در کشور و بهخصوص در تهران و شهرهاي بزرگ ساختمانهايي را نظارهگريم که با استفاده از جزييات معماري عهدبوق اروپايي، رنگ و بوي گنديده اشرافيگري دوران لويي شانزدهم را زنده ميکنند، در عين حال برگشت معماران و طراحان براي ايجاد ارتباط با معماري عميق سنتي نيز راحت شده است. استفاد از قوس، نشان اُمُل بودن نيست. بحث در مورد هنر معنوي و هنر قدسي علامت زوال و عقب ماندگي محسوب نميشود.
به گزارش خبرنگار بخش هنرهاي تجسمي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اينها باورهاي مهندس ميرحسين موسوي، نخستوزير دوران دفاع مقدس ايران دربارهي معماري است.
او دربارهي بناهايي كه طراحي و ساخته است با اشاره به بقعهي 72 تن ميگويد: طراحي مزار شهداي هفت تير در سال 69 جدي شد. خيليها پيگير يادبودي براي شهيدان گرانقدر هفتم تير و هشتم شهريور بودند. در طول ساليان بعد از 1360 در اين قطعه هر سال بهمناسبت روزهاي هفتم تير و هشتم شهريور برنامههايي اجرا ميشدند و اين قطعه بهعنوان نمادي از مظلوميت انقلاب و ارزشهاي آن محسوب ميشد و مهمتر آنکه به قطعات ديگري متصل ميشدند که دهها هزار شهيد انقلاب در آن آرميده بودند.
براي موسوي طرح اين مجموعه جنبهي عاطفي داشته، چرا كه به اذعان خودش، تقريبا با همه شهداي اين قطعه دوست، آشنا و همکار بوده است.
او ميگويد: سال 69 عطر خون شهدا هنوز در کوچه و بازار شهر و جامعه جاري و ساري بود. حسرتهاي بسيار در دل بود. عدهاي خونينبال و سرافراز به لقاي محبوب شتافته بودند و عدهاي در حسرت و غبطه به فرصتهاي از دسترفته ميانديشيدند. اسرا هنوز دربند بودند. در سلسله مراتب منزلتهاي اجتماعي، خانوادههاي شهدا در رأس قرار داشتند. خيلي طبيعي بود که کسي افتخار کند عزيزي را در راه اسلام از دست داده و يا باري در انقلاب از زمين برداشته است. تلقي عمومي از شهادت، مرگ و از دست رفتن نبود. رسم شده بود که به خانوادهها بهدليل شهادت عزيزانشان تهنيت و شادباش بگويند. مگر چه اتفاقي افتاده بود جز لقاي دوست و جز ارتحال به سرايي که حيات واقعي در آنجاست و روزي پاک در منزلت «مقعد صدق عِندَ مَليک مقتدر». همه باور داشتيم که شهدا از زندگان زندهتر و از شراب طهور از دست پروردگار خود سرمست. تمام اين فضا در تصورات ابتدايي طرح اثر ميگذاشت.
موسوي باور دارد: امروزه بحث مؤلف و اثر بسيار مرسوم است و ميزان نقش مؤلف. بسياري اثرها را مستقل از مؤلف در نظر ميآورند. گمان ميکنم طرح آرامگاه شهيدان هفت تير ميتواند يک نمونه قابل توجه براي اين نظريات باشد. سهم عوامل عظيمي که در شکلگيري طرح مؤثر بودند را بنگريد، خواهيد ديد در صورت طرح نهايي چقدر نقش طراح خرد و کوچک است. شايد بتوان گفت در چنين شرايطي تنها از هنرمند و طراح، صداقت گشوده بودن در مقابل اين تأثيرات انتظار ميرود. مشکل هنرمند يا مؤلف آن است که بهدليل ضعفها و پشتوانههاي ذهني و حتا منافع خود، فيلتري در مقابل جريان نيرومند اين نشانههاست. ولي بههرحال در جامعه ما همانطور که به اجمال اشاره شد، اين نشانههاي سرشار از معنويت از چنان قدرتي برخوردار بودند که ميتوانستند در همه اذهان تأثيرگذار باشند و طراح اين مجموعه هم از برکات تأثير اين اشارات و نشانههاي نوراني تهيه نبود.
ميرحسين موسوي ميافزايد: در بعضي از تمدنها گورستان ها مخوف هستند. دنياي ماوراي زندگي، دنياي زيرزميني سياه، ترسناک و مهيب است. براي آنان که به آخرت معتقد نيستند مرگ از يک سو حتمي و از يکسو تمامشدن همه چيز است. بههمين دليل در سطح جهان آرامگاهاي بسيار براي شخصيتهاي بزرگ ميتوان يافت که از فضاي سنگين، اندوهناک و غليظ از ظلمت و بيسرانجاميبرخوردارند. گويي سرنوشت چنين رقم خورده است که انسان با مانعي قطعي و سخت و غيرقابل عبور، روبهرو شده و در يک لحظه همه چيز با يک فاجعه که از آن گريزي نيست بهپايان رسيده است. اين نوع آرامگاهها نماد انجماد و ترس بيپايان انسان در برخورد با سنگ خاراي مرگ هستند و فضاهاي اين گورستانها و آرامگاهها، انسانها را به ترسي همراه با خشوع و عجز در مقابل سرنوشت قطعي ولي تاريک فرا ميخوانند.
به تعبير او، مزار نه جاي تذکر است و نه جاي انديشيدن به جريان حيات ماوراي مرگ و نه جاي تفکر به راز و رمز هستي. تلقي مسلمانانه از مرگ نقطه پايان براي هر چيز نيست، بلکه آغاز براي يک مرحله جديد است. مزار براي تذکر است؛ تذکر بر خود و براي کساني که به سمت بينهايت روانه، ساري و جاري خواهند شد و نيز در چشم و دل مسلمانان همه مرگها يکسان نيستند. يک مسلمان در وهله اول با تکيه بر احاديث مشهور "موتوا قبل ان تموتو" و يا "الناس نيام فاذا ماتوافانتبهوا" مفاهيم زيادي همراه با مفهوم مرگ در نظر ميآورد. از سوي ديگر بنا به نص صريح به شهيدان به ديد مردگان نمينگرد، شهيد زندهتر از کسي است که به زيارت تربت او آمده است.
رييس فرهنگستان هنر اعتقاد دارد: قريب به اتفاق زيارتگاههاي مذهبي و آرامگاههاي عرفا، سرشار از يک فضاي خرم معنوي است. کافي است کميبه زيارتگاههايي که تاکنون رفتهايم بيانديشيم؛ نور و رنگ در اينگونه فضاها و بناها شديدتر از خانهي زندگان بهکار گرفته شده است.
ميرحسين موسوي خود تاكيد دارد كه در طرح مورد نظر از رنگ سرخ بهصورت سرنوشتسازي استفاده شده است. چنين تفسير شده است که اين رنگ از آنروي که شباهت بهرنگ خون دارد و در حقيقت بهصورت کنايي به مسأله شهادت اشاره دارد، بهکار گرفته شده است. اين در حالي است که رنگ سرخ در کنار رنگ خاکستري بتون و رنگ غني آجرها در خدمت القاي يک فضاي مملو از حيات و معناست.
وي ميافزايد: در ساختن آرامگاهها و زيارتگاهها، طراح در معرض فشار شديدي براي رجوع به سنتهاست و اين فشار تا آن اندازه زياد است که گاه انديشه و بيان آناکرونيستي و غيرمنطبق با بيان روز را به او تحميل ميكند. فشار اشاره شده لزوما از سوي سفارشدهنده نيست، بلکه فضاي فرهنگي چنين فشاري را وارد ميسازد.
او با طرح اين پرسش كه در گفتمانهاي موجود معمارانه در کشور، مطلب بالا در قالب برخورد سنت با مدرنيته متبلور ميشود ابراز ميدارد: تا آنجا که ياددارم اين دو واژه همواره داراي تقابل با هم بودهاند. فقط در عرصه معماري نيست که چنين است. در تبارشناسي موضوع تا صفويه نيز ميتوان پيش رفت. اصطلاح فرنگيسازي، ظاهرا خيلي قديميتر از قاجاريه و زنديه است. ما نقاش "برهنهساز" در دوران صفويه را شاهديم که به تقليد ناشيانه از برهنههاي غرب پرداخته است. البته اوج اين انديشه در دوران قاجار بهويژه دوران ناصرالدين شاه به بعد است. راه حلهايي براي اين تقابل گوناگون بوده است. عدهاي تقليد کامل را چاره دانستهاند و عدهاي التقاط و عدهاي نيز برگشت به قرون سابق و بعضي نيز گاهي اينرا گفته و عمل کردهاند و گاه آنرا و بلبشو ادامه داشته است.
موسوي با اشاره به نمونهها و مصداقهايي متذكر ميشود: در عمارت شمسالعماره که گويي با نگاهي به عالي قاپوي اصفهان بنا شده، به ستونهاي ريخته شده از چدن برميخوريد. گويي از ايستگاههاي راه آهن قرن هجدهم فرانسه کپي شدهاند. ساختمان شمسالعماره ساختمان ترديد است از يکسو به پاريس و مسکو و لندن نگاه ميکند و ازسوي ديگر به دوران پرشکوه صفويه. در زمان پهلوي اول، يک نگاه به معماري فاشيستي آلمان است و نگاهي ديگر به معماري پرهيمنهي قبل از اسلام. رژيم شبه مدرنيستي رضاخان مصمم بود که دوران اسلاميرا در پرانتز بگذارد. در زمان پهلوي دوم هر نوع ترديد و دودلي از بين ميرود. تسليم کامل در مقابل معيارهاي مدرنيستي غرب، در حالي که در جامعه اين تناقض ادامه دارد عدهاي نجات را در حرکت بهسوي نمادهاي گذشته ميدانند و عده اي از فرق سر تا نوک پا فرنگي شدن. ولي بههرحال ساختمانهاي بزرگ اسير منطق معماري مدرن هستند. گرچه در کشور ما چيزي که پياده ميشود کاريکاتوري از اين معماري است: خلوص گرايي، وحدت گرايي، تلقي منفي از تزيينات، ترس از قرينگي در ساختمان، روي آوردن به رنگهاي ترکيبي بيرمق (در مقابل رنگهاي شاد ساختمانها و لباسهاي بومي).
او معتقد است: ترس از امل بودن و انگ عقبماندگي، دست و ذهن معمار را سانسور ميکند. اثري منطقي است که هيچ اشاره اي به گذشته نداشته باشد و براي همين حسينيه ارشاد را به يک معمار مشهور ارمني ميدهند. ولي چون مثل سالن سينما در ميآيد با کمي کاشيکاري اسلاميزه ميکنند و يا فلان مسجد در يکي از مشهورترين ميدانهاي شهر، آميزهاي از سالنهاي تفريح و کليساهاي دست چندم غربي را القا ميکند. ازسوي ديگر معماران سنتي ضمن اجبار در استفاده از مصالح نو مثل تيرآهن و بتون آرمه، با کاشي و تزيين سعي ميکنند هرچه بيشتر فضاهايي با حال و هواي قاجاري و حتا صفوي را احيا نمايند. غافل از آنکه يکي از رازهاي موفقيت معماران بزرگ گذشته راه آمدن با مصالح و انکشاف طبيعت و استفاده از تکنيکهاي نو در هر زمان است.
موسوي ميافزايد: اگر ما آجر را در ساختمان خوب بهکار ميبريم بهدليل آنست که زبان آن را بهخوبي درک ميکنيم و احساس دروني نسبت به آن داريم. با طبيعت اين ماده کنار آمدهايم و در طول هزاران سال در چرخه عمل آوردن گل رس و قالب زني و پخت و بهکارگيري آن، زبان شاعرانه بهکار بردهايم و قابليت بيکرانش را براي بيان آنچه بايد گفته شود کشف کردهايم. در اينجا بحث از يک بيان شخصي نيست و بايد بهاجمال بگويم بيان معماري اسلامي. ايراني ما يک بيان شخصي نيست. ميدان نقش جهان، مسجد جامع اصفهان، مسجد کبود تبريز، پيش از آنکه بيانگر زبان محدود شخص معمار و طراح باشند بيانگر حقايقي در ماوراي شخصيت فردي هنرمند هستند و اين حقايق تنها با فناي هنرمند امکان بروز و بقا مييابد. طراح مبناي مزار ميانديشيد که آيا ميتوان در بتون نيز بياني شاعرانه و معنوي کشف کرد؟ آيا بتون و آهن نيز ميتوانند چون آجر، افشاگرانه زبان بازنمايند و چون نشانهاي به يک دنياي عميقتر و شادمانهتر و خرمتر و معنويتر از ظاهر آشفتهي دنياي امروز اشاره کنند؟
بهزعم وي، کارکردن با ماده سرسخت بتوني و رامکردن و رامشدن توسط آن در کنار زبان غيرشخصي که انکشاف مييافت، طراح را از اسيرشدن به احساسات سطحي و نوستالژيک نجات ميداد.
او تصريح دارد: در دهه اخير پست مدرنيسم زلزلهاي در معماري ايجاد کرده است. گرچه برداشت معماران از پست مدرنيستم در سراسر جهان و در فرهنگهاي مختلف يکي نبوده است، اما لااقل اثر مشترک آن در ميان معماران، درهم شکستن روايتهاي ظاهرا ترديدناپذير در معماري مدرن بود.
موسوي ميگويد: در سال 70 در سنگاپور آسمانخراش شيشهيي را ديدم که در طبقه همکف روي ستونهاي "دوريک" (يکي از سبکهاي کلاسيک معماري يونان باستان) قرار گرفته بود. اين کار در چهاردهه پيش يک ارتداد در معماري مدرن بهحساب ميآمد و امروز جدي و شوخي سرستون هاي معبد پانتئون يک آسمانخراش شبيه آثار "ميوان دررو" را حمل ميکرد. وحدت و خلوص و ضديت آشتيناپذيرانه با هر تزيين و ضديت با استفاده از هر جزيياتي که يادآور تاريخ و يا تاريخ معماري باشد در هم فروريخته بود. پست مدرنيسم فضاي مهآلودهاي را ايجاد کرده بود که امکان استفاده از هر چيز، هر سليقه، هر تزيين و هر اصلي به معماران داده ميشد. طبيعي است که انتظار آشفتگي داشته باشيم. اما با اعتقاد نگارنده اين سطور با توجه به حاکميت مستبدانه معيارهاي زيباشناسانه معماري مدرن در طول چند دهه در کشورهاي پيراموني و جهان سوم، پست مدرنيسم يک روزنهاي براي آمدن هواي تازه بود. البته ممکن است از اين روزنه و يا بهتر بگوييم پنجره گشوده شده، حشرات نيز وارد شوند.
به تعبير وي، شالودهشکني فقط معطوف به شکستن پايههاي پروژههاي مدرنيته نيست، بلکه شالودهشکني ميتواند به ويرانگري همه بنيانهاي اخلاقي، معيارهاي ارزشي و دستگاه هاي فکري و ملي بپردازد. ولي گشودگي يا انسداد اين پنجره دست ما نيست. ما تنها ميتوانيم هوشيارانه با يان رويداد روبهرو شويم. به جز سياست و اخلاق در معماري نيز چنين امکاناتي وجود دارد. در کشور و بهخصوص در تهران و شهرهاي بزرگ ساختمانهايي را نظارهگريم که با استفاده از جزييات معماري عهدبوق اروپايي، رنگ و بوي گنديده اشرافيگري دوران لويي شانزدهم را زنده ميکنند، در عين حال برگشت معماران و طراحان براي ايجاد ارتباط با معماري عميق سنتي نيز راحت شده است. استفاد از قوس، نشان اُمُل بودن نيست.
موسوي اذعان دارد: بحث در مورد هنر معنوي و هنر قدسي علامت زوال و عقب ماندگي محسوب نميشود. بنابراين طراح از فضاي بازي که در اين زمينه ايجادشده بود استفاده کرد. در مقرنس کاري قوس و گنبد، جزييات مؤثر براي ايجاد تداعيهاي تاريخي و عمق بخشيدن به اثر بهکار گرفته شد. در عين حال طراح مساعي خود را تا حد ممکن بهکار گرفت تا به سانتي مانتاليسم دچار نگردد و نيز سعي شد تا حد امکان، طراحي اثر زمانه باشد (البته نه مطابق با مد زمانه بلکه متأثر از حال و هواي روزگار باشد). طراح در دو دهه اخير بارها از خود سوال کرده است که چرا بايد سنت و نوگرايي مانند دو مفهومي ادراک شوند که داراي تقابلي جاودانه هستند و چرا اين تقابل را ما پشت سر نگذاريم؟
وي خاطرنشان ميكند: حاصل کار هرچه هست پيشاروي زاير است. کسي که بر تربت مطهر شهدا حاضر ميشود اين حضور را يک زيارت معنوي تلقي ميکند و وسيلهاي براي قرب به حضرت حق. اين نگاه نوراني و کيميايي، بسياري از نقصها و زشتيها را با قدرت معنوي خود به کمال و زيبايي تبديل خواهد کرد. اين توفيقي بوده است که طراح با تمام وجود شاکر آن است.
انتهاي پيام
نظرات