*با پيشكسوتان جهاد و شهادت* يك آزاده: انقلاب اسلامي به بركت خون شهداء و ايثارگران زنده است منافقان براي جذب اسرا به هر حيلهاي دست ميزدند
علي جوادي از آزادگان سربلند استان همدان در هشت سال دفاعمقدس است كه در عمليات مسلم بنعقيل، روز 25 آبانماه سال 61 به اسارت بعثيان عراق درآمد.
وي در گفتوگو با خبرنگار سرويس «فرهنگ و حماسه» خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)ميگويد: انقلاب اسلامي از خون شهدا،آزادگان، جانبازان و خانوادههاي آنان زنده است؛بنابراين نبايد آنها را فراموش كنيم.
جوادي در زمان اسارت در اردوگاه عنبر شماره 8 به همراه 150 نفر اسير در 3 قاطع به فاصله 50 متر در اسارت بود و به گفته وي، چهار نفر از خواهران نيز در اين اردوگاه اسير بودند.
وي در خصوص خنثيسازي دسيسهها گفت: از اين 3 قطع، 2 قاطع بچههاي مؤمن و متحد بودند اما در يكي از قاطعها جاسوسان بعثي حضور داشتند كه وضعيت بهتري نسبت به ما داشتند. در يكي از روزها تعدادي از خبرنگارن خارجي با يك خودرو پاترول براي تهيه گزارش به اردوگاه ما آمدند و 2 نفر از جاسوسان عراقيها را فراخوانده و در وسط حياط اردوگاه يك ميز پينگ –پنگ گذاشتند و گفتند بازي كنيد. آنها هم شروع به فيلمبرداري كرده و اسراي ديگر با تكبير اللهاكبر هماهنگ و متحد با هم به طرف آنها هجوم برده و شروع به كتك زدن آنها كردند و دوربين و خودور آنها را شكستند چرا كه آنان قصد خوب جلوه دادن وضعيت اسراي ايراني در عراق را داشتند. بعد از اين جريان، فرمانده اردوگاه دستور تيراندازي صادر كرد و ما هيچ سلاح دفاعي نداشتيم جز صابون و لنگه كفش. بعد از آن ما از عصاي بچههايي كه پاهايشان قطع شده بود براي نگهباني استفاده ميكرديم.
در هر آسايشگاه فقط روزي دو نفر ميتوانستند پيش پزشك بروند، اما پزشكان عراقي بعد از معاينه داروي اشتباه تجويز ميكردند و به لطف خدا فردي به نام دكتر مجيد از اسرا بود كه ما بعد از معاينه و دريافت دارو پيش او ميرفتيم و داروي مرتبط را به ما ميداد. مجيد به طور پنهاني و به سختي آستين لباسش را پر از دارو ميكرد و براي بچههاي مجروح ميآورد. دكتر مجيد منبع و منشاء روحيه بچهها بود.
چند وقت يكبار، ابريشمچي معاون مسعود رجبي به اردوگاه ميآمد و با وعده و وعيد سعي ميكرد بچهها را مطيع خود سازد. عدهاي از بچهها برحسب گفتههاي او رفتند اما دوباره برگشتند و گفتند: تمام وعدههاي آنها دروغ بوده است.
براي اسراي متاهل دوران اسارت سختتر ميگذشت و دوري از همسر و فرزندان و نگراني از وضعيت آنها هميشه با ما بود. صليب سرخ ماهي يكبار نامهها را ميآورد اما با تأخير خيلي زياد.
من جزو رزمندگان خط شكن در جبهه بودم. 24 آبان 61 در منطقه سرپل ذهاب، ما قصد داشتيم يك تپه را بگيريم. كلا مينگذاري شده بود و ما هم سلاحي براي خنثيسازي تپه نداشتيم به همراه بچهها تصميم گرفتيم با تكبير الله اكبر روي مينها برويم. يك عده شهيد و يك تعداد هم مجروح شدند. چون ارتباط ما با بچهها در عقب منطقه قطع شده بود نيروهاي پشتيباني نرسيد و فرداي آن روز دوباره عراقيها پاتك زدند و منطقه را پس گرفتند و ما اسير شديم. بيشتر بچههايي كه شهيد شدند دليلش مجروحيت و عدم رسيدگي مناسب به آنها بود. در بيمارستان اردشير يك مجروح آوردند كه تركش خورده بود پشت سرش به شكلي كه باز شده بود و نميتوانست صحبت كند با ملحفه و پارچههاي كثيف سرش را بستند و فقط همين، بعد هم دست وپايش را بستند و آنقدر روي تخت ماند كه خشك و شهيد شد و معلوم نشد كه كجا بردند.
مجروحي به نام محمدرستمي از رزمندگان تهران در بيمارستان نيروي هوايي عراق بستري بود. گلوله آرپيچي وسط دو پايش اصابت كرده و يكي از پاهايش را قطع كرده بود اما چون عراقيها رسيدگي نكردند كرم انداخت و دوباره همان پا قطع شد. اين از سختترين و تلخترين لحظههايي بود كه در دوران اسارت گذراندم.
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.


نظرات