• سه‌شنبه / ۱۰ بهمن ۱۳۸۵ / ۱۱:۳۰
  • دسته‌بندی: سینما و تئاتر
  • کد خبر: 8511-04306
  • خبرنگار : 71133

به انگيزه‌ي برگزاري بزرگداشت؛ /1/ علي نصيريان: بعد از «گاو» مراقب بودم هر پيشنهادي را قبول نكنم مردم هنوز هم «كفش‌هاي ميرزا نوروز» را دوست دارند

به انگيزه‌ي برگزاري بزرگداشت؛ /1/
علي نصيريان: بعد از «گاو» مراقب بودم هر پيشنهادي را قبول نكنم
مردم هنوز هم «كفش‌هاي ميرزا نوروز» را دوست دارند

علي نصيريان متولد 1313 در تهران، از بازيگراني است كه بيش از نيم قرن در تئاتر، سينما و تلويزيون ايران حضور داشته و در آثار ماندگاري به ايفا نقش پرداخته است.

از جمله آثار سينمايي او مي‌توان به گاو، آقاي هالو، پستچي، ستارخان، دايره مينا، مهرگياه، آفتاب نشين‌ها، فصل خون، جايزه، كمال الملك، جاده‌هاي سرد، كفش‌هاي ميرزا نوروز، دزد و نويسنده، شيرسنگي، ناخدا خورشيد، روز باشكوه، پول خارجي، برج مينو، بوي پيراهن يوسف، شاه خاموش، ديوانه‌اي از قفس پريد و جزيره آهني و سريال‌هاي سربه‌داران، هزار دستان، گرگ‌ها، مش خيرالله صندقچه اسرار، همسايه‌ها و روزهاي به ياد ماندني اشاره كرد.

اين بازيگر كه قرار است در بيست و پنجمين جشنواره فيلم فجر تقدير شود، در گفت‌وگويي تفصيلي با خبرنگاران سينمايي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، درباره‌ي بيش از 50 سال حضورش در عرصه هنر تئاتر، سينما و تلويزيون سخن گفت.

 دوران كودكي نوجواني

من در خانه‌اي واقع در ميدان شاپور به دنيا آمدم و سال‌هاي كودكي‌ام همراه بود با جنگ جهاني دوم كه اوضاع خيلي سختي بر ما گذشت. در شرايطي كه حتي نان هم گير نمي‌آمد و زندگي بيشتر مردم تلخ بود تازه مي‌خواستم به مدرسه بروم كه همين سختي كشيدن‌ها و ديدن اين چيزها بعدها بر نوع نگاه و نيز در آثارم تاثير بسيار گذاشت. دوران دبستان را در مدرسه «ايمان» گذراندم و با ورود به نوجواني در دبيرستان «پيرنيا» واقع در چهار راه گمرك كه به دانشكده‌ي «پيرنيا» معروف بود، مشغول به تحصيل شدم و با افرادي همچون جمشيد لايق، بهمن فرسي، اسماعيل داورفر، فريدون فرخزاد و مهدي فتحي هم دوره بودم كه پس از مدتي به پيشنهاد بهمن فرسي گروه تئاتري را تشكيل داديم.

و در اولين قدم يك كمدي لاله‌زاري را در مدرسه اجرا كرديم. همان زمان نمايشنامه‌اي هم با نام «اشتباه» كه برداشتي از اثر آلبركامو بنام «سوتفاهم» بود، به عنوان اولين تجربه نوشتاريم نوشتم، كه در همان مدرسه پيرنيا اجرا شد.

جامعه باربد و كلاس‌هاي تئاتر سعدي

«جامعه باربد» اولين مكتب جدي درس تئاتر براي من محسوب مي‌شود كه در سال 1329 وارد آنجا شدم و زير نظر اسماعيل مهرتاش به فراگيري اين حرفه مشغول شدم. هنرجويان اين كلاس‌ها پس از كسب نمره قبولي به مدت يك سال آموزش مي‌ديدند و پس از آن وارد كادر هنرپيشگان جامعه باربد مي‌شدند. ديگر اساتيد من در جامعه باربد رفيع حالتي و حكمت آل آقا بودند كه تئاتر ادبيات و موسيقي را آموزش مي‌دادند. در سال 1330 به كلاس تئاتر سعدي كه توسط همسر عبدالحسين نوشين اداره مي‌شد رفتم و در آنجا زير نظر حسين خيرخواه و حسين ناصحي يادگيري بازيگري و موسيقي را ادامه دادم.

 حضور در هنرستان هنرپيشگي و تشكيل گروه هنر ملي

بعد از كودتاي 28 مرداد سال 1332 تئاتر سعدي بسته شد و بعد از آن به هنرستان هنرپيشگي كه تنها مدرسه تئاتر ايران بود رفتم و با شركت در آزمون ورودي و كسب نمره‌ي قبولي به دوره سه ساله اين هنرستان وارد شدم و از محضر اساتيدي همچون دكتر مهدي نامدار، اسماعيل مهرتاش، علي اصغر گرمسيري، خان ملك ساساني، حبيب يغمايي و ابوالقاسم جنتي بهره گرفتم و آشنايي با ديگر هنرجويان و فارغ‌التحصيلان اين هنرستان از جمله فهيمه راستگار، حسين كسبيان، بيژن مفيد، جعفر والي، رضا بديعي، پرويز بهرام، هوشنگ لطيف‌پور و عباس جوانمرد سرآغاز تشكيل گروه كوچكي بنام هنر ملي شد.

 فعاليت نمايشنامه نويسي

در زمان تحصيل در هنرستان هنرپيشگي از طريق فهميه راستكار به شاهين سركيسيان كه نخستين معرف تئاتر جديد غرب در ايران بود معرفي شدم. او براي اولين بار شيوه بازيگري احساسي و الهامي استانيسلاوسكي را مطرح كرد و همواره من را وادار به خواندن آثار ادبي ترجمه شده مي‌كرد. در همين سال‌ها بود كه دكتر جهانبگلو و آل احمد مبحث تئاتر ايراني را مطرح كردند و در اين راستا پيشنهاد شد برخي از قصه‌هاي ايراني از جمله كارهاي صادق هدايت دراماتيزه شود كه من نمايش «افعي طلايي» را با الهام از قصه «داش آكل» هدايت در سال 35 نوشتم كه به مرحله تمريني و اجرا هم رسيد و كار موفقي بود. بعد از آن هم به علت اين كه متن نمايش كم بود، شروع به نمايشنامه نويسي كردم و همه را هم خودم روي صحنه بردم. دوست داشتم به جاي اين كه در نقش‌هايي مانند هملت كه متناسب با فرهنگ ما نيست ظاهر شوم نقش‌هايي را بازي كنم كه در فضاي آن بزرگ شده بودم و براي همين سراغ داستان‌هاي هدايت رفتم، «بلبل سرگشته»، «سياه»، «هالو»، «رويا»، «نگار»، «پهلوان كچل»، «خطر مرگ»،‌«استعمال دخانيات ممنوع»، «لونه‌ي شغال» و «بنگاه تئاترال» از جمله نمايشنامه‌هايي بودند كه تا سال 53 نوشتم.

 حضور در تئاترهاي تلويزيوني

در سال 1337 تلويزيون خصوصي ايران راه‌اندازي شد و دو سال بعد همكاري اداره هنرهاي دراماتيك با تلويزين در قالب اجراي نمايش‌هاي زنده تلويزيوني شكل گرفت، براي اين اجراها 6 گروه انتخاب شدند و من هم كه از سال 36 به استخدام اداره هنرهاي زيبا درآمده بودم، سرپرستي يكي از اين گروه‌ها را عهده‌دار شدم و نمايش‌هاي زيادي را در تلويزيون اجرا كرديم كه باعث شناخته شدنم در بين مردم شد. در مجموع بيش از 50 تئاتر تلويزيوني در مقام بازيگر و يا كارگردان داشتم و همزمان نيز با افتتاح تالار سنكلج اجراهاي صحنه‌اي نيز انجام مي‌دادم.

ورود به سينما با گاو

سال 42 13 نمايشي را به نام «گاو» در تلويزيون به صورت زنده اجرا كرده بوديم كه درسال 48 غلامحسين ساعدي نويسنده اين كار داريوش مهرجويي را به ما معرفي كرد و گفت در حال نوشتن فيلمنامه‌اي با همين نام و موضوع هستيم و قصدشان اين بود تا كاري تازه و سواي سينماي رايج بسازند خواستن گروه ما در اين فيلم بازي كند كه در نهايت فيلم ساخته شد و من در نقش «مش اسلام» بازي كردم. زماني كه در فيلم «گاو» بازي مي‌كردم 34 سال داشتم.

 ادامه همكاري با مهرجويي

بعد از «گاو» به پيشنهاد آقاي مهرجويي كاري را كه قبلا براي تلويزيون به نام «آقاي هالو» نوشته بودم سناريواش را نوشتيم و به عنوان فيلم دوم مقابل دوربين رفتم. «آقاي هالو» تنها تجربه من به عنوان فيلمنامه سينمايي بود و با توجه به علاقه‌ام به كار اجرا ديگر فيلمنامه نويسي را ادامه ندادم. «پستچي»، «دايره مينا» و يك فيلم هم در بعد از انقلاب به نام «حياط پشتي مدرسه آفاق» كه بعدها نامش به «مدرسه‌اي كه مي‌رفتيم» تغيير كرد، از جمله فيلم‌هايي بود كه گروه ما با مهرجويي همكاري كرد.

قبل از انقلاب و گزيده كاري در سينما

ما در استخدام اداره هنرهاي زيبا بوديم و اجازه نداشتيم تا در هر فيلمي بازي كنيم و بايد اجازه مي‌گرفتيم خود من هم مايل نبودم در هر فيلمي بازي كنم. بخصوص بعد از فيلم «گاو» كه فيلم موفقي بود و من را به سينما علاقه‌مند كرد، مراقب بودم هر پيشنهادي را قبول نكنم و تا قبل از انقلاب علاوه بر فيلم‌هاي مهرجويي تنها در كارهاي گزيده‌اي چون «مهرگياه» به كارگرداني فريدون گله، «خواب نامه رحمان سرايدار» ساخته خسرو هريتاش و «ستارخان» به كارگرداني علي حاتمي بازي كردم. ضمن اين كه همچنان فعاليت اصلي‌ام تئاتر بود و از سال 55 نيز به مدت دو سال و نيم رياست اداره تئاتر را بر عهده داشتم.

بازنشستگي از اداره تئاتر

در سال 59 نيز از اداره تئاتر بازنشسته شدم و ديگر چون گروه نداشتيم كار تئاتر نكردم و وارد كارهاي تصويري شدم و در سريال‌هاي «هزاردستان» و «سربداران» كه جزو اولين مجموعه‌هاي تلويزيوني در بعد از انقلاب بودند، حضور پيدا كردم. «فصل خون» هم به كارگرداني حبيب كاوش اولين فيلم سينمايي بود كه در بعد از انقلاب بازي كردم كه در اسفند 57 ساخته شد و در نهايت هم موفق به ديدن اين فيلم نشدم.

 سربداران و هزاردستان

محمد علي نجفي را قبل از انقلاب ديده بودم و براي بازي در نقش «قاضي شارع»، در مجموعه

«سربداران» از من دعوت كرد و بعد از خواندن سناريو احساس كردم نقش خيلي خوبي است كه تفاوت زيادي هم با نقش‌هاي قبلي‌ام داشت. مرحوم رهگذر متن بسيار خوبي براي اين مجموعه نوشته بود. بازي‌ام در «سربداران» رو به اتمام بود، كه آقاي حاتمي پيشنهاد نقش «ابوالفتح» در«هزار دستان» را مطرح كرد كه قرار بود در همان شهرك سينمايي كار شود. علي حاتمي براي «هزاردستان» آلبومي از هنرپيشگان را گرد هم آورد و با مجموعه‌اي از بچه‌هاي تئاتر كه از دهه 30 كار خودشان را آغاز كرده بودند اين مجموعه را ساخت. ساخت «هزاردستان» طولاني شد و وقفه‌هاي زيادي ميان آن مي‌افتاد و البته من تنها دو ماه و در لوكيشن بازارچه مشغول بودم. حاتمي مي‌خواست اين مجموعه سواي يك كار تلويزيوني مثل آلبومي از دوره و سيري از تاريخ تئاتر و نمايشي باشد و تا حدود زيادي هم موفق شد. در واقع جمع كردن اين همه هنرپيشه كار آساني نبود كه هيچ چيز خبر خلق خوش حاتمي نمي‌توانست اين كار را بكند.

 كمال‌الملك

بعد از «ستارخان» و «هزار دستان»، «كمال‌الملك» سومين همكاري من با علي حاتمي بود كه نقش مظفرالدين شاه را بازي مي‌كردم. اين نقش از نظر قيافه و سن تفاوت زيادي با من داشت و اصلا به من نمي‌خورد و تلاش زيادي شد تا با گريم به اين نقش نزديك شوم. البته خود حاتمي نزديك شدن قيافه برايش مهم نبود و مي‌خواست بيشتر روح اين كاراكتر درآيد. البته نواري از صداي مظفرالين شاه موجود بود كه شنيدن آن، دستمايه خوبي شد تا او را بشناسم و بتوانم نقش را بازي كنم.

 علي حاتمي

حاتمي ريشه در تئاتر داشت و از بچه‌هاي تئاتر بود. از همان ابتدا او را مي‌شناختم و با شيوه كاري‌اش هم آشنا بودم. او اسكلتي از قصه و چيزي كه مي‌خواست بسازد را مي‌نوشت و به هنرپيشه‌اش مي‌داد و مي‌گفت چهارچوب و قاب قضيه اين است و ديالوگ‌ها را شب قبل از فيلمبرداري مي‌نوشت و صبح كه مي‌خواست برداشت شود به بازيگر مي‌داد. اين يك مقدار براي من و بازيگران ديگر سخت بود، چون هم زبان كار عادي و راحت نبود و هم اينكه فرصت بسيار محدود بود و تنها مشكل من با حاتمي همين بود. ولي از لحاظ كار چهارچوب‌ها و ديدهايي داشت كه در اول كار مطرح مي‌كرد و در هنگام كار دخالتي در كار هنرپيشه نمي‌كرد و فقط ميزانسن‌ها را توضيح‌ مي‌داد. حاتمي با تمام عواملش خيلي با محبت ارتباط داشت و كارش هم به نظر من منحصر به فرد بود و فرم خاص خودش را داشت. او به ايران و تاريخ ايران و آدم‌هايي كه در تاريخ بودند و حتي اشيا، معماري و رنگ اينها اهميت زيادي مي‌داد و اصرار داشت همه چيز درست دربيايد.

 كفش‌هاي ميرزانوروز

در سال 64 فيلم «كفش‌هاي ميرزا نوروز» را با محمد متوسلاني كار كردم كه فيلمي كمدي بود و در زمان خودش مورد استقبال زيادي قرار گرفت و هنوز هم مردم آن را خيلي دوست دارند و براي آنها مخصوصا آدم‌هاي عامي‌تر خيلي به ياد مانده و وقتي من را مي‌بينند به آن فيلم اشاره مي‌كنند و مي‌پرسند كفش‌ها چه شد؟

تجربه ديگر كمدي‌ام بعدها سه قسمت از مجموعه‌اي بنام «خيرالله صندقچه اسرار» به كارگرداني داريوش مودبيان بود كه نقش «ماشاالله خان» را بازي مي‌كردم كه آن هم كار خوبي بود.

ادامه دارد........

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha