محمدتقی قنبری، دهم اردیبهشتماه سال ۱۳۳۸ در محله نظامآباد تهران متولد شد. برادر مرحومش «مهدی قنبری» پیش از او در اجرای تزئینات معماری فعالیت داشت و او نیز با بهرهگیری از تجربیات برادر و سپس همنشینی و شاگردی با استاد برجستهی معماری و مرمت سنتی بناهای تاریخی، مرحوم «علیاصغر شعرباف» در طراحی و اجرای تمامی تزئینات وابسته به معماری مهارت یافت؛ ضمن اینکه به مدت دو سال نیز از تجربیات ارزشمند «محمد شعرباف» بهره جست.
این هنرمند، همزمان با فعالیت در کنار علیاصغر شعرباف، فرصت آشنایی با پژوهشگر و چهره ماندگار کاشیکاری و معماری سنتی ایران مرحوم «محمود ماهرالنقش» را نیز پیدا و از این آشنایی بهغایت استفاده کرد. بهرهگیری از دیگر چهرهی ماندگار عرصه پژوهش و معماری سنتی مرحوم «حسین زمرشیدی»، موجب شد تا او اندوختهای بینهایت ارزشمند از تجارب بزرگترین اساتید ایران در زمینهی معماری و تزئینات وابسته به آن را بیندوزد و تا پایان زندگانی این اساتید، حق شاگردی را بهجا آورد؛ همچنان که هنوز هم دانش و تجربه خود را نتیجهی حضور و همنشینی و شاگردی اساتیدش میخواند، درحالیکه خود استادی است نادرهی زمان.
در کوچهی سیزدهم خیابان آذر واقع در خیابان جابر انصاری، میهمان محمدتقی قنبری میشوم. در دفتر کاری اگرچه کوچک اما سرشار از اخلاص و فروتنی و تجربه.
آنچه در ادامه میخوانید، بخش نخست گفتوگوی ایسنا با این پیشکسوت تزئینات وابسته به معماری، بهویژه کاشیکاری است:
از اعضای خانوادهی شما کسی در رشته کاشیکاری فعالیت داشت؟
بله برادرهایم. ما پنج برادر هستیم، من بعد از سربازی یعنی سال ۱۳۶۱ و ۶۲ به این شغل وارد شدم و دو برادر بزرگترم از بچگی در این شغل آمده بودند و یکی از آنها یعنی «مهدی» که حدود شش سال قبل فوت کرد اولین استاد من بود. دو برادر دیگرم فقط در زمینهی چیدن و تراش و نصب کار میکند اما برادر دیگرم در این شغل نیامدند.
از کارهای برادر مرحومتان مهدی قنبری بیشتر بگویید.
برادرم در زمینهی تزئینات معماری آدم باتجربهای بود و مانند استاد شعرباف در همۀ زمینهها تبحر داشت. همیشه دست راست استاد شعرباف بود، یعنی اگر استاد شعرباف کنار میرفت برادر من جایش مینشست و همه کارها را میتوانست انجام دهد. استاد من در کار عملی برادرم و آقای شعرباف بودند. دهها مسجد در شهرهای مختلف ساخته است، البته مسجدهای به نامی نیست چون دیگر مثل زمان قدیم مسجد شاه و یا شیخ لطفالله ساخته نمیشود.
چه شد که همکاری با استاد شعرباف را شروع کردید؟
خدابیامرز برادرم مهدی برای اینکه بتوانم تجربهی بیشتری به دست آورم من را به استاد اصغر شعرباف معرفی کرد. من هم از این موقعیت خیلی استفاده کردم و هرکجا آقای شعرباف میرفت من هم با او میرفتم تا هم در زمینهی کار و هم دریافت اطلاعات لازم، تجربه کسب کنم. در طراحیها از تجربهی استاد شعرباف استفاده کردم و در بیشتر کلاسهایش که در تهران و دانشگاه برگزار میشد حضور داشتم. یکمنزل قدیمی در خیابان ناصرخسروی تهران وجود دارد به نام خانهی امامجمعه که مربوط به دوره قاجار است و کلاسهای استاد شعرباف در این خانه نیز تشکیل میشد. البته کلاسهای درس استاد در فرهنگستان هنر تهران هم برگزار میشد.
اولین کار شما همراه با استاد شعرباف چه جایی بود؟
اولین کار رسمی که با استاد شعرباف انجام دادم، در مسجد دانشگاه صنعتی شریف تهران بود که آن را حدود سال ۱۳۷۰ شروع کردیم. در این دانشگاه، مسجد بزرگی ساخته بودند که دو معمار تبریزی کار سفتکاری آن را انجام دادند و بعد کار دست استاد شعرباف افتاد. من و یک نفر دیگر به نام استاد محمود نصیری در این مسجد مشغول به کار شدیم و در آنجا زیر نظر استاد شعرباف کارهای خاصی انجام شد؛ ازجمله مقرنس و گره و معقلیهایی که فوقالعاده زیاد بود، در واقع طرح مسجد کبود تبریز در دانشگاه شریف پیاده شد.
بعد از آن در چه مکانهایی با استاد شعرباف کار کردید؟
بعد از کار در مسجد دانشگاه صنعتی شریف، روال کارهای من با استاد شعرباف ادامه یافت و چند کار در منطقه شمیران تهران به ما دادند. با استاد اصغر شعرباف زیاد کار کردم، حتی هرجایی هم که خودم نیاز میدیدم ایشان را میآوردم. یکی از کارهای دیگری که فکر میکنم بهنام هم هست آرامگاه یا مقبرهی ۷۲ شهید در بهشتزهرای تهران است؛ یعنی آرامگاه شهید بهشتی و یارانش که کار بسیار جالبی شده است.
آخرین کار شما با استاد اصغر شعرباف کجا بود؟
آخرین کار ما در امامزاده مختار سمت خوراسگان بود. یک اتاقک قدیمی کوچک بود و هیئتامنا داشت اما طرح درستی از طرف اوقاف به آنها ارائه نشد و درنهایت این هیئتامنا با ما آشنا شدند و من به تهران رفتم. آن موقع آقای شعرباف دیگر با عصا راه میرفتند.
او را به اصفهان آوردم و گنبد و یک سردر و دو مناره برای این امامزاده تعریف کرد و گنبد را بدون آهن زد و منارهها را با پله، بدون آهن تا سطح پشتبام آورد ولی بعدها که آقای شعرباف نتوانست بیاید، آنها لابهلای کار آهن را هم وارد کردند.
وقتی آقای شعرباف دیگر نتوانست به آنجا برود من هم نرفتم؛ ضمن اینکه آقای شعرباف کار عتبات را گرفته بود و به کاظمین رفتوآمد داشت و با او یکسری طراحیهای قطار بندی و کاربندی در صحنهای کاظمین را انجام دادیم و با شرکت عتبات هم ارتباط برقرار کردیم که استاد شعرباف در حین این رفتوآمد در جاده تصادف کرد و پایش شکست و یک ماه آنجا بستری بود. حدود دو ماه بعد او را به منزلش آوردند و روی تخت بود و دیگر آدم سابق نشد، بعد هم که تازه راه افتاده بود دوباره یک موتوری به او زد و دوباره افتاد و زمینگیر شد.
بعدازاینکه آقای شعرباف تصادف کرد و نتوانست کار عتبات را تمام کند، آنها به من گفتند حالا که آقای شعرباف نمیآید شما بیا، اما من گفتم تا ایشان نیاید من هم نمیآیم و گفتم اگر آقای شعرباف به من بگوید انجام میدهم، چون آقای شعرباف زنده بودند، اما زمینگیر شده بودند و باید از او میخواستند. بعد یکبار زنگ زدند که بیایید پولتان را بگیرید و تسویه کنید و من گفتم اگر میخواهید پول بدهید به خود آقای شعرباف بدهید من از ایشان میگیرم که آن کار را هم نکردند.
آشنایی شما با مرحوم ماهرالنقش چطور اتفاق افتاد؟
سال ۷۳-۱۳۷۲ در کار دانشگاه شریف با استاد ماهرالنقش آشنا شدم. سال ۱۳۷۳ در بازار تهران با استاد شعرباف در تیمچهی حاجب الدوله کار میکردیم و همزمان کار مسجد دانشگاه شریف را هم انجام میدادیم. کار در دانشگاه شریف برای من فرصت آشنایی با استاد ماهرالنقش را فراهم کرد و او را برای اولین بار در این دانشگاه دیدم.
آقای ماهرالنقش آمده بود تا آن بنّایی که من با او کار میکردم را ببیند که خوشبختانه آن فرد حدود ۱۰ روز بود که نمیآمد و این نیامدنش به نفع من شد! چون من تنها بودم آقای ماهرالنقش به من گفت «حالا که او نیست من یک کار در ارومیه دارم، میآیی باهم برویم و کار را ببینی و انجام بدهی؟» من هم قبول کردم و بعد بلیت تهیه کردند و باهم قرار گذاشتیم و به ارومیه رفتیم. پروژهی بزرگی در دانشگاه علوم پزشکی ارومیه بود و من کار را دیدم و جرئت کردم و گفتم که انجام میدهم و بهاینترتیب از آن موقع که با آقای ماهرالنقش آشنا شدم تا سال ۱۳۸۹ که فوت کردند با ایشان بودم.
در تیمچهی حاجب الدوله چه کاری انجام دادید؟
بخشی از این تیمچه، براثر موشکباران خرابشده بود، دهانهی تیمچه خیلی بزرگ بود و حدود ۱۶ متر عرض و ۲۵ متر طول و یک طاق داشت که تعدادی از بنّاهای شهر قم در این تیمچه با آجرهای قزاقی کار میکردند و ما هم کاشیکاریهای آن را انجام دادیم.
آقای شعرباف قبول کرد که کار ارومیه را انجام دهید؟
آقای ماهرالنقش کم آدمی نبود و من با خودم گفتم فرصتی است که با ایشان باشم و از آقای شعرباف اجازه خواستم که لابهلای کارهایمان کار ارومیه را هم داشته باشم. استاد شعرباف هم گفت «باشه، برو آنجا را هم سروسامان بده.» البته همچنان کار مسجد دانشگاه شریف ادامه داشت، چون پروژهی خیلی بزرگی بود.
پروژهی دانشگاه ارومیه چه بود؟
دانشکدهی دامپزشکی ارومیه ساختمان فوقالعاده زیبایی داشت. اول میخواستند فقط یک تابلوی ورودی به نام دانشکده دامپزشکی نازلو (نام محلهای در ارومیه) را بهصورت کاشیکاری بسازیم و ما این تابلوی ۳۰ متری را گذاشتیم. بعد لابی ورودی و سپس سالن آمفیتئاتر را هم بهصورت کاشی کامل معرق آجری ساختیم. آمفیتئاتر این دانشکده پروژهی فوقالعادهای بود و وقتیکه ساخته شد و از آن بازدید کردند، میراث فرهنگی بلافاصله آن را ثبت کرد، چون تا حالا آن سبک را نداشتیم و این برای من و آقای ماهرالنقش هم خیلی خوب بود.
چرا پروژهی آمفیتئاتر دانشگاه ارومیه ثبت شد؟
ما تا آن زمان آمفیتئاتر را با استفاده از آجر و کاشی نساخته بودیم و این پروژه، ترکیبی از آجر و کاشی معقلی بود؛ پیش از آن برای جلوگیری از انعکاس صوت و بم شدن صدا از دیوارهای کاذب و یا چوب استفاده میکردند. برای این پروژه در ابتدا اختلافاتی وجود داشت و میگفتند اگر با آجر ساخته شود صدا برمیگردد ولی درنهایت تائید شده بود. ما در این آمفیتئاتر یک سیستم برجسته کارکردیم که خیلی خوب انجام شد. برای آنجا نورپردازی نور مخفی کار گذاشتهشده بود و دید جالبی داشت. آقای ماهرالنقش و دوستانش در شرکت ماهر روی این طرح کارکرده بودند و انعکاس نداشتن صدا بررسیشده بود. درنهایت با قاطعیت گفتند که انجام دهید و ما هم انجام دادیم و اولین کاری بود که بهسرعت ثبت شد.
همکاری شما با آقای ماهرالنقش در چهکارهایی بود؟
آقای ماهرالنقش چون مشاوری قوی بود در بیشتر مناطق ایران و بهتر است بگویم در تمام دانشگاههای ایران پروژه داشت. کارهای استاد ماهرالنقش پروژههای دانشگاهی در بیشتر استانها و شهرهای مختلف ازجمله اصفهان، شهرکرد، زاهدان، چابهار، همدان، تهران، ارومیه و تبریز بود؛ یعنی یا خوابگاه و یا دانشکده میزد و در تمام این کارها سبک معماری سنتی را لحاظ میکرد و وقتی ساخته میشد من باید میرفتم تا طرح کاشیکاری را که داده بودند و یا طرحی از خودمان را پیاده میکردیم.
دورهای بود که حسابی سرمان شلوغ بود. یک کار کاشی در ورودی و آمفیتئاتر دانشگاه الزهرای تهران انجام دادیم. با آقای ماهرالنقش سفرهای استانی و خارجی زیادی داشتیم و تا چشمباز میکردیم در فرودگاه بودیم. آقای ماهرالنقش مشاور عالی ساخت صحن جامع رضوی بود که دو سال آنجا بودیم و بخشی از کاشیکاری آنجا را انجام دادیم.
در اصفهان با آقای ماهرالنقش چه پروژههایی را انجام دادید؟
همزمان با دانشگاه ارومیه، در سال ۱۳۷۵ در دانشکده توانبخشی اصفهان با آقای ماهرالنقش کار میکردیم و همان سال نیز در اصفهان ساکن شدم اما همچنان در شهرهای مختلف کار میکردم و بیشتر کارهایم در تهران بود؛ یعنی اگر کاری بود به اصفهان میآمدم.
همزمان با دانشکده الزهرای تهران در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان کارکردیم و همچنان بعد از سالها هنوز هم در دانشگاه اصفهان کار هست و انجام میدهیم. من در دانشگاه اصفهان زیاد کار میکنم، پایهگذار کار من در دانشگاه اصفهان استاد ماهرالنقش بود و اگر او نبود نمیتوانستم وارد این دانشگاه شوم.
یکی از کارهایی که در دانشگاه اصفهان انجام دادم زیر گنبد مسجد مصلای این دانشگاه است که برای ساختن آن از فایبرگلاس استفاده کردم؛ یعنی اولین گنبد مقرنس فایبرگلاس را که ثبت هم شده، در زیر گنبد مسجد دانشگاه اصفهان کارکردم. یادم هست به آقای متقی گفتم و او گفت میراث قبول نمیکند و من گفتم کار میکنیم، بعد قبولیاش را میگیرم. کارکردم و بعد آقای متقی هم آمد و حتی او هم تشخیص نداد که از فایبرگلاس استفادهشده بود.
ایدهی استفاده از فایبرگلاس در گنبد این مسجد را از کجا گرفتید؟
سال ۱۳۷۷ برای شرکت سامان گستر اصفهان در مالزی کار میکردم. آنجا استفاده از فایبرگلاس را در کارهای آلمانیها دیده بودم. آنها هم میخواستند در کار سنتی وارد شوند، اما قالبسازیهای ما را نداشتند و ما ضمن اینکه کارهای خودمان را هم انجام میدادیم برای آنها قالب میساختیم. آنها از فایبرگلاس استفاده میکردند و من با دوربین هندیکم از کارشان فیلم گرفته بودم.
این فیلم را به رئیس دانشگاه اصفهان نشان دادم و گفتم چنین ایدهای دارم و او گفت بسازید و مقرنس نفیسی ساختیم. زیر گنبد، فایبرگلاس است و خیلی هم خوب درآمد. تا آن زمان فایبرگلاس در کار سنتی نیامده بود البته ممکن است افراد دیگری آن ایده را به نام خودشان بنویسند، همانطور که من شنیدم دو سه نفر این موضوع را گفته و تبلیغ کردهاند که یکی از آنها گچبر همان مسجد دانشگاه اصفهان است، اما کار ما در دفتر فنی دانشگاه اصفهان ثبتشده و حتی در روزنامه هم آمده است.
حتی از طرف دانشگاه به من اعلام شد که چنین موضوعی هست و شما نگران نباشید و من هم گفتم من نگران نیستم، چون اسمی هم که در کارم نگذاشتم حالا هر کسی میخواهد استفاده کند بگذارید بکند. استفاده از فایبرگلاس علاوه بر اینکه باعث سبکسازی گنبد شده، یکپارچه و آزاد است و اگر زلزله بیاید تکان نمیخورد چون بهصورت مفصلی مثل فنر ماشین است و شکننده نیست و خیلی سبک است. همین ایده را میخواستیم در پاکستان استفاده کنیم؛ یعنی معرق و فایبرگلاس را باهم بالا ببریم که نشد.
جای دیگری هم از فایبرگلاس استفاده کردید؟
من چند سال پیش راستهبازار زرگران تهران را مرمت کردم. چند وقت قبل یک فردی در اینستاگرام این بازار را نشان داده بود. میخواست جمعیت موجود در آن بازار را با توجه به وجود کرونا نشان دهد، اما بدنهها و سقف راستهبازار زرگران برای من تداعیگر پروژهای بود که در گذشته انجام دادم. بخشی از دیوارهای این بازار را با کاشی معرق کارکرده و سقف را مرمت کردم و در تمام سقف کاربندی انجام دادیم.
برای مرمت آن قرار بود یک دهانه را تماماً با آجر بزنند و جلو برود، اما نمیشد این کار را انجام داد چون بار سنگینی بود و برای بازار کهنه دوام زیادی نداشت و به همین دلیل از فایبرگلاس استفاده کردیم و کل دهانهها را با فایبرگلاس ساختیم و نصب شد، بهطوریکه اصلاً نمیتوان تشخیص داد که آن دهانهای که با آجر است با دهانههایی که با فایبرگلاس ساختهشدهاند چه تفاوتی دارد؛ بهاینترتیب از مصالح مدرن در بافت سنتی استفاده شد، درست مانند زیر گنبد مسجد دانشگاه اصفهان که فایبرگلاس است.
همراه با آقای ماهرالنقش کار تحقیقاتی هم داشتید؟
آقای ماهرالنقش حدود ۱۳ جلد کتاب دارد و ۸ جلد نیز چاپنشده که پسرش «حسن ماهرالنقش» در حال جمعآوری آنهاست. پسرش قبلاً کار نمیکرد، اما حالا برای حفظ جایگاه پدرش کتابهای ناتمام او را برای چاپ ادامه میدهد.
آقای ماهرالنقش حتی عکاس فوقالعادهای هم بود. من هم از همان سال که با ماهرالنقش آشنا شدم، در خیلی از مراحل تهیهی کتابهایش با او همراه بودم. مثلاً کتاب «مسجد سید» و «مسجد حکیم» چاپ حدود ۱۲ سال قبل است و ما برای تحقیق به مشهد هم رفتیم تا شناسنامهی این دو مسجد را در آستان قدس پیدا کنیم، حتی به اوقاف اصفهان هم سر زدیم اما گفتند که چیزی نداریم و شاید علت این است که یک سری مدارک آن را از بین بردهاند.
مسجد سید ثروت عجیب و موقوفات زیادی دارد ولی الان اگر جستجو کنید حتی یک برگ سند پیدا نمیکنید که بگویید این موقوفهها مال مسجد است. همیشه هم در این مسجد به دلیل ارثومیراث اختلاف وجود داشت و همزمان دونماز در مسجد سید برگزار میشد؛ یعنی دو امام جماعت داشت و تابستانها دو سکو و زمستانها هم دو شبستان دارد، البته چند سال است که اطلاع ندارم آیا هنوز هم در آن دو نماز خوانده میشود یا خیر.
سایر کتابهایی که در تهیهی با آنها با آقای ماهرالنقش همکاری داشتید، چه بودند؟
کتابهایی در زمینهی کاربندیها شامل مقرنس و رسمی سازیها که هنوز چاپنشدهاند.
بنابراین در کارهای تحقیقاتی با آقای ماهرالنقش و در کارهای عملی با استاد شعرباف همراه بودید؟
من همزمان با استاد شعرباف، با استاد ماهرالنقش هم کار میکردم و بعد از رفتن آنها پشتم خالی شد. آقای شعرباف ازنظر عملی استاد بود و آقای ماهرالنقش آدم رده بالایی ازنظر تحقیقاتی و کتاب بود، اما از لحاظ عملی کمتر کار انجام میداد.
شعرباف کنندهی کار بود؛ یعنی میتوانست لباس کار بپوشد و کار انجام دهد و در همهی حرفههای تزئینات وابسته به معماری شامل کاشیکاری، مقرنس، رسمی بندی، یزدی بندی، کاسه سازی و گره کشی سرآمد بود. من تمام کارهای عملی دربارهی تزئینات وابسته به معماری را از استاد شعرباف یاد گرفتم.
آقای شعرباف معماری را هم بهخوبی میدانست یعنی اگر زمین صاف را به او میدادیم مثل آقای حسین لرزاده بدون دیدن زمین، طرح را میداد؛ مثلاً اگر به او میگفتند که فلان شهر یک زمینداریم و میخواهیم مسجد بسازیم و او هم بدون اینکه زمین را ببیند جهت قبله را تعیین کرده و طرح را پیاده میکرد و معمارها شروع به ساختن میکردند و حتی خودش نمیرفت که آنجا را ببیند!
من با «حاج محمد»، پدر استاد شعرباف هم دو سال بهصورت مداوم کارکردم، به او «ریش» میگفتند چون ریشهای بلندی داشت و کشتیگیر بود و از پهلوانهای زمان قدیم به شمار میرفت. او ۱۰۵ سال داشت که من برایش کار میکردم.
در کدام بناها با حاج محمد شعرباف کار کردید؟
مسجد اعظم قم، مسجد سپهسالار و بانک تجارت در میدان توپخانهی تهران که قبلاً بانک شاهنشاهی بود از شاهکارهایی است که من با حاج محمد شعرباف کار و سعی کردم بنّایی را هم از او یاد بگیرم. او تمام معقلیها را روی دست میرفت، بدون اینکه روی زمین بتراشد و بچیند. عاشق کارش بود. حدود سه ماه در یک مسجد در کرج هم با ایشان کردم و در تهران دو_سه کاری با ایشان بودم.
آخرین کار حاج محمد کجا بود؟
یک مسجد سمت جاده خراسان است که الان از طریق بزرگراه بسیج راه دارد و به سمت سمنان میرود. یک فرد خیّری پیدا شده و مسجد خیلی بزرگی بناکرده بود که مدرسه و درمانگاه هم داشت و ما در شبستان مسجد کار میکردیم. مسجد را حاج محمد شعرباف ساخته بود و گروه دیگری مدرسه و درمانگاه را ساخته بودند. من در این مسجد با حاج محمد کار میکردم که در همین کار از روی داربست پایین افتاد و لگنش شکست و حدود ۱۰ ماه زمینگیر شد و حدود دههی هفتاد فوت کرد.
آشنایی شما با آقای زمرشیدی چطور به وجود آمد؟
با استاد شعرباف و ماهرالنقش کار میکردم که با استاد حسین زمرشیدی آشنا شدم. آقای زمرشیدی با برادر بزرگم مهدی کار میکرد و بعد از فوت برادرم من با ایشان کار کردم. اساتید خوبی کنارم بودند. من در کارهای تحقیقاتی به آقای زمرشیدی کمک میکردم؛ مثلاً برای تهیه کتابش به من میگفت که این مجموعهها را لازم دارد و من تهیه میکردم، ازجمله برای کتابشان دربارهی معقلیها و خطوط بنایی دوران سلجوقی در اصفهان که من منارههای اصفهان را برای او عکاسی کردم و معقلیها و طرحهایش را درآوردیم و برایشان بردیم. کتاب به ثمر نشست، اما چاپ نشد چون ایشان فوت کردند.
البته دامادی دارد که پیگیر چاپ این کتاب است. شب قبل از فوتش با هم تماس داشتیم و دربارهی همین عکسها صحبت میکردیم و صبح تماس گرفت و گفت فوت کردند. یک تابلوی نفیس برای دانشگاه شهید رجایی به نام آقای زمرشیدی کارکردم. در آن دانشگاه بهاتفاق آقای زمرشیدی به دانشجوها کاربندی و رسم و مانند اینها را درس میدادیم.
با دکتر شیرازی هم آشنایی داشتید؟
آقای شیرازی و آقای بهشتی را یک یا دو جلسه در تهران دیدم؛ یعنی زمانی که با استاد ماهرالنقش به تهران میرفتم.
خارج از ایران هم پروژهای داشتید؟
بله در سال ۱۳۷۸ با آقای ماهرالنقش برای یک کار به لندن رفتیم و من از آن به بعد پنج سال آنجا میرفتم و میآمدم که البته سه موردش را با آقای ماهرالنقش رفتم. یک مجموعهی شخصی بود مربوط به یک فرد بینالمللی در لندن که مجموعهی او تقریباً برند است؛ آن زمان یک موزه در آن میساختند و خواستند که آن موزه حالت صوفیانه داشته باشد. من کاشیکاری معرق آنجا را ساختم و کارفرما رضایت کامل داشت؛ این موضوع خیلی مهم است که آدم چیزی که یاد گرفته را پیاده کند تا کارفرما مجذوب شود، اگر اینطور نبود برای قسمتهای دیگر این مجموعه به من زنگ نمیزدند، لااقل این را میدانم که درست کارکردم.
بعدازآن هم یک مجموعهی دیگری برای همان شخص بهصورت آینهکاری انجام دادم که درواقع یک کلیسا در همان مجموعه بود. با چوب بلوط ساختهشده بود و داخل آن را تماماً آینهکاری و گچبری کردم، اما چون کرونا بود، ویزا نمیدادند به همین دلیل ما کارها را اینجا ساخته و فرستادیم و تیمی آنجا بود که من با واتس اپ بهصورت مجازی آنها را برای نصب هدایت کردم و کار فوقالعادهای شد. بلافاصله یک کتابچه هم از آن چاپ شد.
از طریق آقای ماهرالنقش با این مجموعه آشنا شدید؟
بله صاحب این مجموعه به مشهد رفته بود تا نیرویی برای کاشیکاری قسمت موزه پیدا کند و برحسب اتفاق به آقای ماهرالنقش برخورد کرد و با او صحبت کرد و گفت که با نیروهای آستان قدس به توافق نرسیدند چون نظراتشان را قبول نکردند و از آقای ماهرالنقش سؤال کرده بود کسی هست بتواند این کار را انجام دهد؟ آقای ماهرالنقش هم گفت: بله در اصفهان هست و بهاینترتیب آمدند و طرح و ایده خواستند و من هم به آنها دادم و طرح را به لندن بردند. کارفرما دید و پسندید و بلافاصله زنگ زدند و بلیت و ویزا گرفتند و رفتم و کار را شروع کردم. در این مجموعه کار زیاد است، اما وجود مسائلی در گذشته و الان هم کرونا نمیگذارد کار انجام دهیم، به همین دلیل پیوسته نیست اما کار هست.
علاوه بر انگلیس در کشورهای دیگر هم پروژه داشتید؟
بله. یک کار هم در ونزوئلا انجام دادم که مسجدی با دو گنبد بود و به من گفتند طرح گنبد مسجد شیخ لطفالله را میخواهند. من هم چون نمیخواستم گنبد شیخ کپی کاری شود به آنها گفتم مشابه آن را پیاده میکنیم، اما با زمینهی فیروزه و نه آجری و رفتم و ساختم. در آنجا اصلاً داربست ندیده بودند و از نی استفاده میکردند که البته نمیشد از آن برای ساخت گنبد استفاده کرد، به همین دلیل پروفیل آوردیم و خم کرده و جوشکاری کردیم و داربست درست کردیم تا دور قوس بچرخد. آنجا لبنانیهای زیادی بودند و یک جزیره را در اختیار لبنانیهای شیعه گذاشته بودند که دوست داشتند مسجد بزرگی بسازند. وقتی ما رفتیم اسکلت مسجد و تک منارهاش را ساخته بودند و ما برای آن محراب و سردر و گنبد ساختیم.
زمانی آقای صالحی وزیر امور خارجه بود و قصد داشتیم یک کار هم در پاکستان انجام دهیم؛ یعنی قرار بود آقای صالحی از طریق وزارت امور خارجه بانی این کار بزرگ سنتی برای مجموعهی محمدعلی جناح، رهبر پاکستان بشود. به محمدعلی جناح، قاعد اعظم میگویند و مقبرهی بزرگی تماماً از سنگ برای او ساختند و قرار بود داخل این را از کاشیکاری ایرانی استفاده کنند.
گنبد بزرگی هم داشت و قرار بود آن را با مقرنس و کاشیکاری تکمیل کنیم. اگر این کار انجام میشد یک شاهکار بود. حتی ما پای آقای فرشچیان را هم به این قضیه باز کردیم و از او دعوت کردیم که بیاید، اما بهموقع نرسید و تصمیم گرفتیم که وقتی گنبد و کاشیکاری تمام شد آقای فرشچیان تابلوی معروف هفت شهر عشق خود را در عرقچین نقاشی کند، دو سه جلسه هم منزل ایشان گذاشتیم و خوششان آمد و دوست داشتند این کار بشود که نشد.
با سازمان میراث فرهنگی هم کار میکردید؟
من با سازمان میراث فرهنگی ارتباط کمی داشتم. فقط استاد شعرباف دفتر کوچکی در سازمان میراث فرهنگی تهران داشتند و وقتی آنجا میرفتند و من هم کاری داشتم به دفتر ایشان میرفتم. با ادارهی میراث فرهنگی اصفهان هم زمانی که آقای کریم متقی در آنجا بود دو سه کار انجام دادم که یکی از کارهایم گنبد مسجد بابا رکنالدین در تخت فولاد است.
ما کل مجموعه را بازسازی کردیم و من آقای شعرباف را برای نظارت آن آوردم. از زمانی هم که آقای متقی به آمریکا رفت، من با میراث کمتر کارکردم چون بیشتر نیروهای پخته و باتجربهی میراث هم جابهجا شدند؛ یعنی میراث اصفهان مثل قبل نیست. رئیس میراث اصفهان آن زمان نمیدانم چه کسی بود، اما یکی از کسانی که با او کارکردم و خیلی خوب بود مهندس منتظر بود که فوقالعاده بود و خوب کار میکرد.
مشکل سازمان میراث فرهنگی را در چه میبینید؟
مشکل میراث این است که آدمهای دلسوز سر کار نیستند و میراث هم بودجه ندارد و دستش همهجا دراز است. آدمهای باتجربهای سر کار نیستند. من فکر میکنم بعد از خدابیامرز دکتر شیرازی یا مهندس بهشتی یا تقریباً آقای مسجد جامعی، دیگر کسی نیامد که برای میراث دل بسوزاند.
آنها که بودند فوقالعاده کار میکردند، باعثوبانی اینکه کسانی مثل استاد شعرباف گُل کنند، دکتر شیرازی بود که باعث شد میراث زنده شود. میراث فرهنگی از استادکارها و باتجربهها نظرخواهی نمیکند، شاید انتظار دارند آنها برای پول بروند درب سازمان را بزنند! اما هنرمندان چنین نیستند.
من تا حالا سابقه نداشته که برای کاری قیمت تعیین کنم، وقتی کار کیفیت داشته باشد پولش هم قطعاً میآید و وقتی کار بیکیفیت باشد پولش نیاید بهتر است.
وقتی یک بنای خوبی ساخته میشود، نمیگویند چقدر هزینه شد، بلکه میگویند دستشان درد نکند عجب چیزی ساختند، اما اگر یک مقدار خراب شود، میگویند حیف پول که خرج اینجا شد. الان کار میراث اینطور شده، یعنی هر جا دست میگذاریم میگویند حیف پول که خرج اینجا شد.
الان کار بهصورت رابطهای انجام میشود، بعد از کاری که با استاد شعرباف در امامزاده خوراسگان انجام میدادیم و او نتوانست ادامه دهد، با اوقاف هم دیگر کاری انجام ندادم، چون همین قضایای سازمان میراث فرهنگی را دارد و یکسری شرط و شروطی میگذارند که جور درنمیآید.
این گفتوگو ادامه دارد...
نظرات