آزادگان سرافراز در دوران اسارت و در برخورد با وقايع مختلف،اصطلاحاتي به كار ميبردند كه نشاندهنده وضعيت اردوگاهها بود. سرويس فرهنگ و حماسه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) به نمونههايي از اين اصطلاحات اشاره ميكند.
غسل التماسي
در بعضي اردوگاهها گاهي مسئول حمّام که گماشته عراقيها بود، از حمام رفتن بچّهها جلوگيري ميکرد و از آنجا که بعضي بچّهها بايد به حمّام ميرفتند، مجبور بودند پيش مسئول حمّام التماس کنند تا بگذارد آنها به حمّام بروند. به همين خاطر اسرا اسم اين نوع غسل را «غسل التماسي» گذاشته بودند.
غسل نرمشي
در بعضي از اردوگاهها براي استحمام به طور کلّي آب گرم وجود نداشت و در سوز سرما بعضي برادران که براي غسل مراجعه ميکردند، پس از شستن نيمي از بدن، در حالي که صداي به هم خوردن دندانهايشان از سرما به گوش همه ميرسيد، با مقداري نرمش و بالا و پايين پريدن، گرم ميشدند و بعد غسل سمت ديگر بدنشان را انجام ميدادند.
غلام حرامي
«غلام کنگري» از برادران آزاده نوجوان بود که به خاطر سنّ کم، او را به اردوگاه بينالقفسين برده بودند. او که فرد شجاع، باهوش و زيرکي بود، در مدتي کوتاه توانست با فراگيري زبانهاي عربي، انگليسي و فرانسوي براحتي به اين سه زبان صحبت کند. در اواخر اسارت وقتي غلام را به اردوگاه 17 تکريت تبعيد کردند،به اتفاق آراء به عنوان ارشد آسايشگاه انتخاب شد و علي رغم سنّ کم، توانست بخوبي از عهده مديريت آسايشگاه برآيد. او با اجراي نقشههاي ماهرانهاي، به کمک ديگران توانست تغيير و تحوّلات عمدهاي در ظاهر آسايشگاه ايجاد کند، بطوريکه يک روز صبح وقتي نگهبان عراقي آسايشگاه 5 جهت گرفتن آمار وارد آسايشگاه شد، فکر کرد که اشتباهي آمده است و با ديدن غلام که ارشد آسايشگاه بود، با تعجب و حيرت به عربي پرسيد: اينجا آسايشگاه 5 است؟! و غلام نيز با خنده جواب داد: بله. به خاطر اين قبيل شيرينکاريها، او در بين عراقيها به «غلام حرامي» معروف شده و بارها نيز مورد تشويق حاج آقا ابوترابي قرار گرفته بود.
فارس اصيل
در يکي از اردوگاهها ملاک و معيار شکنجه کميِ موي سر بود. چون آنها معتقد بودند کسي که موهايش ريخته از فارسهاي اصيل و دشمن درجه يک بعثيها و امّت عرب است!
فانوس اضطراري
در شب که تاريکي مطلق بر آسايشگاه حاکم ميشد، يکي از برادران به وسيله قوطي کمپوت و بند کفش به اصطلاح فانوسي درست کرده بود که اسرا در مواقع اضطراري از قبيل بيماري و غيره از آن استفاده ميکردند و به آن «فانوس اضطراري» ميگفتند.
فانيل
هر شش ماه يک بار زيرپيراهنهاي سفيدي بين برادران توزيع ميشد که به «فانيل» معروف بود.
فتواي شيطاني
يکي از افسران عراقي ميگفت چون نميشود با لباس و بدن خونآلود نماز خواند، بايد اسرا را آنقدر زد تا بدنشان خون آلود شود. ولي برادران بدون توجه به اين چيزها نماز خود را ميخواندند.
فرعون
لقب يکي از سربازان عراقي.
فرمانده گردن شکسته
رجوع شود به «سروان گردن شکسته».
فلاّح (کشاورز)
لقبي بود براي سرگرد عزّت احمد يونس که بعد از سروان خليل مسئول اردوگاه رمادي شد و علاق? شديدي به کشاورزي و باغباني داشت و در اردوگاه نيز دستور داده بود اسرا باغچهاي درست کنند.
فلک جماعت
بعد از لو رفتن جريان برگزاري نماز جماعت توسط منافقين بعثيها براي تنبيه دستهجمعي، اقدام به ساختن يک فلک بزرگ کردند که اسرا را به صورت پنج نفر پنج نفر به فلک ميبستند و شلاق ميزدند.
قاتل مرغان
لقبي بود که به جندي قحطان مسئول عراقي آشپزخانه کمپ 7 داده شده بود. او آدم درشت اندامي نبود ولي خيلي پر خوراک و حريص بود. سهمي? هر هفت هشت نفر يک مرغ کوچک در ماه بود که تعدادي از آنها را همين قحطان برميداشت و ميخورد و اين شامل حال خود عراقيها هم ميشد. شعري نيز براي او جهت تمسخر درست کرده بودند که: قحطان قحطان قحطان قاتل مرغان قاتل مرغان.
قاطرنا
عراقيها ميگفتند «قائدنا صدام حسين»، اسرا در جواب شعار ميدادند «قاطرنا صدام حسين».
انتهاي پيام


نظرات