد. درنهایت، به تعبیر باومن نسخه مایع و آبکی دولت و حکمرانی این بار در حوزه سلامت، افراد را به وضعیت بی ثباتی و عدم قطعیت می کشاند.

در میان عواقب مشهود و پیامدهای نامشهود تغییرات اپیدمیک، که فراتر از مسؤلیت ما نمودار می شود، تنها صدای هشداری است که به گوش می رسد: زوال همبستگی انسانی. کرونا «اپیدمیک» است، اما ناامنی و بی ثباتی «آندمیک» است، یعنی بومی است و خاص سپهرنشانه ای ما انسان ها است که گریزی از آن نداریم یعنی نمی توانیم دست کم به لحاظ کالبدشناختی از انسانیت خود فاصله بگیریم و حیوانی شویم تا بلکه دست کم با وجود کرونا، احساس ناامنی و بی ثباتی نکنیم و زندگی عادی و روزمره مان را داشته باشیم.

در این وضعیت، واکنش ما دفاع شخصی است، ما به هسته درونی سپهرشخصی خودمان نزدیک و نزدیک تر می شویم و طنز قضیه این است که دولت و ساختارهای اجتماعی نیز در مواجهه با اپیدمی کرونا از ما همین را می خواهند: کاهش ارتباطات اجتماعی و افزایش خود-ارتباطی یا به تعبیر آن استاد نشانه شناسی ایرانی، توصیه به رژیم نشانه شناختی فردی و انفرادی.

با نزدیک شدن فزاینده به هسته، جوشن بی تفاوتی، نادیده پنداشتن دیگری و عناصر حاشیه و بالتبع خودخواهی فعال می شود. آنچه که برای دیگری رخ می دهد، از چشم دل ما دور می افتد و ما نسبت به دیگری بی تفاوت می شویم.

بی تفاوتی به نوبه خود زهدان انزجار است: هر کس سعی دارد تا بقای خود را به ازای فنای دیگری تضمین کند. البته ما نباید به شرایطی بازگردیم که زمانی تامس هابز فیلسوف با عنوان «انسان گرگ انسان است»، ترسیم کرده بود، اما حوادث تراژیکی که این روزها از در و دیوار رسانه های بزرگ و کوچک بر ذهن و روان ما می بارد و چشم ما را دست کم بصورت یک نظر اجمالی به پیرامون خویش می گشاید، حاکی از شبح آزاردهنده وضعیت هابزی است.

به تعبیر جامعه شناس ایتالیایی کارلو باردونی، ناامنی همه جاگیر نیست، بلکه پاره ای از درون ماست، چون پذیرفته ایم که ناامنی آن روی البته ناخوشایند سکه زندگی عادی همه ماست. با وجود آگاهی از زیستن در جامعه خطر، یعنی جایی که لفظ «امنیت» حائز اهمیت حیاتی است، و این واقعیت که اکثر اوقات- به هنگام هجوم بلایا- همین لفظ خالی از معنا  و صوری می شود یعنی صرفا یک «لفظ» باقی می ماند، نمی توانیم از معاشرت با یار وفادار و البته خاموش مان سرباز زنیم، و نام این رفیق، «ترس» است.

جامعه ترس

یکی از مفاهیم تجربی مهم در جامعه امروز به تعبیر جامعه شناس آلمانی هاینز بوده، مفهوم «ترس» است. در این بافتار، ترس با احساس مردم مرتبط است، با چیزهایی که برایشان مهم قلمداد می شود، آن چه که به آن امید دارند و چیزهایی که آنان را به ناامیدی سوق می دهد. ترس مسیر حرکت جامعه را آشکار می سازد، نشان می دهد نقاط بحرانی کجاست، چه وقت گروه های معینی از جامعه به لحاظ روانی پس می کشند و این که چطور احساس مصیبت یا نفرت و کینه به طور ناگهانی تکثیر می شود.

ترس عیب و مشکل ما را نشانمان می دهد. سیاست گذاری که می خواهد پیش از تجویز، به فهم جامعه امروز نائل آید، بایستی به «جامعه ترس» نظر کند. این مفهوم می تواند کل سیاست های فرهنگی و اجتماعی ما را از نو صورت بندی کرده و به مرحله بازنگری یا بازپسگیری کشاند.

پیش تر به ماهیت دموکراتیک ویروس کرونا اشاره شد، از همین رخداد می توان نتیجه گرفت که ترس  از کرونا نیز همه کس را متأثر می سازد. ترس هیچ حد و حدود اجتماعی نمی شناسد. همان قدر آن مدیر و مسؤل که مقابل صفحه رایانه پشت میز نشسته در معرض اضطراب و استرس است که این پیکی ها که این روزها بدلیل افزایش تقاضای خرید آنلاین و غیرحضوری به هنگام رجوع به انبار کالا یا تحویل آن به دست مشتری روبرو هست، یا آن تکنیسین هوش بری که برای وضع حمل زنی که می گویند به تازگی از «قم» بازگشته و این بیمارستان را برای زایمان انتخاب کرده، تا آن داوطلبی که برای تست استعدادش قرار بوده تا روی صحنه برنامه تلویزیونی «عصر جدید» جلوی آنتن برود.

بعلاوه، جوهر ترس نامحدود است: ترس از بیماری، ترس از مدرسه، ترس از ارتفاع، ترس از فقر، ترس از حمله قلبی، ترس از تروریسم، ترس از دست دادن موقعیت و منزلت اجتماعی، ترس از تعهد و مسؤلیت، ترس از تورم و ترس می تواند هر نوع محور زمانی را درنوردد. از یک سو ممکن است از آینده بترسیم چرا که همه چیز تا لحظه اکنون خوب پیش رفته است؛ فیلم هایی که در ژانر آخرالزمانی ساخته می شوند، قریب به اتفاق این ترس را بازنمایی می کنند.چون تاکنون اپیدمی ها را کنترل کرده ایم، فیلم «شیوع» می سازیم. از سوی دیگر،امکان دارد از اکنون بترسیم زیرا نگران گام های بعدی خودمان هستیم، چون یک تصمیم به نفع یک گزینه همیشه تصمیم علیه گزینه دیگر است؛ حتی اگر فکر می کنیم که می شود آن چه که از سر گذرانیده ایم، روزی دوباره سر بلند کند درست مثل تجربه چین در گذراندن اپیدمی سارس در سال ۲۰۰۳، ممکن است از گذشته هم بترسیم.

نیکلاس لومان جامعه شناس که نظریه سیستم ها و تعادل کارکردی وی به نظر جایگزینی مناسب برای موقعیت های عدم تعادل از جمله موقعیت بحرانی امروزین است، به اضطراب بعنوان شاید تنها اصل پیشینی در جامعه مدرن می نگرد، طوری که تمام اعضای جامعه در مورد آن وفاق دارند. این همان اصلی است که وقتی به کار می رود که مابقی اصول کنار رفته باشند. اضطراب است که می تواند کرانه های طیفی متکثر از آراء متضاد و متعارض را کنار هم بنشاند و مثلا از یک مرجع تقلید مسلمین تا یک رهبر کمونیستی تا یک روشنفکر لیبرال را به اشتراک رأی سوق دهد.

البته هیچ کسی نمی تواند دیگری را مجاب کند که ترس هایش بی اساس است. رسانه ها از یک سو تلاش می کنند تا ترس پمپاژ کنند؛ هراس های اخلاقی مفهومی است که بدلیل سیطره بیش از حد رسانه ها بر فرهنگ و اجتماع ما باب شد. در این شرایط، رسانه نقش آمپلیفایر را ایفا می کند. اما از سوی دیگر، همین رسانه ها در ارتباطات بحران، می توانند با ایفای نقش دامپر، اثرات واحد ترس را تاحدی بی اثر کنند، در این وضعیت، ترس از خلال بحث و گفتگوهای متعدد مهار شده و از بین می رود. البته این قضیه وابسته به پذیرش ترس های طرف مقابل و نه انکار آن ها است. ما نمی توانیم صرفاً ترس خودمان را ترس بدانیم و درنتیجه حق دفع ترس را فقط برای خودمان قائل شویم، مثلا مورد افرادی که سعی می کنند تا حد امکان فقط خودشان به منابع کمیاب پیشگیری و درمانی مقابله با بیماری کرونا دسترسی داشته باشند. مطابق با یک سناریوی درمانی روان شناختی، ترس هایتان را بشناسید تا آسوده تر و انعطاف پذیرتر شوید، بدین ترتیب لازم نیست هنگامی که ترس به سراغتان می آید، فوراً واکنش تدافعی بگیرید یا آن را ناچیز بشمارید.

اگرچه بیماری کرونا جامعه را از امتیاز ارتباطات اجتماعی به سوی محدودیت ارتباطات فردی می کشاند و بالتبع ترس ها هم پراکنده، از هم گسسته و شخصی می شود، اما در موقعیت اجتماعی خاصِ ما یعنی مواجهه با اپیدمی کرونا، ترس محصول نوعی آگاهی جمعی از خطر است.

پس اعضای جامعه ایرانی از خلال مفاهیم مرتبط با ترس است که متوجه شرایط وجودی و هم زیستی خویش می شوند و این گونه رژیم نشانه شناختی فردی و انفرادی دوباره جای خود را به رژیم نشانه شناختی جمعی و اجتماعی می دهد: افراد ترسیده در خلوت از خود می پرسند چه کسانی جلو رفته اند و چه کسانی عقب افتاده اند؛ کجا اوضاع به هم ریخته و کجا شکاف ها سر باز می کند؛ چه چیزی به ناچار از دست می رود و چه چیزی هنوز احتمال بقا دارد. بدین ترتیب، سرجمع این پرسش ها و تأملات درونی می تواند حکم گرفتن نبض جامعه در دست مجموعه ای از افرادی باشد که همه دست کم در یک چیز مشترک اند و آن احساسِ ترس است.

انتهای پیام

  • سه‌شنبه/ ۲۰ اسفند ۱۳۹۸ / ۱۷:۱۴
  • دسته‌بندی: پژوهش
  • کد خبر: 98122015710
  • خبرنگار :