بهگزارش ایسنا، میگویند آدمهای قوی فقط در سرشاخ شدن با مرگ بازنده میشوند. حرفِ آلن وودی از صبح دردناکِ جمعه و با صدای حمیدرضا صدر که مدام دست به دست شد و در آن میگفت: مهم نیست مرگ، کِی و کجا سراغ من میآید، مهم این است که وقتی میآید، من آنجا نباشم، فقط یکجا میتواند به همهچیز شباهت داشته باشد جز واقعیت: ایستگاه آخر! همانجا که آدمهای قوی هم یک بازندهی سربلند لقب میگیرند برای جاودانگی در دل تاریخ.
برای صبح شنبه که کلمهها سطر به سطر کنار هم قرار میگرفتند تا روزنامهها روی کیوسکها جا خشک کنند، از بدِ روزگار یک اسم با رنگ مشکی لابهسرطانلای اخبار دربی پایتخت رفت: «حمیدرضا صدر». راوی قصههای تلخ و شیرین فوتبال. کسیکه کلمات را برداشت و حالا با خود به یک سفر همیشگی میبَرد.
مرد بزرگی که در جنگ نابرابر با سرطان، بهجای نفرین سرنوشت، از عاشق زندگی بودن لذت برد. به مرگ فکر میکرد ولی هیچوقت از شوق تماشای قابهای شیرین فوتبال و سینما دست نکشید. آنقدر ماند و آنقدر جنگید تا جام را بالای دستهای پادشاه لئو و آلبیسلسته ببیند.
ماند و جنگید، ولی رفتن را انتخاب کرد تا کنار نامش، داستانهای جذابش درباره فوتبال ابدی شوند.
همه دیر فهمیدیم که استاد با هیولای سرطان دست و پنجه نرم میکند تا در کتاب جغرافیایِ شاگردانش، فقط مترادف کوه به او بتوان گفت. اما زود رفت تا سرزمین راویانِ اعجابانگیز، خالی از اسطوره شود.
انتهای پیام
نظرات