• یکشنبه / ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۶ / ۱۲:۱۳
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 96021710422
  • خبرنگار : 71191

«گیسوان هزارساله» در نمایشگاه کتاب

«گیسوان هزارساله» در نمایشگاه کتاب

«گیسوان هزارساله»، روایت اسماعیل یغمایی در قالب داستان‌هایی مستند از کاوش‌های دهه‌ ۴۰ در محوطه‌های تاریخی منتشر شد.

به گزارش ایسنا، کتاب «گیسوان هزار ساله»، خاطرات اسماعیل یغمایی، باستان‌شناس و شاگرد پدر باستان‌شناسی ایران «عزت‌الله نگهبان» است.

او در معرفی کوتاه خود در روی جلد کتاب آورده است: «بچه‌ی خیابان ژاله‌ی تهران هستم. چهارراه آب سردار، اما رگ و ریشه‌ام از خور است. روستایی که زمانی محقر و کوچک بود با آبی شور و چند درخت نخل. با پدر و مادری کوچیده به تهران. ابتدایی و دیپلم طبیعی را از دبستان و دبیرستان ۱۵ بهمن گرفتم (۱۳۳۷) و به گفته‌ی امروزی‌ها کارشناسی و ارشد را از دانشکده‌ی باستان‌شناسی و هنر دانشگاه تهران.

 پس از کارشناسی و مدت‌ها سرگردانی سرانجام لوله‌کش اداره‌ی باستان‌شناسی مُرد و با سفارش زنده‌یاد دکتر نگهبان ردیف حقوقی‌اش را به من دادند. این گونه بود که از سال ۱۳۴۶ نخستین بار با دکتر نگهبان کلنگ به دست راهی بیابان شدم.»

کتابِ اسماعیل یغمایی که راهی طولانی در کاوش محوطه‌های تاریخی ایران پیموده، از مجموعه «یادها و خاطره‌ها» در انتشارات «فرهنگ نشر نو» است که به همت محمدرضا جعفری منتشر شده است.

در این کتاب خاطرات یغمایی با عنوان‌های «کارگاه III. گور I»، «یادداشتی زیر نور زرد فانوس»، «مرده گمشده»، «گیسوان هزارساله»، «در سوگ سنگ سیاه»، «رنگ خون»، «شکست»، «بره‌کشون» و «اشک ایشتار» منتشر شده است.

 این کتاب در ۲۳۰ صفحه و به قیمت ۲۵ هزار تومان منتشر شده و در نمایشگاه بین‌المللی کتاب نیز در غرفه نشرنو ، در بخش ناشران عمومی، سالن  A۳، راهرو ۶  عرضه می‌شود.

در بخشی از این کتاب آمده است: «... دست بردم و از جیب کاپشنم موها را بیرون آوردم و گذاشتم روی میز. همه بهت‌زده شدند. هیچ‌کس هیچ چیز نمی‌گفت. تردید ندارم در این لحظه‌های کِشدار با آن هوای سنگین و سکوت سنگین‌تر روح زن، این گیسوان آنجا حضور داشت. بچه‌ها، مات و مبهوت مثل برق‌گرفته‌ها به موهای روی میز خیره شده بودند... به چه فکر می‌کردند؟ نمی‌دانم. در آن لحظات خودم در این فکر بودم که چقدر این گیسوان زیر نور چراغ زیباترند، شفاف، سیاه و صاف. به راستی زیبا بودند. من هرگز در زندگی‌ام گیسوانی به این زیبایی و این قدر زنده ندیده بودم. بالاخره محبوبه سکوت را شکست. انگشت‌های بلند و سپیدش را دراز کرد با آرامی و شاید کمی ترس دستی روی آن ها کشید و آهسته گفت:«چقدر قشنگه! واقعا قشنگه ...این موها تو قبر بود؟ جدی؟...»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha