به گزارش ایسنا، او در این یادداشت که در روزنامه اعتماد منتشر شده است، نوشت: «روزگار غریبی را میگذرانیم. عاطفه و دوستی و مروت و اخلاق، جایش را به کینه و نفرت و دشمنی و غروری بیرحمانه داده است. انگار در یک کارزار بیامان شمشیر از رو بستهایم و میخواهیم از هم انتقامی خونین بگیریم. این حس و نگاه سرد و خالی از مهرورزی، آدم عامی و روشنفکر و هنرمند نمیشناسد. کرونا و دنیای سیاستزده و به خشونت کشیده که «تنازع بقا» منطق مفهومی و اجراییاش شده، نوعی حقانیت کاذب برای ما ایجاد کرده است تا رشته دوستی و همکاری و همراهی از هم بگسلیم و تیشه به ریشه همه چیز بزنیم.
نویسنده توانا و فیلمساز محترم ۹۸ ساله که سالهاست خودش را در قصری در حومه لندن محصور کرده و کاری به کار مملکتش و رخدادهای پایانناپذیر جاری در آن و حال و روز تلخبار مردمانش ندارد، درست در گرماگرم مراسم خاکسپاری خوانندهای صاحبسبک و همدل و همراه با مردم سرزمینش سر ذوق میآید و از بلندگوی «ایران اینترنشنال» - طبق معمول - خودش را بالای بالا میبرد و به آن عزیز تازه از دست رفته کممحلی و ارزش و اعتبار هنری و جایگاه تاریخی او را محدود به «یک خواننده با صدایی مطبوع» میکند و از این تُرکتازی و تحقیر مقتدرانه مثل همیشه کیفور میشود و تاسفبارتر در این آشفته بازار، جایگاه و تعریف هویت باخته «رسانه» است؛ رسانهای که تخریب شخصیتی و یکی به نعل و یکی به میخ زدن و جور کردن جنس، سیاست و دستور کارش است.
اگر ریگی توی کفش سیاستگذاران این رسانه مخالفخوان و به ظاهر دموکراتمنش نیست چرا در این مورد نظر استاد بدقلق و تندخویی که فقط نوک دماغش را میبیند و یک روز نسخه آل احمد و احمد شاملو را میپیچد و روز دیگر سیدحسن نصر و منشیزاده و براهنی و ... برایشان اهمیت دارد؟ و جالبتر آن که به همان صحبت کوتاه اولیه اکتفا نمیکنند و فردایش مجری برنامه را راهی کاخ استاد کردند تا در محضر ایشان بیشتر تلمذ کند و از شجریان به کاربلدی و قابلیتهای رضاشاه و به گند کشیدن مهندس بازرگان برسیم.
آنسوتر میبینیم «عیار تنها» عرصه ادبیات نمایشی و سینما و تئاتر ما بعد از سالها دوری از وطن یکباره به صرافت افتاده در یک فیلم «مستند پرتره» سراپا تعریف و تمجید به نبش قبر یک ملاقات و پیشنهاد اطلاعاتی/امنیتی و همچنان در کانون سوءتفاهم بپردازد و همه ارج و قُرب و ادبیات محترمانهای که همکار و همنسلش در یک گفتوگوی مرتبط با این واقعه مشترک برای این عزیز گرانمایه به کار برده را نادیده بگیرد و او را متهم به دروغگویی و تحریف واقعیت کند و در این تسویهحساب شخصی خودش را مسئول و حامی نسل جوان نشان دهد. اولین سوالی که بعد از دیدن این فیلم مستند و شنیدن سخنان این هنرمند فرهیخته که به دعوت آقای عباس میلانی لبیک گفتند به ذهنمان خطور میکند، این است که چرا این سخن معترضانه و گلایهآمیز را زمانی که اینجا بود، عنوان نکرد؟ واقعا این مخالفخوانی و خراب کردن دوست و همکاری که اینجا مانده و کارش را (با همه موفقیتها و ناکامیها) کرده و به موقع نسبت به جامعه و بحرانها و انحرافات و مفاسدش واکنش نشان داده و صدای مردم بوده و در همین فیلم آخرش پیشنهاد و ارایه طریق آرمانی داشته است چه فضیلتی دارد؟ آیا از خالق آثار مکتوب و نمایشی مطرح و تاثیرگذاری چون «پهلوان اکبر میمیرد»، «میراث و ضیافت»، «چهار صندوق»، «غروب در دیار غریب»، «دنیای مطبوعاتی آقای اسراری»، «آیینههای روبهرو»، «اِشغال»، «مقصد»، «ندبه»، «رگبار»، «سفر»، «مرگ یزدگرد»، «مسافران»، «سگکشی»، «وقتی همه خوابیم» و... این شیوه رفتار ناپسند و همرنگ شدن با زمانهای بیرحم و دور از اعتدال پذیرفتنی است؟ در جامعهای به هرز رفته و از مسیر صواب خارج شده، فرهنگسازان و روشنفکران واقعی (نه پوشالی و جعلی) الگوهای طبقات مطرح و هویتمند اجتماعیاند. اگر خودِ این الگوها و شمایلهای تثبیت شده تاریخی در برخی از بزنگاهها تصویر مخدوش و ناکارآمدی از خود ارایه دهند و تبختر و خودشیفتگی و غرور مستبدانه بر آنها غالب شود، چه نقطه اتکای قرص و محکمی وجود خواهد داشت تا زمینهساز یک حرکت بالنده فرهنگی-اجتماعی شود؟»
انتهای پیام
نظرات