• یکشنبه / ۲۶ دی ۱۴۰۰ / ۱۶:۱۶
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1400102619466
  • خبرنگار : 71626

انتشار ویراست تازه کتاب فرخنده حاجی‌زاده

انتشار ویراست تازه کتاب فرخنده حاجی‌زاده

ویراست جدید کتاب «خاله سرگردان چشم‌ها» نوشته فرخنده حاجی‌زاده منتشر شد.

به گزارش ایسنا، ویرایش جدیدی از این کتاب به تازگی با نقاشی روی جلد علیرضا اسپهبد و طراحی جلد پیمان سلطانی منتشر شده است.

در معرفی «خاله سرگردان چشم‌ها» از زبان کتاب می‌خوانیم: نامم «خاله سرگردان چشم‌ها»ست. در سال ۱۳۷۳ متولد شدم. اولین بچه کاغذیش نبودم. قبل از من قصه‌های دیگری به دنیا آورده بود؛ چندتایی را بعد من به چاپ رساند؛ بقیه را هم گذاشته است توی کشوهای میزش. لابد برای روز موعد. من خوش‌اقبال بودم. وقتی به ثبت رسیدم که کتابخوانی ارج و قربی داشت و تیراژ کتاب به ۵۰ نسخه و ۱۰۰ نسخه نرسیده‌ بود، که نویسنده و ناشر با فروش ۱۰۰ نسخه‌ آن ذوق کنند و بنویسند:آآآآآآآآآآآی به چاپ دوم رسید! شیوه‌های متکثر تبلیغاتی هم نبود. اگر رابطه نداشتی و شانس می‌آوردی توی نشریه‌ای به چند خط خبرِ انتشارت بسنده می‌کردند؛ با این حال در ویزیت اول ۶۰۰ نسخه من به فروش رسید و ۱۳۰۰ نسخه‌ام برای کتابخانه عمومی کشور سفارش داده شد. چه شد که نه تنها نرفتم توی کتابخانه‌ها بلکه چاپ‌های بعدیم هم ممنوع شد حدیثی دارد که می‌نویسدش. به هر طریق من با همان شناسنامه چاپ اول به دست خوانندگان می‌رسیدم. پس از ۲۷ سال تصمیم گرفت دستی به سر و روی من بکشد. اول باید برای حضورم مجوز صادر می‌شد، که خوشبختانه شد. در چاپ اول دو غلط تایپی داشتم. به هوای تصحیح آن دو غلط شروع به خواندنم کرد. نه یک بار و نه دو بار. هی خواند و خواند و به بهانه به‌روز کردن رسم‌الخط بارها زیرورویم کرد. رسم‌الخط بهانه بود. خوب می‌دانستم او در تک تک کلمات من پی گمشده‌هایش می‌گردد و پی خود گم‌شده‌اش. می‌دانستم دلش برای شخصیت‌هایی که در دل کلمات من خلق کرده تنگ شده است. شخصیت‌هایی که بعضی از آن‌ها را گم‌ کرده یا خودشان، خودشان را گم کرده‌اند. یا نیست شده‌اند. دلش هوای استاد و دوستان هم‌کارگاهی‌اش را کرده است و شور و شوقی که پس از چاپم نشان دادند. می‌دانستم برای آن دوسه نفری هم که خواندند و شیطنت یا غضب کردند، دلش تنگ شده است. فهمیدم که این پریشان‌خاطری حواسش را پرت کرد و فایل ماقبل آخر را فرستاد برای صفحه‌آرا. صفحه‌آرا صبوری کرد ولی من گفتمش این دلتنگی‌ها را بنویس رها شو. جواب داد «هر کتابی سرگذشتی دارد بگذار اول سرگذشت شما را بنویسم، بعد اگر عمری باقی بود خودم.» پرسیدم همه را می‌نویسی؟» گفت تمام حقیقت غیرقابل بیان است. گفتم «به حق چیزهای نشنیده. واقعیت را  می‌خواهی بنویسی!» گفت «بخش‌هایی از این واقعیت‌ها چون تمام حقیقت بیان‌شدنی نیستند»‌ پوزخندی زدم «بگو بقیه‌اش را می‌خواهم سانسور کنم؟» خندید «بحث سانسور و غیرسانسور نیست. بخش‌های بیرونی قابل بیان‌اند. بخش‌های درونی اما...» فهمیدمش گفتم «یادش به‌خیر روزگاری که امید بود و عشق بود.» آرام گذاشتم روی میز و گفت «هنوزم دوستت دارم. امروز هم اگر می‌نوشتمت همین طور می‌نوشتم.» گفت و به خواب رفت. 

حالا من منتشر شده‌ام خواننده جان! در انتظار رسیدن به دست تو هستم!»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha