• یکشنبه / ۲۵ دی ۱۳۸۴ / ۱۲:۲۳
  • دسته‌بندی: فرهنگ عمومی
  • کد خبر: 8410-12899

درباره‌ي بايزيد بسطامي، عارف بزرگ قرن دوم هجري «از نخستين عارفان ايراني است كه به نويسندگي و شاعري پرداخت»

درباره‌ي بايزيد بسطامي، عارف بزرگ قرن دوم هجري
«از نخستين عارفان ايراني است كه به نويسندگي و شاعري پرداخت»
"ابويزيد طيفور" - پسرعيسي پسرسروشان بسطامي - ملقب به "سلطان العارفين" به ظاهر در نيمه اول قرن دوم هجري يعني در سال آخر دوره‌ي حکومت امويان در شهر بسطام از ايالت کومش (قومس) در محله موبدان(زرتشتيان) در خانداني زاهد و متقي و مسلمان چشم به جهان گشود. به‌گزارش بخش حكمت و فلسفه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، فصيح احمد خوافي تولد او را در سال 131 هجري ثبت کرده و نوشته است که جد او سروشان، والي ولايت قومس بوده است. جد بايزيد را، سروشان زرتشتي مي‌دانند كه سپس به‌ دين اسلام درآمده است. چنين مي‌ماند که بايزيد در تصوف استاد نداشته و خرقه ارادت از دست هيچ‌يک ازمشايخ تصوف نپوشيده است. گروهي او را امي دانسته و نقل کرده‌اند که بسياري از حقايق بر او کشف مي‌شد و خود نمي‌دانست؛ گروهي ديگر نقل کرده‌اند که 113 يا 303 استاد ديده است. قدر مسلم اين‌که استاد او در تصوف معلوم نيست که کيست و خود چنين گفته است که "مردمان علم از مردگان گرفتند و ما از زنده‌اي علم گرفتيم که هرگز نميرد". و باز پرسيدند که پير تو در تصوف که بود؟ گفت: "پيره‌زني" به‌هرحال جهت زندگاني اين عارف بزرگ ايراني مبهم است و خلط و مزج فراوان در آن راه يافته است و اطلاع ما در اين‌باره بسيار محدود و ناقص است، ولي با اين همه آن‌چه از تعليم و عرفان او باقي مانده است، به‌هيچ وجه ناقص و مبهم نيست و به‌روشني معلوم مي‌شود که وي مردي بزرگ بوده است. به نقل آورده‌اند: چون کار او بلند شد سخن او در حوصله اهل ظاهر نمي‌گنجيد؛ حاصل، هفت بارش از بسطام بيرون کردند. وقتي‌که وي را از شهر بيرون مي‌کردند، پرسيد جرم من چيست؟ پاسخ دادند: تو کافري. گفت: خوشا به حال مردم شهري که کافرش من باشم. در ميان عارفان ايراني، بايزيد از نخستين کساني است که به نويسندگي و به‌قولي به شاعري پرداخت. "امام محمد غزالي" در قرن پنجم هجري از آثار قلمي او استفاده کرده است، ولي در حال حاضر چيزي از آثار قلمي وي در دست نيست. تنها سخنان حكيمانه‌اي از وي به ما رسيده است‌. يک اثر بسيار جالب ادبي بنام شطحيات (سخنان حکيمانه در وجد) با نام بايزيد وابستگي دارد که در معرض شديدترين حملات دين ياران قرار گرفته بود. تصور مي‌رود که همين سخنان حکيمانه، انگيزه پيدا شدن هاله‌اي از کفر براي مولف خود بوده است. اين اثر به‌طور کامل تا زمان ما نرسيده و آن‌چه در دست داريم، قطعاتي است پراکنده با تفسير "جنيد" که تلاش كرده اثبات کند که در آن‌ها مطلبي مغاير با اسلام نيست. بايزيد در اوايل عمر خود به اقصا نقاط ايران، عراق، عربستان و شام سفر کرد و در هرجايي با ديده تيزبين خود چيزي آموخت. برخي نوشته‌اند که وي شاگرد امام جعفر صادق (ع) امام ششم شيعيان بوده است؛ به‌روايت "سهلکي" دوسال براي امام سقايي کرد و در دستگاه امام او را "طيفورالسقاء" مي‌خواندند. تا آن‌که امام جعفرصادق وي را رخصت داد که به خانه خويش باز گردد و خلق را به خداي دعوت کند. اين روايت را غالب مآخذ صوفيه ذکر کرده‌اند. از جمله اين‌که: وي مدت هفت سال از محضر امام جعفرصادق کسب دانش نموده است. گويند بعد از هفت سال روزي حضرت به بايزيد فرمودند کتابي را از تاقچه اتاق بياور، بايزيد گفت طاقچه کجاست؟ حضرت فرمود در اين مدت شما در اين خانه طاقچه‌اي نديده‌اي؟ جواب داد من براي ديدن خانه و طاقچه نيامده‌ام، بلکه جهت ديدن تاق ابروي آن قبله اوليا آمده‌ام. حضرت فرمود: بايزيد کار تحصيل تو تمام است. بايد به ولايت خود رفته و خلق را راهنمايي كرده و آنان را به‌راه حق دعوت نمايي. هنگام بازگشت بايزيد از نزد امام جعفر صادق (ع) هنوز مادرش که پيره‌زني پارسا و پرهيزکار بود، زنده بود. سهلکي، وفات وي را در سال 234 هجري به سن هفتاد و سه ثبت کرده، سلمي و قشيري و خواندمير نيز سال 234 و سال 261 ذکر کرده‌اند؛ خواجه عبدالله انصاري يا کاتبان بعضي نسخه‌هاي طبقات سال 261 هجري درست‌تر پنداشته‌اند. ولي با در نظر گرفتن تطابيق تاريخي، وقايع و تلفيق قول مورخان و نويسندگان صوفيه، به‌طور نزديک به يقين تولد بايزيد بسطامي در سال 131 هجري و وفاتش در سال 234 هجري در 103 سالگي در بسطام اتفاق افتاده است. به‌موجب روايت سهلکي، بايزيد دو برادر و دو خواهر نيز داشت که از آن جمله، وي برادر ميانه بود، برادر بزرگ‌ترش "آدم" نام داشت و آن‌که از بايزيد کوچک‌تر بود "علي" ناميده مي‌شد. بعدها برادرزاده‌اش "ابوموسي" که پسر آدم بود، به خدمت بايزيد درآمد و شاگرد و خادم او شد. بايزيد نسبت به ابوموسي علاقه و محبت پدرانه داشت و ابوموسي نيز در مواظبت احوال بايزيد دقت تمام به‌کار مي‌بست و در تکريم بايزيد بسيار مي‌کوشيد. به روايت سهلکي بايزيد از احوال و اسرار خود آن‌چه را از ديگران پنهان مي‌داشت، پيش اين برادرزاده خويش آشکار مي‌کرد. مي‌گويند ابوموسي در وقت مرگ گفته بود چهارصد سخن را از بايزيد به‌گور مي‌برم که هيچ‌کس را اهل آن نديدم که با وي گويم "راستي هيچ فکر کرده‌ايد که سخنان مورد بحث چه بوده و درجه اهميت آن تا چه حد بوده است که برادرزاده بايزيد در تمام مدت عمر خود هيچ‌کس را نيافته که آن‌ها را با او درميان بگذارد و ناگزير آن‌ها را با خود به گور برده است". هنگام وفات بايزيد ابوموسي 22 سال داشت و سال‌ها بعد از بايزيد نيز زيست. ابوموسي نسبت به عموي خويش حرمت و تکريم بسيار به‌جاي آورد. چنان‌که هنگام وفات خويش وصيت کرد او را نزديک بايزيد دفن کنند، اما قبر او را از قبر بايزيد گودتر کنند تا گور او با گور بايزيد برابر نباشد. شيخ فريدالدين عطار نيشابوري در "تذکرةالاولياء" مي‌نويسد: «نقل ‌است که گفت مردي در راه حج پيشم آمد، گفت، کجا مي‌روي. گفتم به حج. گفت: چه داري؛ گفتم دويست درم، گفت بيا به‌من ده که صاحب عيالم و هفت بار گرد من در گرد که حج تو اين ‌است. گفت چنان کردم و بازگشتم. و گفت از نماز جز ايستادگي تن نديدم و از روزه جز گرسنگي نديدم؛ آن‌چه مراست، او فضل اوست؛ نه از فعل من، و گفت کمال درجه عارف سوزش او بود در محبت.» مقبره اين عارف شهير در شهر بسطام و شمال مقبره امام‌زاده محمد است. مقبره اين عارف فاقد هرگونه تزيين است و به‌نظر مي‌رسد هيچ‌گاه ساختماني مشابه مقبره ديگر بزرگان روي آن بنا نشده باشد و در حقيقت بي اعتنايي به ماديات و گريز از تجمل در اين آرامگاه به‌وضوح به چشم مي‌آيد. وارستگي و بي‌نيازي بايزيد بسطامي حتا بعد از مرگ وي و گذشت يازده قرن، در مرقدش مشهود است. مقبره بايزيد بسطامي داراي يک پنجره مسقف آهني است. روي قبر يک سنگ مرمر قرار دارد که کلماتي از مناجات مشهور حضرت علي‌ ابن‌ ابي طالب (ع) برآن حک شده است. آن‌طور که از اين سنگ بر مي‌آيد متعلق به شخصي به نام قاضي ملک مي‌باشد که احتمال مي‌رود حاکم قومس بوده باشد، ولي اين‌که چگونه ازاين‌جا سر درآورده کسي چيزي نمي‌داند. نداي بايزيد " سبحاني، سبحاني، ما اعظم شأني سبحان " (سبحان مراست، سبحان مراست، وه چه بزرگ جايگاهي است مرا) گويا بيش از هر چه مايه برانگيخته شدن خشم عليه بايزيد شده باشد و براي درک علت اين خشم بايد در نظر داشت که واژه سبحان تنها مي‌تواند در مورد خدا به‌کار رود. از اين ندا چنين استنباط شده بود که بايزيد ادعاي الوهيت کرده و در نتيجه هم‌پايه فرعون شده‌ است که بنا به نوشته کتاب آسماني در ازاي چنين ادعا و خيره‌سري به عذابي صعب دچار شد. جنيد هنگام تفسير اين سخنان حکيمانه، در آ‌ن‌ها موردي که مغاير با دين باشد، نمي‌يابد و در تفسير او از اين سخنان تنها يک مطلب استنباط مي‌شود که بايزيد غرق در ستايش توحيد، وجود خود را از ياد برده و نداي سبحاني او را نبايد به شخص وي، بلکه به خدا منسوب داشت، که کلماتش را بايزيد بدون اختيار ادا کرده است. منبع مورد استفاده: "وفيات الاعيان" ابن خلكان انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha