تیرهای دشمن از من فرار می‌کنند!

هرگاه یکی از دوستان یا همکارانش به شهادت می رسید، خلوتش بارانی تر از همیشه می شد. در یکی از عملیات ها، یک دستش از کار افتاد. خوابش را قبلا دیده بود. این را در دفترچه‌اش خواندم. خواب شهیدی را دیده بود به نام شهید «حسین اسکندرلو».

به گزارش ایسنا، محمد کاشی‌ها فرزند عباس  روز سیزدهم دیماه ۱۳۳۸ در تهران  متولد شد. محمد در سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و ۷ سال با همسرش زهرا پورعباس زندگی مشترک داشت.

محمد با آغاز جنگ، به جبهه رفت و در عملیات «کربلای ۵» در حالی که فرماندهی گردان المهدی از لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام را به عهده داشت ساعت ۶ و نیم صبح روز ۱۹ دیماه ۱۳۶۵ در حالیکه ۲۷ ساله بود به شهادت رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدا، قطعه ۵۳، ردیف ۵۹، شماره ۱۲ به خاک سپرده شد.

شهید کاشی‌ها و همسرش

زهرا پور عباس روایت می‌کند: «شک نداشتم که به زودی از دستم می رود، اما باز هم دوست نداشتم به این موضوع فکر کنم و درباره اش حرفی بزنم و حرفی بشنوم.خودش هم متوجه این بی رغبتی شده بود و می گفت: «چون ناراضی هستی حتی تیرهای دشمن هم از من فرار می کنند.»

هرگاه یکی از دوستان یا همکارانش به شهادت می رسید، خلوتش بارانی تر از همیشه می شد. در یکی از عملیات ها، یک دستش از کار افتاد. خوابش را قبلا دیده بود. این را در دفترچه اش خواندم. خواب شهیدی را دیده بود به نام شهید «حسین اسکندرلو».

*سالروز شهادت «حسین اسکندرلو»

*نبرد تن با تانک یک فرمانده شهید

با هم خوش و بش کرده بودند. محمد گفته بود: «دعا کن من هم به جمع‌تان اضافه شوم.» شهید اسکندرلو در همان خواب، محمد را از حادثه‌ای که قرار بود در عملیات برایش اتفاق افتد، با خبر کرده بود.

شهید کاشی‌ها سوار بر موتور

می‌دیدم تا مدت ها کارهایش را با یک دست انجام می داد، مثلا کنترل تلویزیون را با پایش بر می‌داشت. اعتراض که کردم، ملایم و نامحسوس، مرا از نقص عضوی که قرار بود برایش پیش آید با خبر کرد. عاقبت، رؤیای صادقه محمد در نوزدهمین روز زمستان ۱۳۶۵ به حقیقت پیوست و او به جمع رفقای شهیدش راه یافت.

انتهای پیام

  • شنبه/ ۶ شهریور ۱۴۰۰ / ۱۳:۳۸
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1400060604113
  • خبرنگار : 71451