• شنبه / ۱۴ آبان ۱۴۰۱ / ۰۶:۳۹
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1401081409019
  • خبرنگار : 71626

کیفر یک وزیر بداندیش

کیفر یک وزیر بداندیش

خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) - حکایت

«کیفر یک وزیر بداندیش» نوشتۀ عبدالحسین عامری نایینی (مجانی‌الادب - ع - م عامری نائینی )

گویند مردی عرب بر خلیفه المعتصم بالله عباسی وارد شد خلیفه او را پذیرائی و ترحیب نموده ندیم خود قرار داد. وزیر چون تلطف و مهربانی فوق‌العاده خلیفه را نسبت بان بدوی ملاحضه نموده آتش حقد و حسد در ضمیرش مشتعل گشت و بر آن شد که چاره اندیشیده او را از درگاه خلیفه براند. پس از مدتی غور و تأمل مصلحت چنان دید که با وی طرح الفت و مودت اندازد. 

ندیم بیچاره که از مافی‌الضمیر وزیر بی‌خبر بود، دوستی ظاهر وی را باطنی دانسته صمیمانه با او رفتار می‌نمود. اتفاقاً روزی وزیر بدوی را به منزل خود برای صرف نهار دعوت کرد و مثال داد تا غذائی مخصوص حاضر نمایند و مقداری زیاد سیر بدان افزایند. پس از صرف غذا میزبان روی به بدوی نموده گفت: از حضور خلیفه خودداری نما زیرا خلیفه از بوی سیر بسیار متنفر و منزجر است و هرگاه رایحه آن به مشامش رسد در معرض خطاب و محل عتاب آیی. از طرف دیگر، به خدمت خلیفه شتافت و اظهار داشت: که این شخص بدوی را که خلیفه ندیم خود قرار داده زبان ملامت و بدگویی همه جا دراز نموده و گفته است خلیفه گنددهان دارد و از بوی آن مردم را بیازارد. پس از اندک مدتی ندیم به اطاق خلیفه ورود نموده و فوراً دهن و دماغ خود را با آستین پوشانیده که مبادا بوی سیر به مشام خلیفه رسد. وقتیکه خلیفه این حالت را مشاهده فرمود با خود گفت که وزیر راجع‌به این شخص از روی راستی سخن راند. فی‌الفور قلم و کاغذ طلبیده دستخطی به یکی از عمال خود مرقوم داشت: که حامل مکتوب را فوراً گردن زند. پس از اختتام مکتوب بدوی را نزد خود خوانده فرمود که این مکتوب مرا به فلان کس برسان و بعد از تحصیل جواب مراجعت نما. بدوی نیز مکتوب را گرفته در حال از اطاق خارج گردید. 

از قضای روزگار در بین راه وزیر را ملاقات نمود دستور از وی سؤال کرد که به کدام سو و برای چه مقصود عازمی؟ بدوی جواب داد: از طرف خلیفه مأمورم که این دستخط را به فلان رسانم و جواب گرفته عودت نمایم. وزیر با خود فکر کرد که بدوی در این سفر صاحب مال و مکنت جزیلی خواهد شد و رتبه و مقامی عالی‌تر در حضور خلیفه خواهد یافت پس باید او را از این سفر باز دارم و خود در عوض رهسپار گردم. 

پس از اندک مذاکرات و مفاوضات دستور از بدوی سؤال نموده: «هرگاه شخصی داوطلبانه حاضر گردد تا تو را از زحمت سفر راحت سازد و به‌علاوه هزار دینار به تو بخشد چه خواهی کرد»

بدوی که از نیرنگ وزیر به کلی بی‌خبر بود چنین گفت: تو شخص بزرگواری هستی و بر همه حق‌ حاکمیت و اولویت داری البته آنچه صلاح دانی و رأی تو بر آن قرار گیرد من نیز همان خواهم کرد.»

پس از آن وزیر دستخط خلیفه را از دست بدوی گرفته هزار دینار بدو عطا نمود و خود عازم مقصد گردید. چون به محل مطلوب رسید حاکم محل پس از قرائت مضمون دستخط خلافت حکم نمود تا وزیر را گردن زدند. چند روزی از این قصه گذشت تا خلیفه جویای حال بدوی گشته و از حال وزیر نیز استفسار فرمود کسی را چون بر حال وزیر آگاهی نبود و سبب غیابش را از حضور خلیفه نمی‌دانست نتوانست در حقش سخنی گوید ولی او را از حال بدوی مطلع گردانید که در شهر اقامت گزیده است خلیفه از استماع این مطلب بسیار در شگفت آمد و امر به احضارش نموده از حال و احوالش پرسید. بدوی داستان خود و وزیر را از آغاز تا انجام حکایت نمود. پس از آن خلیفه از بدوی سؤال نمود که آیا تو هرگز اظهار نمودی که از بوی دهان من متنفر و منزجری می‌گردی بدوی عرض نمود معاذالله هرگز خلاف ادب از من به ظهور نرسیده قائل را مقصود بر خبث و سعایت بوده است پس از آن بدوی تفصیل مهمانی وزیر و ماجرا را برای خلیفه مشروحاً نقل نمود. خلیفه ندیم را نوازش نموده خلعت بخشید و هر روزش نظر بیش کرد تا وزیر خویش گردانید. 

این است عاقبت شخص حسود و این است نتیجه تفتین و دورویی. 

من حقر بئرالاخیه وقع فیه. 

مجانی‌الادب - ع - م عامری نائینی 

منبع:  ارمغان، دورۀ دوم، فروردین ۱۳۰۰، شماره ۱.

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha