محمدرضا اصلانی در نشست نقد کتاب «اسبها در پیشانیات میدوند» گفت: شعر یک دیکتاتوری مطلق است، اما این دیکتاتوری، دیکتاتوری شاعر یا مخاطب نیست؛ دیکتاتوری خود کلمه است.
به گزارش بخش ادبیات و نشر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در نشست نقد مجموعهی شعر مریم منصوری که در مؤسسهی بهاران برگزار شد، محمدرضا اصلانی، شاعر و فیلمساز، صحبتش را با مروری بر تاریخ جریانهای شعری معاصر آغاز کرد و دربارهی شعر در دههی 80 گفت: در دههی 80 شاعران توانستند نزج بگیرند و اندیشهی شعر مدرن به معنای جهان و نه فقط ظاهر مدرن، شکل گرفت که یک نمونهاش را میتوانم در شعر مریم منصوری بگویم. او توانسته به جهانی شاعرانه نزدیک شود، البته نه در همه جا. اگر دیگرانی پی بازگشت ادبی هستند به قرن هشتم و نهم و قرون وسطا، این شاعر پی بازگشت ادبی است به مدرنیسم به معنای واقعیاش. میگوید «پرتقالهای خونی/ روی خواب عصرهای ساکت پاییز»؛ هیچ استعارهای به کار نمیبرد، تصویر خودش را بیان میکند. هیچ لزومی هم ندارد که بگوید من چه معنایی دارم. ما از شعر معنا نمیخواهیم، بلکه میخواهیم شعر معناها را بزداید تا ما خود بتوانیم یک معنای جدید را به شعر دهیم. نه اینکه شعر به ما بدهد. این دیکتاتوری شعر، جا عوض میکند. البته مریم منصوری یک مشکل بزرگ دارد. او ترسیده است. ترس از مخاطب و اینکه مخاطب چه فکر میکند. بگذارید به او بگویم که مخاطب هر چه فکر کند به تو ربطی ندارد. تو چه فکر میکنی؟!
او در ادامه اظهار کرد: شعر یک دیکتاتوری مطلق است، اما این دیکتاتوری، دیکتاتوری شاعر یا مخاطب نیست؛ دیکتاتوری خود کلمه است. دیکتاتوری شعر آنجاست که کلمات میتوانند برهنه شوند و هیچ نقابی را نپذیرند. از تمام روابطی که ما میشناسیم خالی بشوند. چون زبان در درون قالبهای دستوری خودش محکوم و زندانی است. چگونه شعر در این زندان را باز میکند و در این قالب را میشکند. در این نوع دیکتاتوری است که او به ما آزادی را یاد میدهد. در یک شعر، کلام آزاد است که کجا بنشیند نه در اینکه کجا باید بنشیند. برای اینکه ما قبلا به زبان فکر نکنیم بلکه خود زبان به ما فکر کند. به همین جهت است شاعری میگوید «من شعر نمیگویم. شعر فکرهای مرا میگوید.» این دو با هم فرق میکند. شعر مطلقا به ما آزادی را آموزش میدهد. 30هزار سال است که بشریت زبان را ساخته است و 30هزار سال است که زبان توانسته با قالبهای خودش، بشریت را در محدودههایی نگه دارد. اکنون ما میخواهیم از این محدودهها بیرون بیاییم. چون اگر از آن محدوده بیرون بیاییم میتوانیم به خودمان اجازه دهیم که به تمام کسانی که ما را محدود میکنند بگوییم نه. اگر ما در محدوده زبان هستیم پس در محدوده دستوریم و هر گونه دستوری را میتوانیم بپذیریم. شاعر میگوید که هیچ دستوری را نپذیرید و مریم منصوری توانسته به این نقطه برسد.
