• شنبه / ۲۹ مهر ۱۴۰۲ / ۰۹:۳۰
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1402072920229
  • خبرنگار : 71451

یک روز جنگی به روایت شاهد عینی

یک روز جنگی به روایت شاهد عینی
آوارگان جنگ- عکاس: محمود فرنود

جنگ چیز عجیبی است؛ آنقدر عجیب که می‌تواند در مدت کوتاهی از یک مادر پدیده‌ای بسازد که احساس و عواطف را کنار بگذارد و از فرزندانش بخواهد که به جبهه بروند یا پسری را که دوران نوجوانی را پشت سر می‌گذارد چندین سال بزرگتر کند. این خلاصه‌ای از زندگی ناصر رکاب از رزمندگان دوران جنگ تحمیلی است.

ناصر رکاب از رزمندگان دوران جنگ تحمیلی است. او که فرزند شهید است همراه با چهار برادر دیگرش به تناوب در جبهه حضور داشته‌اند و در دورانی که جنگ بود از خانه خود ناچار به مهاجرت به شهرهای دیگر شدند و نهایتا در اندیمشک ماندند. این رزمنده در گفت‌وگو با ایسنا روایت می‌کند: من ناصر رکاب متولد ۱۳۴۶ هستم. در دوران کودکی در یکی از روستاهای مرزی نزدیک عراق درشوش زندگی می‌کردیم. وقتی که جنگ تحمیلی آغاز شد ما شاهد حوادث تلخی بودیم که اولین آن شهادت پدرم بود.

مادرم کودک یک ساله شیرخوار در آغوش داشت و در همان حال که با دمپایی یا پای برهنه فرار می‌کردیم ترکشی به شانه او اصابت کرد.حوادث جنگ من را چندین سال بزرگ کرد

هیچگاه نخستین روز جنگ تحمیلی را از یاد نمی‌برم که با چه وضعیتی زیر گلوله‌های خمپاره‌های دشمن خانه را ترک کردیم. تمام اعضای خانواده در حال نجات جان خود بودند. مادرم کودک یک ساله شیرخوار در آغوش داشت و در همان حال که با دمپایی و پای برهنه فرار می‌کردیم ترکشی به شانه او اصابت کرد. حوادث آن چند روز نخست من را چندین سال بزرگتر کرد. کنارمان مدام گلوله خمپاره منفجر می‌شد و هیچ آموزشی هم برای چنین لحظه‌های ندیده بودیم. مردم آن زمان آگاهی و اطلاات کافی برای مدیریت بحران نداشتند.

مادرم ما را برای حضور در جبهه تشویق می‌کرد

سرعت پیشروی عراق زیاد بود. در ماه‌های اول جنگ پدرم به در منطقه جنگی به شهادت رسید. شوش تا عملیات «فتح‌المبین» به عنوان خط مقدم به حساب می‌آمد. پس از چند ماه آوارگی به اندیمشک آمدیم. پس از شهادت پدر، مادرم هم نقش پدر را داشت هم برایمان مادری می‌کرد. حوادثی که بر ما گذشته بود از او یک زن قوی ساخته بود به همین دلیل وقتی من و برادرانم تصمیم به حضور در جبهه گرفتیم احساس و عواطفش مانع حضور ما در جبهه نشد.  مصیبت‌های اولیه جنگ را کشیده بود و روحش بزرگ شده بود. مادرم تشویق می‌کرد که اگر شما نروید پس کی برود؟ هیچ گاه نگرانی را وجود مادرم ندیدم.

یک روز جنگی به روایت شاهد عینی
ناصر رکاب

سال ۱۳۶۱  وقتی ۱۵ ساله بودم می‌خواستم به جبهه بروم و سوار مینی‌بوس هم شدم، اما یکی از پاسدارها متوجه شد که سن و سالم به جبهه نمی‌خورد و با اصرار، من را پیاده کرد. سال ۱۳۶۳ عضو بسیج بودم و پس از کسب تجربه فرماندهی یک پایگاه را عهده گرفتم. وظیفه ما در آن دوران به دلیل بمباران‌های پی در پی دشمن، حفاظت و حراست از منازل شهروندان اندیمشکی بود.

جنایت اندیمشک یک حادثه بی‌تکرار در تاریخ است

با بالارفتن سن و تجربه‌ام چندین نوبت به عنوان نیروی مهندسی رزمی به جبهه رفتم و حوادث فراوانی را پشت سر گذاشتم. یکی از آن حوادث بمباران چهارم آذر ۶۵سال ۱۳۶۵ اندیمشک بود. این جنایت یک حادثه بدون تکرار در تمام شهرهای جهان و حتی جنگ جهانی بود. این شهر دو ساعت بی‌وقفه مورد بمباران قرار گرفت. آن روز من فرمانده پایگاه مقاومت بودم. با موتورسیکلت گشت می‌زدم. هواپیماهای دشمن مانند پرنده‌ها بالای سر ما مانور می‌دادند. در هر گوشه شهر آثار تخریب بمباران آن روز را می‌دیدم.

بیشتر بخوانید:
*گزارشی از یک جنایت جنگی
*بمباران اندیمشک به روایت یک خبرنگار
*بازخوانی واکنش‌ برخی کشورها به عملیات «والفجر۸»
*شاهد عینی از جنایت چهارم آذر سال ۶۵ اندیمشک می‌گوید
*
بعد از عملیات‌ والفجر۸ و کربلای ۵ می‌شد به جنگ پایان داد

در چند نوبت به جبهه رفتم. سال ۶۴ پیش از اجرای عملیات «والفجر۸» به منطقه رفتیم و پس از عید به خانه آمدیم. برای این عملیات من نیروی مهندسی رزمی عمل کننده بودم. در همین عملیات شایعه شهادت من در شهر پخش شد چرا که دوماه هیچ ارتباطی با خانواده نداشتم. برادران دیگرم هم به تناوب در جبهه حضور داشتند. حتی من برادر کوچک را منع می‌کردم اما او پنهانی وارد جبهه می‌شد.

دلم می‌خواهد دراین گفت‌وگو از دو تن از دوستان شهیدم یاد کنم که برای هم مانند برادر بودیم.  شهید رمضان بابایی از شهدای شوش است ولی کمتر از شهدای شهرستان‌های کوچک یاد می‌شود. او از بچه‌های شر و شور شوش بود. به جبهه رفت و حال و هوای جنگ روحیه او را دگرگون کرد و متحول شد. او در کردستان به شهادت رسید.

غلامرضا غفاری که اصلیت اندیمشکی داشت دارای صفات اخلاقی خاصی بود همین باعث شده است تا او را از یاد نبرم. با اصرار او به جبهه رفتیم. من خبر شهادتش را یک روز پس از اینکه از هم خداحافظی کردیم از پدرش شنیدم. او با وجود سن کمی که داشت از متانت و صبوری و اخلاق بسیار خاصی برخوردار بود.

یادمان باشد که رسانه نقش مهمی در انتقال تجربه‌های آن دوران دارد. رسانه باید مخاطب خود را بشانسد و متناسب با سطح آگاهی و سلیقه آنها مطالب و واقعیات دفاع مقدس و جنگ تحمیلی را بیان کنند.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha