• جمعه / ۲۱ شهریور ۱۳۸۲ / ۱۰:۵۹
  • دسته‌بندی: سیاسی2
  • کد خبر: 8206-08637
  • خبرنگار : 90000

”بعد از اصلاحات چه بايد كرد؟“ سخنان سعيد حجاريان در پنجمين اردوي شاخة جوانان جبهة مشاركت

”بعد از اصلاحات چه بايد كرد؟“
سخنان سعيد حجاريان در پنجمين اردوي شاخة جوانان جبهة مشاركت
سعيد حجاريان، عضو شوراي مركزي جبهة مشاركت ايران اسلامي در پنجمين اردوي شاخة جوانان جبهة مشاركت طي پيامي با موضوع “بعد از اصلاحات چه بايد كرد” سخناني خطاب به شركت‌كنندگان در اردو ايراد كرد. به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، حجاريان در سخنان خود خطاب به آنان گفت: از من خواسته‌اند كه براي شما پيامي تهيه كنم. ترجيح مي‌دهم كه به‌جاي پيام‌هاي مرسوم كه مبتني بر پاره‌اي از تعارفات و تشريفات مرسوم است، بحثي را بگشايم. موضوع بحثم را به اين اختصاص مي‌دهم كه بعد از اصلاحات چه بايد كرد. همان طور كه از عنوان بحث برمي‌آيد، گويي كه اصلاحات را تمام شده فرض كرده‌ام و مي‌پرسم كه آنگاه چه بايد كرد. اين شايد خيلي حاد و تند باشد. شايد بين اصلاح‌طلبان كسي از اين موضع برخورد نكند. چون از نظر دوستان ما اصلاحات از نظرگاه‌هاي زيادي تمام شده نيست و الا اگر كسي بنا بر اتمام اصلاحات گذاشته باشد، نه ديگر جبهة مشاركتي بايد باقي بماند و نه دوم خردادي بايد ادامه كار بدهد و نه دولت اصلاحات و نه مجلس اصلاحاتي بايد ادامة كار بدهد و نه هيچ كدام‌ از ارگان‌ها و نهادهاي اصلاحات بنا نداشته باشند كه به كارشان ادامه دهند. لذا بايد منتظر دفن مرده‌اي بود كه روي زمين افتاده است و بايد هر چه زودتر آن را كفن و دفن نمود و الا تعفن اين مرده همه را متاذي خواهد كرد. فرض كنيد كه سؤال من درست باشد. فرض كنيد كه همة ظرفيت‌ها تمام شده باشد. تمام ظرفيت‌هاي قانون اساسي تمام شده باشد. انسداد كامل برقرار شده و آينده به چشم‌اندازي روبه‌روي ما باشد نه مجلس آينده و نه دولت آينده و نه حتي روزنامه‌اي و نه حتي جنبش‌ها، مثل بعضي از اشعار اخوان ثالث كه بعد از 28 مرداد سرود. مثلا شعر زمستان: همه چيز يخ زده كسي جواب سلام كسي را ندهد اگر نفس از سينه بيرون مي‌آيد، ابري شود جلوي چشم كه چشم جلوي چشم را نبيند و اگر دستي به نشان دوستي از جيب بيرون بياوري، دستي نفشارد آن را صدايي گر شنيدي قصة سرما و دندان است همة صداها از زمين رفته‌اند دارها برچيده، خون‌ها شسته‌اند، در مزارآباد شهر بي‌تپش ناي جغدي هم نمي‌آيد به گوش و الي آخر. كلي ادبيات مثل بعد از 28 مرداد را براي شما قطار كنيم. شاعران بعد از 28 مرداد زيادند و شعرهايي از اين قبيل سروده‌اند و در آن شرايط مأيوس كننده‌اي را به تصوير كشيده‌اند كه واقعا هم آن شرايط اين طور بود كه نه آلترناتيوي وجود داشت و نه دولت روزنه‌اي را براي فعاليت سياسي باز گذاشته بود و نه روزنامه‌اي در كار بود. كشتار مبارزان در پيش رو بود. عمر مفيد يك چريك سه ماه بيشتر نبود. چريكي كه خانة تيمي را برمي‌گزيد سه ماه بيشتر عمر نمي‌كرد. همه چيز دلالت بر اين داشت كه دنيا به آخر رسيده است و تمام شده است. فرض كنيد در بدترين حالت اين طور باشد. از اين بدتر دوستان سراغ ندارند دوستان جوان من شايد اين شرايط را نديده باشند ما هم سال 53 و 54 بدترين از اين را هم ديده‌ايم. در آن سال‌ها بين جبهة مبارزين هم درگيري شد. جنگ بين داخلي‌ها بين مبارزين چپ، چپ كرده چپ شده كه تغيير ايدئولوژيك داده بودند با ديگران كه كم كم به ترور فيزيكي و تصفيه‌هاي فيزيكي انجاميده بود. از يك طرف ساواك و از طرف ديگر، خودي‌ها از دو طرف كشته مي‌شدند، بدتر از اين امكان نداشت. شرايط خيلي وحشتناكي بود. از اين بدتر را گمان نمي‌كنم كه دوستان بتوانند تصور كنند. من توصيه مي‌كنم دوستان من مقداري با ادبيات مربوط به اين دوره‌ها آشنا شوند، مطالعه كنند و بفهمند كه چه گذشته بر ما. منتهي چه بايد كرد؛ اين سؤال سؤال لعنتي‌اي بود كه دامنگير همة ما بود. سؤال لعنتي را از روشنفكران و متفكران روسيه وام گرفته‌ام. آنها هم اين سؤال لعنتي را داشته‌اند كه ما كيستيم. هويت ما چيست و چه بايد كرد؟ سؤال لعنتي هر جايي كه مي‌رفتي و هر دو نفري كه به هم مي‌رسيدند آن را تكرار مي‌كردند كه چه بايد كرد؟ كاسة چه كنم دستشان بود و چه كنم و چه كنم ورد زبان‌ها بود. اما كاري نمي‌شد كرد. فرض كنيد در بدترين حالت اين وضعيت الان باشد و اصلاحات به اين نقطه رسيده باشد. اما دوباره سؤال لعنتي در شرايط فعلي پيدا مي‌شود كه چه بايد كرد. البته امروز چنين وضعيتي ما نداريم. من مخصوصا سؤال را در بدترين وضعيت مطرح كردم. ما مجلسي داريم كه نمايندگان مي‌توانند گزارش تحقيق و تفحص را بدهند تحقيق كنند، سؤال كنند، گزارش تهيه كنند و پشت تريبون بخوانند. كلي لايحه برده‌اند. با اينكه در شوراي نگهبان رد شده، اما بالاخره بحثش در مجلس شده است. لايحة منع شكنجه، منع تبعيض عليه زنان، شما اين لوايح را پشت سر هم كنيد ببينيد چقدر لوايح برده‌اند. طرح لايحه، نامه‌نگاري‌ها، سخنراني‌ها و نطق‌هاي پيش از دستور خوبي شده است. خود دولت كلي كار كرده است. آن زمان دوستان ما يك تكه روزنامة كيهان زمان شاه را در زندان پيدا كردند. يكي از دوستان مي‌گفت من يك تكه از صفحة آگهي‌هاي روزنامة كيهان را پيدا كرده بودم 70 بار از سر تا ته خواندم تازه بعد آن را به ساير دوستانم دادم تا بخوانند. تا اين حد وضعيت خراب بود. از كساني كه در زندان زمان شاه بودند بايد بپرسيد كه وضعيت زندان با الان چه فرقي كرده است. و اما فرض را بر اين مي‌گذارم كه وضعيت در سياه‌ترين حالت است. در سياه‌ترين حالت چه بايد كرد؟‌ در بدترين حالت معمولا مردم دو سه رفتار در پيش مي‌گيرند. يكي اين است كه مردم از سمت اصلاح مبارزة سياسي و ادبيات سياسي به سمت تغييرات اجتماعي مي‌روند. منتهي آن طور كه خود مي‌فهمند و معمولا در اين ميان اقشار عقب‌مانده‌تر جامعه سكان افسادات را در دست مي‌گيرند. افسادات مثل مواد مخدر. چون مواد مخدر فضايي ايجاد مي‌كند كه انسان در آن مي‌تواند همة خواسته‌هاي خودش را برآورده ببيند و ترودكسيوني از عالم واقع در عالم سوررئال ايجاد مي‌شود. انسان خواسته‌هاي خودش را توهم مي‌كند. بهشت برينش را در ذهنش براي خود مي‌سازد. حداقلش آن است كه عده‌اي به سمت بعضي از نحله‌هاي عرفاني خيلي مبتذل گرايش پيدا مي‌كنند. شنيده‌ايد كه بعضي نحله‌هاي عرفاني در تهران رشد كرده است. نحله‌هايي كه خيلي‌هايش عرفان پوچ هم هست. واردشان كه مي‌شوي مي‌بيني كه حتي شيخ‌شان مولوي را هم بلد نيست بخواند باقي افرادش كه ديگر هيچ. هاي و هوي مي‌كشند اما معلوم نيست چه مي‌گويند. اينها نوعي پروجكشن است. در اينجا خود افيون نقش اصلي‌اش را بازي مي‌كند، جاي خودش مي‌نشيند وقتي خود افيون هست چرا چيز ديگري ترياك توده‌ها باشد. اتفاقي كه مي‌افتد اين است كه در اين حالت از اين افسادات زياد مي‌شود. ونداليزم زياد مي‌شود. همين تهران را ببينيد كه چقدر ونداليزم در آن زياد شده است. فردي چاقو به دست مي‌گيرد و در حال عبور همة ماشينها را خط مي‌اندازد و مي‌گذرد. اين فرد تازه حسرت ماشين هم دارد و بي‌پول است. چون خودش ماشين ندارد به همة ماشينها خط مي‌اندازد. يا مثلا شنيده‌ام كه واگن متروها را كه صندلي‌هاي شيكي هم داشت تخريب كرده‌اند. اينها سرمايه‌هاي ملي است يا هر جايي كه چيزي ملي هست تخريب مي‌كنند. براي اينكه اصلا مليت برايشان مطرح نيست. ايراني بودن برايشان مهم نيست. مي‌گويند ملت چيست؟ مليت يعني چه؟ اين ديگي كه براي ما نمي‌جوشد همان بهتر كه اصلا نجوشد. اين رفتار اصلا سياسي هم نيست. خرابكاري يا سابوتاژ سياسي كاري است كه كارگر در كارخانه به دستور حزبش مي‌كند. دستگاه را خراب مي‌كند تا كارخانه بخوابد. آن رفتار چيز ديگري است. سابوتاژ (sabotage) با ونداليزم تفاوت دارد. اقلا سابوتاژ بهتر از ونداليزم است. از اين افسادات فراوان وجود دارد. در همين سطح شهر هم كه بگرديد به نمونه‌هاي زيادي برمي‌خوريد. وقتي فضاي سياسي را ببنديد افسادات هم كامل مي‌شود. اگر حزب بود، اگر روزنامه بود، اگر كاري وجود داشت، به هر حال فرد جوان جذب مي‌شد. بيست ميليون بيكار و افزايش سالانة آن، نه دانشگاهي نه اشتغالي، نه چيزي، اينها روي هم جمع مي‌شود و به اين ترتيب خيل عظيمي از لشكر بيكاران و لمپن‌ها تشكيل مي‌شود كه حاد هستند و امكان صدمه زدن دارند. باندهاي مافيايي تشكيل مي‌دهند. باندهايي مي‌شوند و كم كم رهبر هم پيدا مي‌كنند و بعد هم جنبشي ايجاد مي‌كنند. جنبش لمپنيزم. اين حركت اول هم سياسي نبود، مشتي شحنگان مست و لمپن‌ها جمع شدند و ديگر كسي جلودارشان نيست و خانه‌ها و مغازه‌ها را غارت مي‌كنند. پس يك حالت پس از پايان اصلاحات اين خواهد بود. حالت دوم من آن را defeatism نام مي‌گذارم، ترجمة خوبي از آن نشده است. دفيتيزم را شكست‌طلبي ترجمه كرده‌اند يعني آنكه ملتي از كشور ديگر مخصوصا كشوري كه تا قبل از آن دشمن مي‌دانسته تقاضا كنند كه كشورش را اشغال كند. يعني ملت به جايي مي‌رسد كه به دشمنش مي‌گويد ما را اشغال كن. بيا و ما را شكست بده. شكست ‌طلب مي‌شود، طلب شكست مي‌كند. همة ‌كشورها پيروزي‌طلب هستند اما بعد از اين وضع كه گفتم كار به جايي مي‌رسد كه ملتي شكست‌طلب مي‌شود. به خاطر بي‌آيندگي اصلا آينده‌اي متصور نيست. چون دولت هيچ كاري براي فرد نمي‌كند. امكان برآورده كردن اوليه‌ترين حاجات را ندارد. فرد مي‌گويد اصلا آينده‌اي ندارم. هيچ چيز ندارم. نه عشق و حالي، نه آموزشي، نه هيچ چيز. پس بگذار كه دشمن بيايد. دشمن مفروضي كه تا حالا دشمن بودنش را ديگران تبليغ كرده‌اند. فرد به اين مي‌رسد كه اصلا دشمن آن كشور خارجي نيست. دشمن داخلي است، دشمن خانگي است. آن دشمن خارجي لولو سر خرمني بوده كه ساخته‌اند. الان اين ايراني‌هايي كه به عتبات مي‌روند را ببينيد. من ديده‌ام كه بعضي‌ها با سربازهاي آمريكايي عكس يادگاري مي‌گيرند و برمي‌گردند و مي‌گويند كه اين سربازها خيلي آدمهاي مؤدبي هم هستند و به ما هم بسيار احترام مي‌گذارند. زنهاي چادري را اصلا بازرسي نمي‌كنند. مي‌گويند بعثي‌ها بد بودند. اما از آمريكايي‌ها تعريف مي‌كنند. خيلي از زوار از آمريكايي‌ها دفاع مي‌كنند و مي‌گويند چه آدمهاي تر و تميز و مؤدبي هستند. آمريكا منجي مي‌شود. [مي گويند] ما كه خود نتوانستيم. دولت هم كه نتوانست،‌ اصلاح‌طلبان هم كه نتوانستند، مجلس و دولت هم كه نتوانستند. بيست و دو ميليون راي هم دادند اما نتوانستند كاري بكنند. همه اين نشدها جمع مي‌شود و انسداد ايجاد شده است ديگر. راه ديگر ادامه‌ي وضع موجود است تا ببينيم چه مي‌شود. آيا دو راهي كه گفتم براي ما خوب است؟ سعيد حجاريان در بخش ديگري از سخنان خود با عنوان « بعد از اصلاحات چه بايد كرد؟» در پنجمين اردوي شاخه جوانان جبهه مشاركت گفت: فرض كنيم اصلاحات تمام شد آيا ما به اين دو راه راضي هستيم. ما مي‌توانيم دو موضع داشته باشيم گاهي ما active عمل نمي‌كنيم صرفا آناليز مي‌كنيم. بيرون نشسته‌ايم و تماشاگريم، بازيگر نيستيم در آن صورت فقط مي‌گوييم چه اتفاقي پيش مي‌آيد. اما وقتي ما بازيگر هستيم سر اين صحنه بازي مي‌كنيم، مي‌گوييم كه ما عضو فلان حزب هستيم. عضو شاخه‌ي جوانان فلان حزب هستيم آن وقت راه بهتري هم وجود دارد. دو راه پس از اتمام اصلاحات راه‌هاي مطلوب من نيستند. من راه و برنامه‌ي ديگري دارم و به عنوان بازيگر در اين صحنه active عمل مي‌كنم. من مي‌خواهم راه خودم را پيش ببرم و نگذارم آن وضع پيش بيايد لذا من خودم عمل مي كنم و راه خودم را پيش مي‌برم . بدين جهت مي‌خواهم بگويم كه بايد از زاويه‌ي سومي بحث كرد. ما تماشاگر و نظاره‌گر نيستيم. اگر به حزب آمده‌ايم، پس بازيگريم . اگر در دانشگاه تماشاگر بوديم، اگر آكادميسين بوديم، آنگاه به شكل خنثي فقط گزارش مي‌كرديم، اما ما كه اين موضع را قبول نداريم. اگر مي‌خواهيم كه آن دو وضع كه گفتيم پيش نيايد، بايد حتما به دنبال راه سوم بگرديم و راه خودمان را پيش ببريم. به گزارش ايسنا وي ادامه داد: راه سوم چيست؟ راه سوم آن است كه "اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات". "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب" شعار تروتسكي است ولي فرقي نمي‌كند هر كه مي‌خواهد گفته باشد اما "اصلاحات مرد، زنده‌باد اصلاحات" را پيش از اين كسي نگفته اين را من مي‌گويم. پس از انقلاب اكتبر، استالين سر كار آمد و شروع به تصفيه كرد، تروتسكي كه احساس كرد انقلاب منحرف شده و سعي كرد كمونيست‌هاي ديگر را جمع كند. اين شعار را او در آنجا داد. "انقلاب مرد، يعني انقلاب مرد، اما زنده باد انقلاب، كدام انقلاب بود. يعني انقلابي كه در پيش است. حالا در اين جا هم مي‌گويم «اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات». سؤال: آيا اگر اصلاحات بميرد، پس از آن باز هم مي‌توان كار اصلاحي كرد، چون ديگر نه امكان حزب داشتن است و نه امكان فعاليت. جواب: مگر وقتي ساختماني را خراب مي‌كنند همه چيزش را بيرون مي‌ريزند؟ مصالح اصلاحات باقي مي‌ماند. مصالح دوره‌ي گذشته باقي مي‌ماند. حزب، دولت، مجلس، نيروها و تجربه‌هايي كه باقي مي‌ماند را كه نبايد دور بريزيم. بايد بازسازي در اصلاحات انجام دهيم. اصلاحات در اصلاحات بكنيم. بايد شرايط جديد منطقه‌اي، شرايط جديد ملي را تعريف كنيم. استراتژي جديدي، براي وضع جديد بريزيم و شروع كنيم به كار كردن. چرا؟ چون چاره‌اي نداريم، چون آلترناتيو كار نكردن ما آن دو حالتي است كه گفتم. اگر كسي مي‌خواهد به آن دو حالت دچار شود، به همان سمت حركت كند. سؤال: بعد از همه‌ي اين حرف‌ها ما تازه‌ رسيده‌ايم به همان سؤال لعنتي كه شما همان اول مطرح كرديد كه چه بايد كرد؟ يا چگونه بايد عمل كرد؟ هنوز به اين سردرگمي شرايط احتمالي انسداد كامل پاسخ روشني داده نشده است و دقيقا مشخص نيست كه چه بايد كرد؟ جواب: اولين كاري كه بايد كرد آن است كه نبايد گذاشت جوان‌ها به آن دو سمت كه گفتيم، بروند. آن راه را بايد بست. بايد عليه آن راه تبليغات كرد. تفاوت دوستان جوان ما با ديگران، شايد در اين است كه هر چه جوان‌ترند انقلابي‌تر مي‌شوند، يعني دنبال راه‌هاي ميانبردار مي‌گردند. اصلاحات چقدر زمان مي‌خواهد؟ من قبلا در مورد تجربه‌ي انگلستان گفته‌ام كه 700 سال زمان برده است. سؤال: آيا اگر اعلام كنيم كه همين قدر سال طول مي‌كشد، تمام انگيزه‌ي كساني كه مي‌خواهند كار حزبي كنند را از بين نبرده‌ايم؟ چون فرد ممكن است به خود بگويد كه اصلاحات در مدت عمر من، به نتيجه نمي‌رسد پس بهتر است كه دنبال زندگي خود بروم؟ جواب: اگر به شما بگويند كه يك شهاب سنگ بزرگ با برخورد به زمين همه چيز را نابود مي‌كند، شما چه مي‌كنيد؟ احتمالا مي‌گوييد به ما كه ربطي ندارد. اما مردم همه‌ي دنيا چه مي‌گويند؟ آيا آنها شروع نمي‌كنند به برنامه‌ريزي و تلاش براي نجات زمين؟ آيا براي منهدم كردن شهاب سنگ نقشه نمي‌كشند. چرا آنها تلاش مي‌كنند و ما نمي‌كنيم؟ بگذاريد من اصلا كل قصه را براي شما ساده‌تر كنم. اصلا همه‌ي حرف من را مربوط به دوره‌ي فئوداليته بگيريد. الان دوره‌ي جهاني شدن است. دوره‌ي ارتباطات و اينترنت است . بنابراين 700 سال مي‌شود 70 سال. آيا اگر بگوييم اصلاحات تا 70 سال ديگر بايد ادامه يابد، شما راضي مي‌شويد؟ پاي كار مي‌مانيد و ادامه مي‌دهيد؟ انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha