• یکشنبه / ۹ مرداد ۱۴۰۱ / ۰۹:۰۹
  • دسته‌بندی: اصفهان
  • کد خبر: 1401050906556
  • منبع : نمایندگی دانشگاه اصفهان

/ یادداشت /

زیباترین دستخط

زیباترین دستخط

ایسنا/اصفهان چطور می‌شود این سخنان حکیمانه "بنی‌آدم اعضای یک پیکرند/که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به در آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار/ تو کز محنت دیگران بی‌غمی‌/ نشاید که نامت نهند آدمی" را در زندگی فردی و اجتماعی خود پیاده کنیم. چه می‌شد اگر قبل از مهارت خوش‌نویسی، مهارت خوش‌رفتاری و خوش‌خلقی با یکدیگر را به ما آموزش می‌دادند.

یادم نمی‌آید معلم هنر در مدرسه چند بار مجبورمان کرد از روی شعر مشهور حضرت سعدی که سروده است:

«بنی‌آدم اعضای یک پیکرند/که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به در آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار/ تو کز محنت دیگران بی‌غمی‌/ نشاید که نامت نهند آدمی« با خط نستعلیق بنویسیم تا دقیقاً عین آنچه در کتاب بود بشود.

می‌گفت ایرانی باید خط خوش داشته باشد. اصلاً یک تحصیل‌کرده باید خوش‌خط باشد. بعد مثالی از دستخط برخی از پزشکان می‌زد که چقدر خرچنگ قورباغه‌ای می‌نویسند. می‌گفت چون پیچ و تاب حروف این ابیات زیاد است اگر این چند بیت را بتوانید با خط نستعلیق بنویسید دست‌تان راه می‌افتد و همه‌جور شعری را می‌توانید با خط‌خوش بنویسید. البته خط خودش هم چندان تعریفی نداشت. چند بار با پهنای گچ روی تحته سیاه می‌نوشت، گردنش را اینور و آنور می‌کرد، چند بار پاک می‌کرد تا دست آخر به خیال خودش به ما سرمشق خط نستعلیق بدهد. ما باید ساکت می‌نشستیم و به صدای گوشخراش قیز قیز گچ روی تحته سیاه گوش می‌دادیم و اگر خدای ناکرده صدایی از کسی بلند می‌شد،  همان گچ را با غیظ به سمتش پرتاب می‌کرد یا از کلاس اخراجش می‌کرد. سنش زیاد نبود، اما اعصاب نداشت. زود جوش می‌آورد و بر سرمان فریاد می‌کشید. خدا بیامرزدش، نه خط خوشی داشت نه خُلق خوشی.

این تجربه همگانی ما است، تقلا برای با خط خوش نوشتنِ اشعار، سخنان بزرگان و احادیثی که چندان معنایشان را نمی‌فهمیدیم و کسی هم نمی‌فهمید تا به ما بفمهماند. دست آخر نمره‌ای که کنار دست خط ما حک می‌شد نشان‌دهنده موفقیت ما بود و بس. امروز هم  اگر به در و دیوار مدارس، دانشگاه‌ها، مساجد و تابلوهای شهری نگاه کنید، رد پای همان مشق هنر را می‌بینیم که شهر را مزین کرده است. بالاخره زیباسازی شهر هم خودش کاری است!

اما سوالی که در ذهن من نقش بسته این است که چطور می‌شود این اشعار و سخنان حکیمانه را در زندگی فردی و اجتماعی خود پیاده کنیم. چه می‌شد اگر قبل از مهارت خوشنویسی، مهارت خوش‌رفتاری و خوش‌خلقی با یکدیگر را  به ما آموزش می‌دادند؛ مثلاً معلم می‌گفت بچه‌ها امروز اگر کسی از همکلاس‌هایتان تغذیه ندارد، خوراکی خودتان را با او تقسیم کنید. اگر قلم و دوات ندارد به او قلم و دوات بدهید و اصلاً اگر کسی امروز در کلاس حال ناخوشی دارد و نمی‌خواهد خط‌خوشی هم داشته باشد، می‌تواند با معلم یا یکی از دوستانش صحبت کند تا برای رفع مشکلش چاره‌ای اندیشیده شود.

امروز هم که بزرگ‌تر شده‌ایم باز همان آش است و همان کاسه. چه بسیار شعارها و حرف‌های قشنگی که از بر خوانده‌ایم و چه رفتار و اخلاق زیبایی که از آن بی‌بهره مانده‌ایم. از روابط دوستانه گرفته تا روابط کاری، خانوادگی، ازدواج و حتی حوزه‌های سیاست و مدیریت برخی از امور جامعه، چنان نقل‌قول‌های زیبا بر زبان می‌آوریم که صاحب همان سخنان را از شُکوه کلام‌شان به وجد می‌آوریم. امروزه کمتر سخنرانی و مقاله و مطلبی را می‌شنویم و می‌خوانیم که از مولانا و حافظ گرفته تا سخنان فلاسفه و حکیمان و احادیث اهل بیت و کلام خداوند را پشتوانه اثبات سخن و منظور خود قرار نداده باشند، اما مصداق همان روایت امیرالمونین هستند که فرمود: چه بسیارند روایت کنندگان و چه اندکند عمل کنندگان.

این معضل که من اسمش را «سندرم روایتِ بی رعایت» می‌گذارم در تمام ‌شئون زندگی اجتماعی ما کم‌وبیش رسوخ کرده است و گویی حکایت هر روزِ زندگی‌مان شده است. فرقی هم نمی‌کند عامل به این معضل باشیم یا ناظر بی‌تفاوت آن در زندگی اجتماعی خود. درهرحال ترویج هر بی‌هنجاری و آشفتگی از عادی‌پنداری آن آغاز می‌شود. از این باورهای ریشه‌دارِ ما که «هرکسی باید کلاه خودش را سفت بگیرد تا باد نبرد»، «سری که درد نمی‌کند را دستمال نمی‌بندند». همین بی‌تفاوتی ناشی از خودخواهی، زشتیِ آن را در ذهن جامعه به‌تدریج کمرنگ می‌سازد تا جایی که به یک استراتژی برای بقاء تبدیل می‌شود، با توجیه «چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است» و «اول گلیم خودت را از آب بالا بکش» و باز همان می‌شود که «چه کسی دلش برای من سوخته که من دلم برای کسی بسوزد». درصورتی‌که بنیان روابط اجتماعی سالم، برخورداری از درک متقابل، همدلی، نوع‌دوستی و شفقت نسبت به یکدیگر است. بدون این اصول نمی‌توان انسان‌وار زیست و انسانیت ما درخطر انقراض قرار خواهد گرفت. به‌قول‌معروف: آدمی ‌را آدمیت لازم است.

زندگی اجتماعی به این نیاز دارد که انسان‌ها در درجه اول یکدیگر را فارغ از وابستگی‌های نژادی، جنسیتی، قومی، دینی و فکری و صرفاً بر اساس هویت انسانی ببینند. این انسانی دیدن و دیده شدن، هم عیار انسانیت ما را بالا می‌برد و هم عیار ارتباط را بیشتر خواهد کرد. در چنین ارتباطی، رفتار و اخلاق طرفین بر مدار و محور ارزش‌های مشترک انسانی بروز و ظهور می‌کند و چه چیزی زیباتر از این‌که در یک ارتباط انسانی به مبادله ارزش‌هایی بپردازیم که زندگی ما را غنی‌تر می‌سازند. برای تو همانی را بخواهم که برای خود می‌خواهم و همانی را نپسندم که برای خود نمی‌پسندم. اگر امنیت، انصاف، احترام، آرامش، ادب، شفقت، بخشش، رفاه و شادی را برای زندگی خود طلب می‌کنم، باید توانِ دادن این ارزش‌ها به دیگران را داشته باشم چراکه این کوتاه‌ترین و ساده‌ترین راه برای به دست آوردن همه آن خوبی‌ها است.

بسیار ساده است که احساس ناامنی، بی‌انصافی، بی‌احترامی ‌و ناشادی خود را به عوامل بیرونی نسبت دهیم. در جامعه ما هم عادت شده است که وقتی از این قبیل موضوعات صحبت می‌شود، ذهنِ مقصریاب خود را روشن کرده و یقه نهاد و مسئول و جریانی را بگیریم؛ مثلاً بگوییم اگر ناامنی روانی یا اقتصادی وجود دارد به دلیل تورم است، به دلیل عدم مدیریت مسئولین است، به دلیل تحریم‌های خارجی یا هر چیز دیگر است. اگر صحبت از بی‌انصافی و بی‌رحمی افراد نسبت به یکدیگر ‌می‌شود، بگوییم «چون مردم را این‌جور بار آورده‌اند، دیگر مردم به یکدیگر رحم نمی‌کنند». یا «رفتار مسئولین باعث شده آدم‌ها به جان هم بیفتند». از کودکی یادمان داده‌اند: «من نبودم، دستم بود، تقصیر آستینم بود». اصلاً فرض بگیریم همه این دلایل درست باشد: برخی از مسئولین اجتماعی به فکر مردم نیستند و بر ما بسیار جفا روا داشته‌اند. سؤال این است چرا خودِ ما شهروندان نسبت به یکدیگر چنین رفتار و اخلاق نادرستی را در پیش‌گرفته‌ایم؟ چرا باید الگوی رفتاری ما با یکدیگر، رفتار و کردار قابل انتقاد برخی از مسئولین باشد؟ اگر از کسی ضربه خورده‌ایم، چرا باید به اولین کسی که می‌رسیم ضربه بزنیم و این انتقال آسیب به دیگران، چه مشکلی از ما حل خواهد کرد؟ چرا یادمان می‌رود که باید به دیگران رحم کنیم تا مورد رحمت قرار گیریم؟ گویی جامعه به یک بازی دومینو تبدیل شده است، هر قطعه‌ای ضربه‌ای دریافت می‌کند و سریعاً آن را به قطعه بعد از خود متقل می‌سازد. صحنه کمدی تراژدی عجیبی است. هم‌زمان فاعل و مفعول بی‌واسطه و مستمر در یک میدان آسیب‌پذیری و آسیب‌رسانی بدون انقطاع قرارگرفته‌ایم و دور باطلی را تشکیل داده‌ایم که هرلحظه بر سرعت آن افزوده می‌شود.

بدون تردید اگر از جانب بعضی از مدیران و مسئولین که شایستگی مدیریت ندارند آسیبی به ما وارد شد، می‌توانیم او را به زیر تیغ نقد بکشیم، دیگر به او رأی ندهیم، از مقامات بالادستی‌اش بخواهیم عزلش کنند یا نهایتاً هیچ کاری نکنیم تا زمانش به سر آید و امیدوار باشیم تا مدیر بعدی جبران مافات کند، یا لااقل می‌دانیم «دشمن مردم» که می‌گویند، فلان مدیر یا مسئول شهری است، اما اگر از شهروندی که دیواربه‌دیوار خانه‌مان زندگی می‌کند و مثل خودمان آدم همین کوچه و خیابان‌ها است و حتی بسیار درد مشترک با ما دارد آسیبی به ما وارد شود، چه باید کرد؟ چگونه از شهروندی، از همسایگی، از همنوعی عزلش کنیم؟ به چه کسی شکایت بریم و به چه طریق به مناظره‌اش بخوانیم؟ مگر یکی و دو تا هستند؟ و منظور من از آسیب، همین بی‌مروتی‌ها، خودخواهی‌ها، درک نکردن‌ها و شقاوت‌های روزمره است؛ نامردمی‌هایی که انگار شده‌اند از ملزومات زندگی شهری و می‌پنداریم اگر چنین نباشیم، در گُرگستان جامعه دریده می‌شویم.

بدون‌تردید اگر شهروندان علیه شهروندان شوند و هرکسی برای بقاء خود و دستیابی به منافع و منابع بیشتر، فرصت زندگی را از دیگران سلب کند، موج هرج‌ومرج، جامعه شهری را همچون سونامی در برخواهد گرفت و احساس ناامنی و تشویش جمعی به‌مراتب بیشتر از زمانی خواهد شد که یک دشمن خارجی یا داخلی بر حق حیات ما تعرض کند.

یادمان نرود که انباشته ساختن داشته‌های خود و غفلت از دست‌های خالی دیگران، تجلی آیه «الهیکم التکاثر» است. اگر دستمان به دهانمان می‌رسد، بگذاریم دیگران هم خجالت‌زده اهل‌وعیال خود نشوند. اگر اجاره مغازه‌مان خیلی بیشتر از این حرف‌ها است، اجازه دهیم مستأجر مغازه‌ بماند و کسب‌وکارش را ادامه دهد. بگذاریم زندگی‌اش استمرار داشته باشد و خانواده‌اش، خانواده بماند. از کاسب تازه‌کار محله هم گاهی خرید کنیم تا امیدش را به کسب روزی حلال از دست ندهد. اگر فرزندمان درسخوان و باهوش است ترغیبش کنیم به همکلاسی ضعیفش کمک کند. اگر مشتری ما چشمش جنس مغازه‌مان را گرفت اما وسعش نمی‌رسد کمی بیشتر تخفیف دهیم. گاهی با خداوند دادوستد کنیم. اگر کسی به تخصص ما نیاز داشت اما پول کافی نداشت، او را از دانش خود محروم نسازیم.

نمی‌دانم... شاید کسی یا کسانی که از جمع ما نیستند ما را به جنگ هم انداخته باشند، باید که این جنگ با یکدیگر را پایان دهیم. باید خود را در چشمان دیگران ببینیم و با خُلق خوش تمرین کنیم و محنت دیگران را محنت خود بدانیم و برای آلام یکدیگر مرهمی ‌باشیم. بیایید خُلق انسانی‌مان را خوش کنیم. زیباترین دستخط، از آنِ دستی است که خط می‌کشد بر اندوه آدمی.

چه کسی می‌خواهد من و تو ما نشویم؟ خانه‌اش ویران باد.

یادداشت از: احسان کاظمی، نویسنده، مترجم و روانشناس

انتهای پیام 

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha