• چهارشنبه / ۲۶ آذر ۱۳۸۲ / ۱۵:۱۰
  • دسته‌بندی: فرهنگ عمومی
  • کد خبر: 8209-11303

مولانا يك سخن اصلي ندارد هزاران سخن اصلي دارد سخنراني عبدالكريم سروش درباره مولانا، با عنوان “خاموش پرگفتار” دنيا را كساني كه زياد حرف زده‌اند خراب كرده‌اند

مولانا يك سخن اصلي ندارد هزاران سخن اصلي دارد
سخنراني عبدالكريم سروش درباره مولانا، با عنوان “خاموش پرگفتار”
دنيا را كساني كه زياد حرف زده‌اند خراب كرده‌اند
مولانا مثنوي را با بشنو آغاز كرده و درس سكوت، خاموشي و هنر شنيدن مي‌دهد. به گزارش خبرنگار بخش حكمت و فلسفه ايسنا، دكتر عبدالكريم سروش ـ استاد دانشگاه ـ امروز با بيان مطلب بالا در همايش ”مولانا و آموزه‌هاي انسان معاصر” درباره مولاناي خاموش پرگفتار سخن گفت و افزود: حقيقت اين است كه با اينكه نزديك 40 سال است كه با اين مرد بزرگ همنشين و همسفر هستم؛ با اين همه احوال سخن گفتن از او براي من نهايت دشواري است. دشواري اين امر را بيان خواهم كرد، خود مولانا در چند جا اين گفته را آورده است، اين بزرگوار كه اقيانوسي از معارف است آدمي را به هراس مي‌اندازد، او اشارتي كرده كه آدمي بايد شناگري بياموزد و حتا هيبت حضور او را چنان نگيرد كه از اين دريا بترسد. وي افزود: باري، در باب مولوي بايد سخن گفت؛ ولي نه از همه ابعاد او، اگر كسي به شما گفت سخن اصلي مولانا چيست، باور نكنيد؛ زيرا او يك سخن اصلي ندارد، هزاران سخن اصلي دارد و حرفها و نكته‌ها و معارف بسيار از درياي او براي ما به جا مانده است. عنوان سخنراني من نيز خاموش پرگفتار است. اين بزرگوار از پري گفتار سينه خود را چاك مي‌كرد و حرفهاي بسيار براي گفتن داشتن داشت؛ ولي با تمام اين احوال خموشي را ترجيح مي‌داد و خاموش تخلص شعري او بود. سروش با بيان اين مطلب كه غزلهاي بسياري با اين عنوان از مولانا به دست ما رسيده است، در ادامه عنوان كرد: با اشعاري كه از مولانا به جا مانده، متفكران را به اين وا داشته است كه بگويند در به كار بردن لفظ خاموش درايتي ويژه داشت، برخلاف آنچه كه بعضي‌ها شمس را تخلص او دانسته‌اند؛ ولي كلمه خاموش در تصويري از اشعار او ديده مي‌شود؛ لذا تعبير خاموشي در آثار او تعبير آشنايي است؛ از يك طرف مي‌خواسته پوست بشكافد و حرفهاي ناگفتني را در ميان بگذارد از طرف ديگر خود را خموش مي‌خواست و خموشي را مي‌پسنديد و با اين همه گفتار به ما مي‌گفت خاموشي او بيش از گفتن او اهميت داشت. اين خاموشي چه بوده است؟ و سر فضيلت خاموشي نزد او چيست؟ وي افزود: سخناني دارد كه آنقدر نهاني است كه حتا با خليل خود و جبرييل در ميان ننهاده‌اند؛ اما دوستي و نزديكان و محرماني همچنان هستند كه در خور و شايسته در ميان نهادن اين سخنان هستند و مولانا مي‌خواهد بدون پرده لفظ و بدون واسطه زبان آن معارف را با آنها در ميان بگذارد. گله‌ي از زبان، گله‌اي بوده است كه عارفان ما هميشه داشته‌اند. مساله تازه‌اي نيست و از ابداعات مولانا هم نيست. مولانا قطعا يكي از زبان آورترين شاعران و متفكراني است كه ما در طول تاريخ خود داشته‌ايم و من به جرات ادعا مي‌كنم قطعا پيشاپيش همه سخنوران مي‌ايستد. با خزانه بي‌پايان تصاويري كه در اشعار مولانا وجود دارد همه مي‌دانند كه كسي در اين ميدان با او همتاز نيست. با اين همه، چنين مردي با چنين توانايي عجيب و حيرت‌انگيزي اظهار مي‌كند زبان براي او كافي نيست، سخناني دارد كه زبان به او مجال گفتن آنها را نمي‌دهد. ديگران هم اين سخن را داشته‌اند و بسياري از عارفان ما زبان را براي آنچه تجربه كرده‌اند، كافي نمي‌دانند. اين استاد دانشگاه خاطرنشان ساخت: گله از زبان، گله عام است؛ ولي وقتي اين گله را از مولوي مي‌شنويم، معناي مضاعفي مي‌يابد، از طرف ديگر، مولوي اظهار مي‌كند كه حرف براي زدن بسيار است: من ز بسياري گفتارم خموش // من چو لب گويم لب دريا خروش همواره ما را با اين نكته هشدار مي‌دهد كه در من به دنبال عبارت نرويد، بلكه اشارت را هم دريابيد: خاموشي بحر است و گفتن همچو جو // بحر مي‌جويد تو را جو را مجو از اشارتهاي دريا بايد درس آموخت و به حقيقت خود مولانا همان دريايي بود. سخنان او را بايد اشارتهاي دريا دانست و به دنبال آنها روان شد و معاوني بكر و عميق را در آنها جست. يكي از مواردي كه قصه پويا بودن و كاوش بودن دارد در داستان شاهزادگان است كه در دفتر ششم ناتمام مانده است؛ اما سخنان بسيار در آنجا مي‌بينيم؛ ولي نكته اصلي او در آنجا اين است كه نكته را تا جايي پيش مي‌برد و بيان مي‌كند كه از آن پس متوقف مي‌شويم. وي سپس به بحث در مورد مثنوي پرداخت و يادآور شد: مثنوي با چه كلمه‌اي آغاز مي‌شود؟ با “بشنو“ شروع مي‌شود. قرآن با چه كلمه‌اي شروع مي‌شود؟ با كلمه “اقرا” (بخوان و بگو). مولانا شانش اين نبود و به آن درجه نرسيده بود، به همين دليل مي‌گويد گوش باش و بشنو و خاموشي را تاكيد مي‌كرد حرف نزن، بشنو تا براي تو بگويم: دم مزن تا بشنوي از دم زنان // آنچه نايد در زبان و در بيان دم مزن تا دم زند بهر تو رود // آشنا بگذار در كشتي به نوح مولانا از “بشنو“ آغاز مي‌كند، درس سكوت و خاموشي و هنر شنيدن را مي‌دهد، و شكايتي كه مولانا در اين شعر مي‌گويد، واقعا شكايت نيست. درواقع اين يك ترقي است، مولانا به دليل شادماني جاوداني كه در خاطر او بود اهل شكايت نبود، شكايت او شكايت صوري است و به حقيقت حكايت است و اين حكايت هيچ گاه بر خموشي و بر شنيدن غلبه نمي‌كند. اين متفكر در ادامه گفت: مولانا در مثنوي سخن مي‌گويد؛ تا به پايان دفتر اول مي‌رسد، خاموشي مولوي در پايان دفتر اول هم براي ما سوال‌انگيز است، چرا مولانا اينجا دو سال خاموش مي‌شود؟ همه مورخان نوشته‌اند به دليل وفات همسرش و ملال خاطري كه براي او پديد آمده خاموش مي‌شود. باور كردن اين مساله بسيار دشوار است؛ زيرا از عارفي مانند مولوي بعيد به نظر مي‌رسد كه صرفا به خاطر همسرش درس و بحث عرفان را كنار بگذارد، خود مولوي چيز ديگري مي‌گويد، كامجويي و ناپرهيزي و تنعمي صورت گرفته بود كه نمي‌دانيم چه بوده است كه جوشش فكرت را موقتا متوقف كرده بود و كدورتي در دل نحيف او افتاده بود و تيرگي در اين ضمير صافي حاصل شده بود و ماه او تكه تكه شده و از نور دادن افتاده بود، صبر مي‌خواست تا اين آب به جوش بيايد و بيرون بريزد و در ابتداي دفتر دوم هم اين تعبير را دارد كه مدتي بايد مي‌گذشت. وي با عنوان اين مطلب كه مولوي خموشي گزيد به خاطر اينكه طبعش آن جوششي كه ابتدا داشت را ديگر نداشت، در ادامه تصريح كرد: اين خاموشي و سكوت موقت بر او تحميل شد و بعدها بود كه مولوي فهميد سرپر گفتار بودن چيست؟ و چگونه مي‌شود آدمي بگويد و بسيار بگويد، اما ياوه نگويد. آنجا بود كه در دفتر پنجم اين اشارت را به ما مي‌دهد. مولوي در اينجا به حوزه تجربه نبوي نزديك مي‌شود. اما چگونه بود كه پيامبر با “قل” شروع مي‌كرد و مولوي با بشنو شروع مي‌كرد؟ تفاوت در كجاست؟ چرا من كم آوردم و خموشي بر من تحميل شد و سكوت موقتي را بايد تجربه مي‌كردم، تفاوت من با ديگران چيست؟ اين تفاوت را براي ما بيان مي‌كند: متصل چون شد دلت با آن عدم // هين بگو مهراس از خالي شدن امر قل زين آمدش كي راستين // كم نخواهد شد بگو درياست اين به اين دليل به پيامبر مي‌گفتند بگو و بازگو، براي اينكه به دريا وصل بود، براي اينكه به يك منبع بي‌كران و جاودانه متصل بود كه مي‌توانست همچنان بگويد و باز بگويد و مشتريان خود را نگه دارد. كساني كه ظرفيت محدودي دارند، تهي مي‌شوند، به همين دليل خاموشي و گفتار مولانا جاي خود را يافت. به گزارش ايسنا، سروش متذكر شد: كمترين فضيلتي كه در خاموشي است اين است كه وراي عالم خوف و رجاست. بايد بياموزيم كه به‌رغم اين همه گفتار فراوان كه از مولوي به ما رسيده است، ولي تمام اينها را مي‌گفت تا چيزهايي را نگويد. مولانا مي‌گفت كه مي‌ترسم اگر خويشتن داري كنم آن ميلي كه براي گفتن است غلبه كند و سيل معاني مرا غافلگير كرده ، از دهان من بجهد. موارد بسياري است كه مولانا اشاره مي‌كند و سخن خود را مي‌خورد و ادامه نمي‌دهد؛ براي اينكه نامحرمان از او سوء استفاده نكنند. موارد ديگري هست كه مولانا مي‌گويد كه چرا نمي‌تواند سخن خود را بيان كند؛ به دليل وجود شاعران و رازناشناساني بودند كه در محضر او بودند و او نمي‌خواست مطالب را با آنان در ميان بگذارد: ما چو واقف گشته‌ايم از چون و چند // قفل بر لب‌هاي ما بنهاده‌اند تا نگردد رازهاي غيب فاش // تا نگردد منهدم نزد معاش راز گشودن در خور نامحرمان نبود و مولانا اين كار را نمي‌كرد. عبدالكريم سروش يادآور شد: جاي ديگري كه مولوي مجبور بود كه آنجا خاموشي گزيند وقتي بود كه سخنان بلندي مي‌گفت و خصوصا مي‌خواست نكته عشق را بر زبان بياورد. از تمام كساني كه درباره عشق سخن گفته‌اند مولوي سخنان نغزتري براي ما آورده است؛ براي اينكه ما كم عارف و شاعري داشته‌ايم كه در عالم عاشقي بازيگر باشند. عموما مقلدانه سخن گفته و كمتر محققانه سخن گفته‌اند. اين درسي بود كه شمس تبريزي به مولانا داد و او به نيكي اين را برگرفت و عاشقي پيشه كرد و نطق او گشوده شد. آيا رغبت فوق‌العاده‌اي كه در مولوي به موسيقي و سماع مي‌بينيم، حقيقتا رغبت او را به بي‌زباني و خاموشي نشان نمي‌دهد؟ موسيقي زبان ندارد و زباني است كه با بي‌زباني خود مي‌تواند همه چيز را به ما بگويد. آيا سخن مولانا از ني اشاره به اين نيست و اين بي‌زباني و خاموشي را القا نمي‌كند؟ رباب و ني بامولانا حرف مي‌زدند، مولانا دوست داشت كه به سخنان آنها گوش داده شود و حرف آنها فهميده شود. يكي از وجوه ني كه مولانا به كار گرفته است، قصه بي‌زباني است. وي با بيان اين مطلب كه زياد حرف زدن آفت زيادي مي‌آورد، در ادامه يادآور شد: اين دنيا را كساني كه زياد حرف زده‌اند خراب كرده‌اند. دست كم آنها كه خاموش هستند آفتي نرسانده‌اند. دعوت به خاموشي دعوت اخلاقي است؛ ولي سطح بالاتري كه مولانا در آن بود، مولانا سخناني داشت كه نمي‌توانست با همه در ميان بگذارد. اگر سخنگويي باشد كه از شما بهتر باشد، شما با او حرف مي‌زنيد يا ساكت مي‌شويد؟ حضور پرهيبت هستي و خداي هستي. خاموشي را به اين بزرگان تحميل مي‌كرد. چون به صاحب دل رسي خامش نشين // اندر آن حلقه مكن خود را نگين ور بگويي شكل استفسار گو // با شهنشان تو مسكين يارگو وقتي به بزرگتر از خود مي‌رسي و وقتي به كسي مي‌رسي كه سخنان شنيدني‌تري از تو دارد و وقتي اصلا بايد گوش باشي ديگر چه جاي سخن گفتن است؟ خاموشي در رفيع ترين سطح آن وقتي است كه آدمي صداي هستي را مي‌شنود. اين نهايت درجه است. ما همه احتياج داريم كه آن صدا را بشنويم و آن صدا را در خاموشي خواهيم شنيد. هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش // ما همه لاشيم با چندين فراش انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha