اشاره:
آن چه كه در پي ميآيد دومين بخش از كارگاه «بررسي مفهوم واقعيت درماني و كاربردهاي آن» است كه از سوي سرويس مسائل راهبردي ايران با حضور دكتر علي صاحبي، فوق دكتراي روانشناسي باليني و عضو هيات علمي موسسه ويليام گلسر امريكا، برگزار شد.
در بخش پيشين به توضيح در مورد مفهوم واقعيت درماني و تاثير آن در چهار قلمرو اساسي زندگي انسان پرداخته شد. اين كه واقعيت درماني رويكردي استراتژيك نسبت به تغيير رفتار است و "نظريه انتخاب" نيز شالوده و پايه اصلي آن محسوب ميشود. همچنين به ده اصل بديهي در تئوري انتخاب نيز اشاره شد كه بر اساس آن رفع نيازهاي پنجگانه انسان، هدف اصلي تمام رفتارهاي او محسوب ميشد.
در اين بخش به اين مساله پرداخته ميشود كه واقعيت درماني و تئوري انتخاب در واقع روانشناسي كنترل دروني هستند. اساس واقعيت درماني به اين اصل كه انسان همواره رفتار خود را انتخاب ميكند، استوار است. با توجه به همين اصل، واقعيت درماني تلاش ميكند تا افراد مسووليت اعمال خود را بپذيرند.
هفت رفتار يا عادت تخريبگر رابطه انساني در روانشناسي كنترل بيروني و هفت رفتار و عادت پيونددهنده روابط انساني در تئوري انتخاب از جمله ساير مواردي هستند كه به آنها پرداخته شد.
تاسيس بيش از چهل مدرسه مبتني بر تئوري انتخاب نيز از دستاوردهاي موسسه ويليام گلسر است كه از جمله تاپترين مدارس دنيا محسوب ميشوند.
*مفهوم واقعيت درماني*
خبرنگار:با توجه به اينكه "واقعيت درماني" رويكردي استراتژيك نسبت به تغيير رفتار است؛ براي اين تغيير رفتار به چه نوع روانشناسياي متوسل ميشويد؟ روانشناسي كنترل دروني يا روانشناسي كنترل بيروني؟ هدف اصلي براي اين تغيير رفتار چيست؟
دكتر صاحبي:
"رفتاردرماني عقلاني - عاطفي اليس"، "شناخت درماني" و "رفتار درماني شناختي" (CBT) مبتني بر روانشناسي كنترل دروني هستند. "واقعيت درماني" نيز عضوي از خانواده شناختيها محسوب ميشود.
هدف واقعيت درماني اين است كه افراد، آموزشهاي لازم را براي انتخابهاي درست به منظور ارضاي نيازهاي خود، ببينند تا بهتر بتوانند شرايط خشنودي و سعادت را در زندگي خود ايجاد كنند. چرا كه اساس و فلسفه زندگي، رسيدن انسان به شادماني و سعادت است. سعادت و خوشبختي، يك مكان يا يك هدف نيست كه بتوان آن را فتح كرد. سعادت يا خوشبختي جادهاي نيست كه بايد در آن حركت كرد، يا يك اقبال نيست كه بايد بر روي شانههاي فرد بنشيند، بلكه احساسي است كه بايد آن را در خود ايجاد كرد. به اين گونه كه ياد گرفت براي ارضاي نيازهاي پنجگانه خود، رفتارهاي كارآمدتر، موثرتر و بهينهتري داشت.
اساس تئوري انتخاب و واقعيت درماني نيز چگونگي ايجاد خشنودي و سعادت در زندگي است كه از اين رو يک روانشناسي مثبتگرا محسوب ميشود.
گلسر معتقد است روانشناسي مسلط در دنيا، بايد "روانشناسي كنترل دروني" باشد. يعني انسان از درون رفتار خود را كنترل، مديريت و صادر كند. اما بسياري از مردم جهان به روانشناسي کنترل بيروني اعتقاد دارند. اين كه علت رفتار سرزده از خود را به ديگران يا عوامل بيروني نسبت دهند.
در رابطه انساني زماني احساس سعادت و خوشبختي ايجاد خواهد شد كه بتوان با افراد پيرامون خود به صورت كارآمد كنار آمد. روانشناسي كنترل بيروني، زبان خاص خود را دارد كه نقطه مقابل روانشناسي كنترل دروني است. در واقع كلام روانشناسي كنترل بيروني، به شكل امري و با استفاده از " بايد"، " حتما" و " بالاجبار" بيان ميشود.
بر اساس روانشناسي كنترل بيروني، در جايي كه اساس كار اعمال قدرت است، هر يك از طرفين ميخواهد ديگري را تحت كنترل خود درآورد. براي اين منظور از سلاح انتقاد، تنبيه، تهديد و يا پاداش و تشويق استفاده ميكنند كه به كارگيري اين ابزارها از نظر تئوري انتخاب تخريبگر رابطه انساني است. چرا كه بر اساس آن، طرف مقابل موجودي منفعل در نظر گرفته ميشود. در صورتي كه اينگونه نيست؛ معتقدين به روانشناسي كنترل بيروني به عينه ميبينند كه چنين اتفاقي نميافتد. براي نمونه زنداني كردن مجرمين براي دريافت پيامدهاي كار خود، تاثيري بر عملكرد بعدي آنان ندارد. چرا كه پس از آزادي دوباره كار خود را انجام ميدهند. علت تكرار رفتار، اين است كه افراد رفتار خود را انتخاب ميكنند.
اين برداشت مشترك در جهان نسبت به كنترل ديگران، باعث شده اصول اساسي روانشناسي بيروني در هر چهار قلمرو اساسي زندگي؛ (مدرسه، محيط كار، ازدواج و پرورش فرزندان) در جامعه و در قالب كوچك آن خانواده؛ حاكم باشد. يعني من ميتوانم شما را كنترل كنم، من ميتوانم باعث ايجاد رفتار در شما شوم، شما ميتوانيد مرا ناراحت كنيد، شما ميتوانيد در من يك احساس ايجاد كنيد.
اين درحالي است كه بر اساس تئوري انتخاب، هيچ فردي نميتواند مرا ناراحت كند، اگر من به او اجازه ندهم. هيچ كسي نميتواند مرا خوشحال، عصباني، اميدوار و يا نااميد كند. ديگران تنها كاري كه انجام ميدهند، اين است كه با رفتار، اعمال و کلام و گفتار خود به من يكسري اطلاعات ميدهند و من اين اطلاعات را پردازش ميكنم، آن گاه به آنها معنايي را الصاق کرده و به معنايي که خود به آن بخشيدهام، واکنش نشان مي دهم.
متاسفانه در مدارس به دليل عدم آشنايي معلمان با تئوري انتخاب، از شيوههاي تشويق و تنبيه استفاده ميشود. اين درحالي است كه با تشويق معلمين، دانشآموزان انتخاب ميكنند كه دلگرم شوند و يا اين كه به تشويق وي اهميتي ندهند و به كار خود ادامه دهند. زماني كه دانشآموز بتواند مدرسه، تكليف و معلم را در جهان كيفي (جهان مطلوب) خود جاي دهد، در آن صورت كار يا تکليف محوله از جانب معلم را اجبار، زور، يا تكليفي كه بايد انجام دهد نميبيند، بلكه آن را بخشي از پيوند خود با او ميداند.
تئوري انتخاب، راهي نوين براي بهبودي روابط انساني و كنار آمدن با يكديگر ارائه ميكند. براي داشتن دانشآموزان و فرزندان خوب، كارمندان مولد و همسران سازگار در جامعه بايد قادر به ايجاد رابطه و پيوند با يكديگر بود.
"تئوري انتخاب" روانشناسي نوين در آزادي شخصي محسوب ميشود؛ من انتخاب ميكنم كه شما نتوانيد خلق مرا تغيير دهيد. اگر من نخواهم شما نميتوانيد رفتار مرا تغيير دهيد. اما اگر شما با من ارتباط و پيوند برقرار كنيد و من شما را به عنوان يك شخصيت مطلوب بشناسم، هر كاري كه شما را خشنود كند، انجام خواهم داد. چرا كه بر اساس انتخاب خود، به شما علاقه داشته و شما را در دنياي كيفي خود جاي دادهام؛ موارد كيفي شما براي من نيز ارزش كيفي خواهند داشت.
اگر يك مدير وارد دنياي مطلوب كارمند خود شود، به توليد خوب دست خواهد يافت و هر دو از اين توليد لذت خواهند برد، چرا كه هر دو بخشي از دنياي يكديگر محسوب ميشوند.
بحث ايجاد و بهبود رابطه با ديگري و چگونگي كنار آمدن با يكديگر در زندگي زناشويي، شرايط ازدواج بهتري را فراهم ميكند و در خانواده نيز رابطه زيبايي ميان والد و فرزندان ايجاد ميكند. فرزندان ميتوانند بدون مداخله والدين و اعمال فشار از جانب آنها به وظايف خود به خوبي عمل كنند و متعاقبا والدين نيز تحت فشار كمتري قرار خواهند داشت.
واقعيت درماني اساسا از يك تئوري استراتژيك به نام تئوري انتخاب "Choice theory" براي كمك به افراد استفاده ميكند، افرادي كه تا به حال از روشهاي ناكارآمد براي رسيدن به اهداف خود استفاده كردهاند. روشهايي كه با توجه به زمان، موقعيت، دانش و اطلاعات دوره انتخابي مورد نظر صحيح بودهاند و راهي بهتر از آنها نبوده است، چرا كه در صورت وجود، انتخاب ميشدند.
اما امروزه مشاور با مراجعين خود، روانپزشك با بيمار، مدير با كارمند، والدين با فرزندان و معلم با محصلين خود ميتوانند ارتباطي کيفي برقرار كنند و به آنها راههاي بديع و كارآمدتري را براي ارضاي نيازهايشان ارائه كنند. در آن صورت فرد نيز به انتخابهاي بهينهتر و كارآمدتري دست خواهد زد.
زبان روان شناسي كنترل دروني همگام با زبان تئوري انتخاب و مخالف و نقطه مقابل روانشناسي كنترل بيروني است.
زبان تئوري انتخاب، رابطه صادقانه، مذاكره و گفتوگوي غيرتنبيه گرانه است. چهار قلمرو روابط انساني نيز عبارتند از: رابطه ميان معلم و محصل، زن و شوهر، مدير و زيردستان خود، و رابطه ميان والدين و فرزندان.
هفت رفتار يا عادت تخريبگر رابطه انساني
در روانشناسي كنترل بيروني
در روانشناسي كنترل بيروني افراد از 7 رفتار يا عادت مخرب استفاده ميكنند كه به جاي بهبود رابطه، به تخريب آن منتهي ميشود. افراد به اين علت كه زبان ديگري براي رفتار كردن نياموختهاند، از اين 7 رفتار تخريبگر استفاده ميكنند.
هفت رفتار تخريبگر "disconnecting" عبارتند از:
1- انتقاد كردن، زماني كه رفتار فرد مقابل مورد پسند ديگري نباشد، از انتقاد استفاه ميكند.
2- سرزنش كردن، هنگامي كه فرد كار نكند، وي را سرزنش ميكنند.
3- غرغر و نقنق كردن، فرد زير لب ميگويد كاش من نيز شانس داشتم، بيچاره زنها گير چه كساني افتادهاند.
4- شكايت كردن
5- تهديد كردن
6- تنبيه كردن: امروز تنبيه كردن درمدارس، كتك زدن نيست؛ بلكه فرياد كشيدن، تكليف چند برابر به دانشآموزان دادن، نيز تنبيه محسوب ميشوند.
7- باج دهي براي كنترل ديگري: بسياري از افراد براي كنترل ديگران از اين روش استفاده ميكنند.
هنگامي كه نياز افراد در رابطهاي نسبتا طولاني با يكديگر، در تعارض با يكديگر قرار ميگيرد، افراد دچار اختلاف با يكديگر ميشوند و به اين 7 رفتار مخرب متوسل ميشوند. زندگي زناشويي از مثالهاي بارز بروز تعارض است كه زوجين از اين 7 رفتار مخرب استفاده ميكنند:
- توچرا هيچ گاه با من بيرون نميآيي؟ (انتقاد)
- اين آخرين بارت بود كه به ميهماني نيامدي و به كار خودت پرداختي، بار ديگر اگر اين رفتار تكرار شود، چمدانم را برميدارم و ميروم. (تهديد)
هفت رفتار و عادت پيوند دهنده روابط انساني
در تئوري انتخاب
بر اساس تئوري انتخاب همواره وجود يك رابطه تعارض آميز، بخشي جدايي ناپذير از زندگي بشر بر روي كره خاكي محسوب ميشود. از ديدگاه گلسر و موسسه واقعيت درماني، رسالت تئوري انتخاب آموزش زباني جديد براي مواجهه با اين تعارض است.
تعارض در چهار حالت ايجاد ميشود:
- من ميخواهم شما را مجبور به كاري كنم كه شما دوست نداريد آن را انجام دهيد.
- شما ميخواهيد مرا مجبور كنيد كه كاري را كه دوست ندارم، انجام دهم.
- ما هر دو ميخواهيم يكديگر را مجبور به انجام كاري كنيم كه هيچ يك دوست نداريم.
- فرد خود را مجبور به انجام كاري ميكند كه واقعا دوست ندارد.
هفت رفتار و عادت پيوند دهنده مطرح شده در تئوري انتخاب كه بايد در هنگام بروز تعارض از آنها مدد جست، عبارتند از:
1- گوش دادن: با گوش دادن نياز فرد مقابل را كشف خواهيم كرد. گريه كردن كودك در هنگام خوابيدن براي ارضاي يكي از نيازهاي وي است و والدين بايد اين نياز را كشف كنند. ما گوش كردن به ديگران را ياد نگرفتهايم. وقتي همسرمان اولين جمله خود را بيان ميكند، به مابقي صحبتهاي او گوش نميكنيم، بلكه پاسخي براي جمله اول او در ذهن خود آماده ميكنيم. گوش دادن يك مهارت و رفتار خلاقانه است كه بايد به عادت تبديل شود.
2- حمايت كردن: براي ارضاي نيازهاي خود بايد از يكديگر حمايت كنيم، به جاي اينكه در تقابل با يكديگر قرار گيريم.
3- تشويق كردن: البته تشويق با پاداش كه تخريبگر است، فرق ميكند. تشويق، دلگرمي و توانمندسازي فرد مقابل است. نمونههايي از تشويق عبارتند از: "من ميدانم كه تو از عهده اين كار بر ميآيي". "من مطمئنم كه تو در زندگيت تاكنون موفقيتهاي چشمگيري داشتي و من از تو خشنودم".
4- احترام و منزلت: احترام يكي از نيازهاي بنياديني است كه متاسفانه در روابط انساني بسيار كم مورد توجه قرار ميگيرد و خيلي زود تخريب ميشود.
اگر كارمندي، احساس احترام را از چشمان مدير خود ببيند، وي را در جهان كيفي خود جاي ميدهد و با تمام توان و انرژي براي مدير كار ميكند. هيچ كس نميخواهد عزت نفس خود را از دست بدهد. همه ميخواهند براي خود كسي باشند.
بسياري از افراد با خود فكر ميكنند چرا مغزهاي متفكر اكثر كشورهاي جهان سوم فرار ميكنند؟ چرا در ايران كوچ انديشهها رخ ميدهد؟
ممكن است علت اين فرار به كسب پول و موقعيت بهتر در ساير كشورها نسبت داده شود. اما نياز به احترام و حفظ حرمت، يكي از اساسيترين مولفههاي كوچ انديشهها محسوب ميشود. متاسفانه در ايران و كشورهاي جهان سوم فرد در محيط كار خود و اجتماع، احترام و شان و منزلت لازم را احساس نميكند.
6,5ـ اعتماد و پذيرش: ما بايد به اطرافيان خود اعتماد كنيم و بپذيريم با يكديگر تفاوت داريم. قرار نيست اطرافيان مانند ما باشند. شيوه درس خواندن من در دوران تحصيل، مختص من بوده است و امروز نبايد از فرزند خود انتظار داشته باشم كه به همان شيوه درس بخواند.
ما هنوز ياد نگرفتهايم كه شيوههاي يادگيري انسانها متفاوت است. ما بايد تفاوتها را بپذيريم و اعتماد كنيم. در اين صورت خواهيم ديد فرزند ما با استفاده از خلاقيت خود ميتواند به نتايج قابل قبولي دست يابد.
7- گفتوگوي هميشگي بر سر اختلافات: همواره در تمام مسائل زندگي نميتوان با يكديگر تفاهم داشت. ما بر سر بسياري از مسائل با يكديگر اختلاف داريم و براي حل اختلافات خود از هفت روش كنترل بيروني استفاده ميكنيم. در حالي كه براي حل تعارضات ميتوان به گفتوگو متوسل شد. البته ممكن است اين گفتوگوها به تفاهم ختم نشود، اما همين گفتوگو از تخريب يكديگر بهتر است.
اگر در روابط زناشويي خود به رفتارها و عادتهاي مخرب متوسل نشويم، رابطه زناشويي خود به خود بالنده خواهد شد.
اگر از فردي انتظار داريم عملكرد و اشتباه خود را تكرار نكند، بايد جايگزين مناسبي را براي وي فراهم كنيم. به معتادي ميگوييم مواد نكشد، اين در حاليست كه اعتياد براي وي نوعي تفريح و سرگرمي بوده است و بايد براي وي تفريح ديگري را فراهم كنيم تا آن را جايگزين اعتياد كند. زمانيكه معتادين پس از ترك اعتياد خود، جذب گروههاي كوهنوردي و ورزشي، گروههاي طبيعتگرا و NGOهاي خدماترسان انساني ميشوند، در واقع نياز به پيشرفت و سرگرمي و تفريح خود را ارضا كردهاند و به اين ترتيب ميتوانند به راحتي پاكي خود را حفظ كنند. اما به محض ترك مواد و عدم جايگزيني مناسب براي آن مجدد به مواد روي ميآورند.
ما در روابط انساني اگر ميگوييم "انتقاد نكن"، "گوش كردن" را جايگزين آن كردهايم. اگر ميگوييم "تهديد نكن"، "اعتماد كردن" را جايگزين آن كردهايم.
در تئوري انتخاب، اين جايگزيني عادتها، اساسي براي آموزش افراد محسوب ميشود.
در كتاب "زبان تئوري انتخاب" (اثر ويليام گلسر، ترجمه دکتر صاحبي)، چگونگي به كارگيري زبان كنترل بيروني و زبان تئوري انتخاب در 4 قلمرو روابط انساني نشان داده شده است.
در هر صورت تئوري انتخاب زبان جديدي است كه بايد آموخته شود و ما در موسسه ويليام گلسر اين زبان را آموزش ميدهيم.
در موسسه ويليام گلسر سه مفهوم اساسي آموزش داده ميشود:
1ـ تئوري انتخاب، كه به عنوان بنيادي براي دو مفهوم ديگر در نظر گرفته شده است و دو مفهوم ديگر، يعني واقعيت درماني و مديريت رهنمودگر بر روي آن قرار ميگيرند.
2ـ واقعيت درماني، كه چگونگي برخورد با مراجعين است.
3ـ مديريت رهنمودگر، كه به چگونگي برخورد با زيردستان ميپردازد.
تئوري انتخاب، سرچشمه اصلي واقعيت درماني و مديريت رهنمودگر است. تاكيد هر سه مفهوم معطوف به "دعوت به مسووليتپذيري"(Invitation to responsibility) است.
*مدارس مبتني بر تئوري انتخاب*
اگر معلمين از تئوري انتخاب آگاهي داشته باشند، دانشآموزان را به مسووليتپذيري رفتار خود دعوت خواهند كرد. ممكن است دانشآموزي كه براي توجيه اعمال خود به روش كنترل بيروني متوسل شود، علت ضرب و جرح با همكلاسي خود را هل داده شدن توسط او بداند. اما اگر معلم، با تئوري انتخاب آشنا باشد، او را به مسووليتپذيري دعوت ميكند و در پاسخ به وي خواهد گفت: اگرچه همكلاسيات تو را هل داده است و تو نميتوانستي رفتار او را كنترل كني، اما غير از عكسالعمل نشان دادن و زدن او، چه كارهاي ديگري ميتوانستي انجام دهي تا هم ضررهاي خود را به حداقل رسانده باشي و هم قوانين مدرسه را ناديده نگرفته باشي؟ معلم اين راهها را با دانشآموز كشف ميكند.
"روانشناسي كنترل بيروني" به صدا درآمدن زنگ تلفن را دليل پاسخ فرد به آن ميداند، در صورتي كه اينگونه نيست. چرا كه شخص، خود انتخاب ميكند كه به تلفن پاسخ دهد يا خير؟ اگر فرد منتظر در پشت خط مورد دلخواه او نباشد، پاسخ نخواهد داد.
ما ميتوانيم انتخاب كنيم كه به ناسزاگوييهاي ديگران پاسخي ندهيم. ما بايد به دانشآموز كمك كنيم تا بفهمد كار او در دنيا واكنش نشان دادن در مقابل كنش ديگران نيست، بلكه ميتواند خلاقانه رفتار كند. واكنش، حداقل سطح رفتاري انسان محسوب ميشود و ما ميتوانيم سطح بالاتري از رفتار را داشته باشيم. ديگران كنش ميكنند ما ميتوانيم به جاي واكنش نشان دادن به رفتار آنها، پاسخي خلاقانه و كارآمد بدهيم، به طوريكه ضررهاي ما به حداقل برسد و به مقصود خود نيز نزديكتر شويم.
رسالت تئوري انتخاب، واقعيت درماني و مديريت رهنمودگر- كه هر سه عملا يكي هستند، اما در عرصههاي مختلف فعاليت ميكنند- دعوت به مسووليتپذيري است. من مسوول رفتار خود هستم، چون رفتار خود را انتخاب ميكنم. من ميتوانم ياد بگيرم گزينههاي بهتري را انتخاب كنم.
هماكنون در سراسر دنيا حدود 40 مدرسه گلسري، مدارسي مبتني بر تئوري انتخاب، وجود دارند كه از موسسه ويليام گلسر گواهي مبتني بر “مدرسه كيفي“ دريافت كردهاند. در اين مدارس مدير مدرسه بايد تمام دورههاي مربوط به تئوري انتخاب را گذارنده باشد تا بداند دانشآموزان و كارمندان وي چرا و چگونه رفتار ميكنند. معاونين وي بايد دورههاي اصلي را سپري كرده و معلمان نيز بايد حداقل يک دوره پايه را گذرانده باشند.
در اين مدارس، اصول واقعيت درماني و مديريت رهنمودگر نيز جاري است.
مدارس مذكور به هيچ عنوان به برگزاري كلاسهاي تقويتي تاكيدي ندارند و فقط و فقط بر روي بهبود رابطه معلم با محصل، مدير مدرسه با دانشآموزان و دانشآموزان با يكديگر تاكيد ميكنند.
نكته اين كه بدون توجه به موارد آكادميك، پس از گذشت 6 ماه در اين مدارس دانشآموزان به تنهايي و به صورت خودكار درس ميخوانند و خود را ارزيابي کرده و در دروس به يكديگر كمك ميكنند تا مدرسه به لحاظ علمي به يكي از تاپترين مدارس تبديل شود، بدون اينكه به مواد درسي بيش از مدارس عمومي توجه شده باشد. مطالعات صورت گرفته نيز اين مساله را خاطرنشان كردهاند.
ادامه دارد...
گفتوگو: رقيه السادات حسيني


نظرات