به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «این بار دیگر خبر درست است و تکذیب نشد. عطاءالله بهمنش، روزنامهنگار کهنهکار ورزشی - که از او میتوان به عنوان نخستین گزارشگر برنامههای زنده ورزش رادیو یا از اولینها یاد کرد - درگذشت. با این که یک ماه قبل و به خاطر سکته مغزی به هتل بیمارستان گاندی تهران انتقال یافت اما آن قدر زنده ماند تا درست در روز جهانی ورزشینویسان چشم از جهان فروبندد. مردی که نماد ورزشینویسی و گزارشگری ورزشی در ایران بود.
زندهیاد بهمنش را میتوان سرشناسترین گزارشگر ورزشی ایران دانست که هر چند در اکثر قریب به اتفاق ۳۸ سال بعد از پیروزی انقلاب به جز مواردی معدود از صداوسیما دور بود اما نام و خاطره او زنده ماند و نزد مردم محبوب و محترم بود. برنامههایی از او در سالهای ۷۲ و ۷۳ از برخی شبکههای بینالمللی صداوسیما پخش شد اما چندان نبود که به منزله بازگشت رسمی و قطعی تلقی شود.
او جلای وطن نکرد و چنان که گفته شد در مقطعی به کار دوباره در صداوسیما دعوت شد اما دریافت مانند گذشته فضا نخواهد داشت و ترجیح داد همکاری نزدیک را ادامه ندهد یا قطع شد. هر چند این شایعه هم وجود دارد که بار اول و در اواسط دهه ۷۰ که به یک برنامه رادیویی دعوت شده بود افرادی از حضور او ممانعت کردند و به طعنه گفتند: «هر وقت گوگوش برگشت، شما هم برگرد!»
در نگاه اینان حضور و صدای او در رادیو و تلویزیون زمان شاه ولو در برنامههای ورزشی و نه سیاسی و هنری گناهی نابخشودنی بود. نویسنده این سطور البته به درستی نمیتواند نظر دهد که در اعتصاب کارمندان رادیو و تلویزیون در سال ۵۷ چه نقشی داشت و چه بسا اگر نقش پررنگتری داشت، بعد از انقلاب بر او کمتر سخت میگرفتند.
این گفتار اما میخواهد به نکته دیگری بپردازد که به احتمال زیاد از نگاه دیگران مغفول میماند و علت مخالفت با ادامه فعالیت او در صداوسیما شاید همین موضوع باشد.
درباره عطا بهمنش قطعا قلمهای ورزشی به چرخش درخواهند آمد و به ویژگیهای او با خاطراتی که از او دارند، خواهند پرداخت و به همین خاطر اشارتی کفایت میکند تا به نکته اصلی برسم. او که ۹۴ سال در این دنیا زیست همه عمر را با ورزش و پژوهش و گزارش و نگارش درباره ورزش گذراند و خود نیز ورزشکار بود و هم گزارش رادیویی انجام میداد و هم قلم میزد. چنان که گفته شد نخستین گزارشگری زنده ورزشی در ایران از رادیو در سال ۱۳۳۷ برای رقابت دو و میدانی میان تیم ملی ایران و عراق با صدای او پخش شد.
او خود چند دوره قهرمان دوومیدانی تهران در رشتههای نیمهاستقامت شده بود و دفاع راست تیم فوتبال بانک ملی هم بود و در رشتههای تنیس و کوهنوردی نیز سابقه داشت. مهمترین علاقه و بیشترین فعالیت او اما در زمینه کشتی بود تا جایی که پنج سال هم دبیر و نایب رئیس فدراسیون کشتی ایران بود.
بهمنش خود زیباترین خاطره ورزشیاش را درخشش تیم ملی کره شمالی در جام جهانی فوتبال ۱۹۶۶ و بازی این تیم در مقابل تیم ملی پرتغال ذکر میکرد.
این نکته هم افزوده شود مناسبت دارد که در زمستان سال ۱۳۸۷ انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران - که زنده است و منحل نشده و تعطیلی و پلمب ساختمان را تنها باید به معنی محاق دانست و نه ممات - تصمیم گرفت از ۱۵ پیشکسوت و چهرههای کهنهکار روزنامهنگاری ایران تجلیل کند و هیات مدیره مسئولیت کمیته برگزاری این مراسم را به نویسنده این سطور سپرد. با بررسیها و رایزنیهای فراوان و نظرخواهی از چهرههای مختلف و پس از تعیین شاخصهای مورد قبول طیفهای مختلف و از میان ۱۰۰ چهره سرانجام به ۱۵ نفر مورد نظر رسیدیم و زندهیاد بهمنش هم یکی از آنان بود اما همچون چند نفر دیگر به دلیل بیماری یا وضعیت جسمانی نتوانست در مراسم حاضر شود و دوست روزنامهنگاری - علی مغانی - به نمایندگی از جانب او شرکت کرد.
اینها همه اما به کنار، نکته اصلی همان است که میخواستم به عنوان مجری مراسم در همان آیین بگویم و چون آقای بهمنش نیامد مجال آن هم فراهم نیامد و از این قرار است:
در رادیو و تلویزیون پیش از انقلاب گزارشگری ورزشی در اختیار و شاید انحصار مثلث عطاءالله بهمنش، حبیبالله روشنزاده و مانوک خدابخشیان بود و صریح و روشن میتوان گفت بعد از انقلاب بهمنش بیشتر چوب روشنزاده را خورد؛ چرا که روشنزاده بود که با ساواک سر و سرّی داشت و به عنوان شوهر پورانِ خواننده هم شناخته میشد و هر چند از او جدا شد اما نام پوران و روشنزاده به خاطر فرزندان حاصل از این ازدواج به هم گره خورده بود. نام بهمنش ناخواسته یادآور روشنزاده هم بود و شاید به این خاطر مورد غضب قرار گرفت و اگر درصدد جبران و دعوت برآمدند هم شاید به این خاطر بود که دریافتند این دو فقط همکار بودند.
در موارد دیگر نیز میتوان گفت برخی از این چوبها خوردند. کفش ملی را به سبب روابط دو، سه سال آخر با سفیر آمریکا در تهران و احتمالا سرمایهگذاری و شراکتهایی از جانب او مصادره کردند و چوب آن را «کفش بلا» هم خورد. زیرا در نگاه کلی کفش ملی و کفش بلا دو روی یک سکه بودند. هر چه برادران «عمید حضور» میگفتند کفش بلا به کفش ملی ربطی ندارد و فروشگاههای «بلا» متعلق به شرکت پخش جمشید است و ربطی به کارخانه ندارد و حکم مصادره شامل آنها نمیشود، مسموع نیفتاد.
به تعبیری شاید بتوان گفت «عبده» باشگاه پرسپولیس هم چوب «خسروانی» باشگاه تاج را خورد.
عبده در پرسپولیس به رژیم شاه وابستگی نداشت؛ هر چند در یکی از شرکتهای دیگر خود سهمی را به فاطمه پهلوی داده بود که در قیاس با دیگر خواهران شاه همچون اشرف و شمس حرص یا آلودگی کمتری داشت اما چون تاج و پرسپولیس با هم شناخته میشدند، شاید وقتی تاج را به خاطر تیمسار خسروانی گرفتند، سراغ پرسپولیس هم رفتند؛ اتفاقی که آن قدر برای عبده گران افتاد که به یک سال نرسیده در غربت سکته کرد و درگذشت.
عطا بهمنش یک روزنامهنگار واقعی بود. حاضر در میدان وقوع خبر و اهل تحقیق. او که عرصههای مختلف رسانه از دیداری و شنیداری تا نوشتاری را آزمود و با سربلندی از همه بیرون آمد و کمتر کسی گاف (اشتباه)ی از او به خاطر دارد و افسوس که سن و سال او اجازه نداد در ۱۵ سال آخر عمر در فضای مجازی بدرخشد.
اگر برای جایی که نام آن بر سر زبانها و به حوزه ورزش و رسانه مربوط باشد، نام او را انتخاب کنند، شایستهترین کار است. این کمترین حق مردی است که پاکیزه و اخلاقی زندگی کرد و تنها نماد ورزش و ورزشینویسی نبود. نماد شرافت حرفهای روزنامهنگاری هم بود و افسوس که اگر جسم زنده او به خاطر بیماری یا کهولت نتوانست پا به انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران بگذارد، پیکر او را هم به خاطر بسته بودن ساختمان نمیتوان از خانه روزنامهنگاران تشییع کرد.»
انتهای پیام
نظرات