همچنین فرزان سجودی، زبانشناس، دربارهی کتاب «اسبها در پیشانیات میدوند» گفت: کیفیت شعرهای منصوری که شاید در دورهی معاصر نمونههای دیگری هم داشته باشد، اساسا ناشی از قدرتنمایی بلاغت نیست. در شعر منصوری فضاهای غریبی با زبان آفریده شده، ولی زبان را به مفهوم متعارف کلمه در قالب بلاغت و قدرتنمایی کلام نریخته است. به اعتقاد من شعربودگی شعر مریم منصوری ناشی از لغزیدن از یک جهان ممکن به یک جهان ممکن دیگر است. بسیاری از شعرهای او را میتوان با برچسب سوردئال بررسی کرد اما من احتیاط میکنم. چون اگر بگوییم سوررئال، یعنی یک رئالیسمی اینجا هست و حالا این سوررئال است. من در دنیای شعر به چنین چیزی معتقد نیستم. من معتقدم اینها واقعیتهای رقیب هستند، به جای این که یکی واقعیت و دیگری، فراواقعیت آن دیگری باشد. لذت ناشی از شعر منصوری هم از همینجا به وجود میآید که میتوانید دائم بین این جهانهای متفاوت و نظام معرفتشناسی متفاوت سر بخورید.
او در ادامه اظهار کرد: من هم مثل آقای اصلانی معتقدم شعر منصوری، شعر نمادگرایانه نیست. از این جهت توانسته خودش را از زیر این فشار مصنوعی نمادهایی که بعضا دستمالی شده، کهنه و بیکار شدهاند رها کند. نمونههایی نظیر «زمستان» در شعر فرهیختهی ما تا «لاله» و «کبوتر» در اشعار دیگری. پس این نمادها دیگر کار نمیکنند، چون همه جا هستند. مریم منصوری از زیر فشار این نمادگرایی غالب در شعر معاصر فارسی خارج شده است. با این ویژگی و آن لغزشی که گفتم از جهانی به جهان دیگر اتفاق میافتد.
سجودی در بخشی دیگر از صحبتهایش به مسألهی «انسجام» شعرهای منصوری از منظر زبانشناسی پرداخت و با بررسی یکی از شعرهای کتاب این شاعر گفت: در کتاب تقریبا هیچ ارجاع تاریخی و اجتماعی خاصی پیدا نمیشود، اما در شعرهای کتاب ارجاعهای بین شعری و درونی موجود است. این ارجاعها گاهی هم حالت موتیف پیدا میکند. اما تمام این ویژگیها که برشمردم در مورد دفتر اول صادق است. به نظر میرسد در دفتر دوم یعنی «زنی در اندام این درخت مرده است» ما به سمت یک روایت انسجامی و نمادگرایانه بازمیگردیم.
همچنین محمود معتقدی، شاعر و منتقد، در یادداشتی در نقد «اسبها در پیشانیات میدوند» نوشته بود: در فضاهای سیال و لغزنده «اسبها در پیشانیات میدوند»، گذر زمان حادثهها به گوش مخاطب میرسد. در این گذرگاه، شاعر در یک روایت سه اپیزودی به گردشی در هزارتوی زیستن در زندگی، به صید اشیا، نگاهها و آدمها برمیخیزد و جریان تخیلی آشوبزده را به آرامی به سایهروشن روزگار فرامیخواند. حرکت و زبان سطرها اغلب به گونهای عمودی و در پیوند با سطرها گاه یکسویه و گاه چندسویه، زمان رسیدن و نرسیدن را به تأملاتی خیالانگیز و چشماندازی استعاری و در روایتی خطی، نمادی از نجابت و هوشمندی اسبی که قرار است به زودی در پیشانی من و تو بدود و از واقعیتهای آسیبپذیر عبور کند، به نمایش میگذارد. شاعر با نگرشی هستیشناسانه و در پی نشانههایی از روزمرگیها، حس مخاطب را به همنوایی با خود، در اینجا و آنجای متن میکشاند. سخن از چشمانداز خانه، کوچه، خیابان و عزم سفری است که در آن فضاهای واقعهپذیری، دنیای واژهها را به نوعی به بازاندیشی و تداعیهای آزاد از اعماق فضاهای محتمل در روزگار اینجا و اکنون به قلمروهایی از موقعیت سهل و ممتنع نزدیک و نزدیکتر میکند.
انتهای پیام