پسر ابراهیم یزدی
برای دسترسی به اخبار قدیمیتر، در منوی مربوطه سال و ماه را محدود کنید.
-
ناگفتههای پسر ابراهیم یزدی از زندگی پدرش
«این اواخر دستش را در دستم میگرفتم و با هم قرآن میخواندیم. با اینکه حالش خوب نبود اما باز هم اگر در تلفظ من غلطی بود، دستم را میفشرد؛ یعنی اشتباه خواندم و بعد اصلاح میکرد. یک بار سوره یوسف میخواندیم، رسیدیم به این بخش آیه ١٨ «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَیٰ مَا تَصِفُونَ»؛ بعد مدام تکرار کرد «فصبر جمیل»، انگار در آیه گیر کرده بود. شبی که فوت کرد، بالای سرش الرحمن میخواندم، به خودم آمدم؛ برای لحظهای دیدم دیگر زنده نیست تا دستم را بفشارد». این را که میگوید، مکثی میکند. همه ما سکوت میکنیم، بغضش را میخورد و میخواهد تا فاتحهای بخوانیم.