• شنبه / ۲۱ خرداد ۱۴۰۱ / ۱۲:۰۸
  • دسته‌بندی: خراسان رضوی
  • کد خبر: 1401032114387
  • خبرنگار : 50399

امام رضای بچه‌ها چه شکلی‌ است؟

امام رضای بچه‌ها چه شکلی‌ است؟

ایسنا/خراسان رضوی دستش را گرفتم و از بارزسی حرم گذشتیم. چیزی به غروب نمانده و حرم شلوغ است. می‌ایستم و به گنبد نگاه می‌کنم. دست روی سینه می‌گذارم و سلام می‌دهم. به من نگاه می‌کند، مثل من دست روی سینه می‌گذارد و به سمت گنبد سر خم می‌کند.

با لبخند نگاهش می‌کنم و منتظر می‌مانم سرش را بالا بیاورد. می‌پرسم «چرا مثل من سرت رو خم کردی؟» سرش را برمی‌گرداند؛ نگاهم می‌کند و می‌گوید «مامان همیشه می‌گه وقتی می‌ری خونه کسی اول باید سلام کنی».

دستش را می‌گیرم و به سمت صحن انقلاب می‌رویم. بست با گل‌های زیبا و تازه آذین‌بندی شده است. نفس عمیقی می‌کشم تا عطر گل‌ها درون ریه‌هایم جا بگیرند. انگار تمام وجودم تازگی بهار را می‌گیرد.

وارد صحن می‌شویم و جایی برای نشستن پیدا می‌کنیم. به ایوان طلا نگاه می‌کنم. کبوترها جایی در طاقچه‌ها و فرورفتگی‌ها پیدا کردند، آرام نشستند و اطراف را نگاه می‌کنند.

مردم در صف ایستادند تا به زیارت بروند. زیارتنامه را باز می‌کنم و زیارت مختصر امام رضا(ع) را می‌خوانم. به من تکیه می‌دهد و می‌گوید «بلندتر بخون»؛ با صدای بلند زیارت را می‌خوانم تا او هم بشنود. گوش می‌دهد و با مهرهایی که برداشته است، بازی می‌کند. زیارت‌نامه تمام می‌شود، کتاب را می‌بندم و خیره می‌شوم به ایوان طلا و با امام رضا(ع) درد و دل می‌کنم.

صحبتم تمام می‌شود؛ دستش را می‌گیرم و نزدیک خودم می‌نشانمش. می‌گویم «می‌دونی تولد امام رضاست؟»؛ لبخند می‌زند و از بازی دست می‌کشد. با اشتیاق نگاهم می‌کند و می‌گوید «کیک تولد هم می‌خوریم؟»؛ «نه. به امام رضا تبریک بگو و به جای کیک یه آرزو کن تا بهش برسی». «می‌شه آرزو کنم کیک به من بدن؟». 

می‌خندم و به نشانه پاسخ مثبت سر تکان می‌دهم. به ایوان نگاه می‌کند. سکوت کرده و چشمانش روی طاق قوسی ایوان قفل شده است. صدایش می‌زنم و می‌گویم «به نظرت چیکار کنیم امام رضا خوشحال می‌شه؟»

دست چپش را به چانه‌اش می‌گیرد و فکر می‌کند. به گل‌های قالی خیره می‌شود و با دست راستش مهری را جابه‌جا می‌کند. «شعر بخونم خوشحال می‌شه؟». 

می‌پرسم «فکر کنم آره. می‌دونی امام رضا کیه؟». 

پاسخ می‌دهد «صاحب حرم و کبوترهاست دیگه. این هم شد سوال که می‌پرسی؟»

می‌خندم. راست می‌گوید این چه سوالی است من پرسیدم. امام رضا(ع) در زندگی ما مشهدی‌ها به همین سادگی جا باز کرده است. همین اندازه ساده به کبوترها و حرمش شناخته می‌شود. از کودکی هم کبوترهای حرم را دوست داشتم. هیچ کودک مشهدی نیست که عاشق این پرنده‌های رها و زیبا نباشد.

دست روی شانه‌اش می‌گذارم و او را در آغوش می‌کشم. سرش را به من تکیه می‌دهد؛ کمی مکث می‌کند و می‌پرسد «امام رضا مهربونه؟». می‌گویم «خیلی زیاد».

به صورتش نگاه می‌کنم. لبخند می‌زند و به کبوترهایی که در صحن پرواز می‌کنند، نگاه می‌کند. افرادی را که دست در دست بچه‌هایشان داخل صحن می‌شوند پیدا می‌کنم. به بچه‌هایی که وسط صحن می‌دوند، نگاه می‌کنم و به تصور هر کدام از آن‌ها از صاحب حرم می‌اندیشم.

ذهنم را زیر و رو می‌کنم و دنبال کلماتی می‌گردم که بتواند امام رضا(ع) را برای برادر پنج ساله‌ام توصیف کند. کلماتی که از دنیای او باشند و در دنیایش جا بگیرند.

می‌گویم: «امام رضا خیلی بچه‌ها رو دوست دارند. از اینکه بچه‌ها بیان حرم و با او حرم بزنند خوشحال می‌شوند». می‌پرسد: «الان من خوشحالشون کردم؟»

سر تکان می‌دهم و به چشمانش نگاه می‌کنم. چشمانش می‌درخشد. دستش را می‌گیرم و باز هم می‌گویم «امام رضا خیلی بخشنده و مهربونه. خیلی از آدم‌ها اینجا آرزو و دعاشون رو به امام رضا گفتند و برآورده شده».

می‌پرسد «من هم اگر دعا کنم امام رضا(ع) هر چی بخوام به من می‌ده؟». 

نگاهش کردم و به دنیای آرزوهای‌مان که از زمین تا آسمان با هم تفاوت داشت می‌اندیشیدم؛ اینکه امام رضا(ع) فقط مال ما آدم بزرگ‌ها نیست و ممکن است حرف‌های بچه‌ها شنیدنی‌تر از ما آدم بزرگ‌ها باشد.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha