كاظم محمدي: بايزيد يك اسطورهي عرفاني است بايزيد در تجربهي عرفاني بيزماني، يك سير 30 هزار ساله داشته است
شايد تنها اين كلمه براي بايزيد جواب دهد كه او يك «اسطوره عرفاني» است؛ اما نه از آن اسطورههايي كه در خيال پرورده ميشود.
كاظم محمدي وايقاني _ نويسنده و پژوهشگر _ با بيان اين مطلب در ادامهي گفتوگو با خبرنگار بخش حكمت و فلسفه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، بايزيد را جزو استاداني دانست كه به هر چه رسيده نه در خيال، بلكه در عينيت محض به آن رسيده است.
وي افزود: بايزيد يكي از بزرگترين چهرههاي عرفان اسلامي است و سلوك او يك سلوك كاملا عملي بوده و در حين اينكه برخي او را بيسواد تلقي كردهاند، ولي آرا و انديشههايي كه او در عرفان نهاده،؛ بنيانگذار برخي نظريات بعدي شده و بعد از او همچنان استوار باقي مانده است.
محمدي درباره لقب بايزيد بهنام «سلطان العارفين» توضيح داد: اين لقب چندان هم بيربط نيست، بهخصوص اينكه «جنيد بغدادي» كه مشهورترين شخصيت عالم تصوف اسلامي (از نظر زماني معاصر بايزيد بوده و مشهورترين شاگردان او كساني چون حلاج، شبلي و نوري بودهاند) در وصف بايزيد ميگويد: «بايزيد در مقابل ساير عرفا مثل جبرييل ميماند در برابر ساير ملايك.»
اينكه بايزيد نزد عرفايي چون جنيد، مولانا و حلاج كه از نظر عمل و نظريات عرفاني جزو برجستهترين افراد عرفان اسلامي هستند، داراي مقام بالايي است، نكتهاي داراي اهميت ميباشد.
وي در تاييد اين نكته به «مثنوي» مولانا اشاره داشت و گفت: در مثنوي ميبينيم كه مولانا هر كسي را كه ميخواسته بگويد در عرفان بلندپايه است، گفته «بايزيد ثاني» است. بنابراين او نزد عرفاي ديگر از اعتبار بالايي برخوردار بوده.
نگارندهي «آتش نهفته» با اعتقاد بر اينكه بايزيد تمامي چيزهايي را كه به دست آورده بر اثر رياضتها و تامل و تفكرهاي زياد بوده، تصريح كرد: به تعبيري، او با حقيقت عرفان طوري زندگي كرده كه نميتوان جدا از حقيقت و ذات عرفان نگاهش كرد. بايزيد اولين كسي است كه معراجيه دارد. عدهاي از عارفان ميگويند اگر كسي بخواهد به جايي برسد، بايد به او انسلاخ دست دهد؛ يعني پيكره را اينجا بگذارد و روح را به ارادهي خويش مفارق كند، كه اين تجربه بارها براي بايزيد اتفاق افتاده است. با توجه متني كه در معراجيهاش دارد، نميتوان گفت اين فرد از لحاظ عرفاني تا كجا پيش رفته، چراكه بلندا و اوجش ناپيداست. خود ميگويد در تجربهي عرفاني بيزماني، يك سير 30 هزار ساله داشته است. از عرفاي ديگر كه اين تجربه را دارند، شيخ دانشمند «علاءالدوله سمناني» است كه نهايت تكاملش در سير معنوي، يك معراج هزار ساله است.
وي ادامه داد: بايزيد در تجربيات شخصياش ميگويد: «در بر عرش تكيه زدم» اين گفته نشان ميدهد كه از اين عالم مفارق شده و به قول حلاج «اوج شكوفايي عرفان زماني است كه بين عاشق و معشوق، تو خطاب شود». بايزيد در همان معراجيهاش ميگويد: «خداوند به من گفت تو، من هستي و من، تو» يعني حجابي كه بين عارف و معروف وجود دارد، اينجا برداشته شده و به تعبيري او شاهد اسرار بسيار عظيم و ژرفي است كه شايد براي هيچكدام از عرفاي بعد از او اتفاق نيفتاده است.
محمدي تاثيرهاي بايزيد را در عرفان اسلامي بسيار ژرف دانست و يادآوري كرد: چه كساني كه به عرفان عملي وارد شدند، مثل «مولانا»، «نجم كبري»، «علاءالدوله سمناني» و چه آنها كه به عرفان نظري وارد شدند، مثل «ابن عربي» و «صدرالدين قونوي»، همه بهنوعي تحت تاثير بايزيد بودند و او براي آنان بهنوعي اسطوره است.
وي اظهار داشت: در آرا و افكارش پيرايههايي بستهاند كه او تحت تاثير عرفان هندي واقع شده، اما اينگونه نيست. خود بايزيد ميگويد «من و ابوعلي سندي» با هم رفاقت داشتيم، من به سندي «حمد و قلهوالله» ياد ميدادم، او به من عرفان. بسياري از اين واژه سندي استفاده كردند و اورا متعلق به سند هند دانستهاند. صرف تشابه لفظي كه در سند هست، برخي تصور كردند بايزيد افكار عرفانياش را از ابوعلي سندي كه به سند هندوستان مربوط بوده فرا گرفته و تحت تاثير عرفان هند بوده است.
نويسندهي «بايزيد بسطامي سياح بحر تجريد» معتقد است: عمده نظرات داراي اشكال، به مستشرقاني مربوط است كه از دور عرفان ما را خواندهاند و از نزديك با آن زندگي نكردهاند كه اين نكات، بايد اصلاح شود.
وي با اشاره به روايات ضد و نقيضي كه دربارهي استادان بايزيد موجود است، توضيح داد: بايزيد بهنقلي حدود 113 يا 313 شيخ و مرشد داشته و برخي منابع ذكر ميكنند آخرين مرشد او امام جعفر صادق (ع) بوده كه تا آخر پيش او ميماند. برخي منابع اشاره ميكنند كه وي به سقائيت نزد امام (ع) مشغول ميشود؛ ولي ما سندي نداريم كه اسامي اساتيدش را نام ببرد. وجود اين حكايت كه او در خدمت امام (ع) بود نيز از نظر زماني جور در نميآيد؛ سال 261 هجري قمري سال وفات بايزيد است. روايتهاي ضد و نقيضي دربارهي زمان وفاتش وجود دارد؛ بر اين مبنا برخي افراد كه مخالف او بودند، نام او را در هالهاي قرار دادند؛ تا به امام (ع) مرتبط نباشد و كساني كه ميخواستند او را با امام (ع) مرتبط بدانند، نيز سه يا چهار زمان آوردهاند و زمان را طوري تعين كردند كه از پيش 148 هجري قمري تا 264 هجري قمري حضور داشته كه زمان درازي بوده و مشخصا ساخته و پرداخته است، ولي سندي كه جزو اسناد قديم است و نشان ميدهد كه او شاگرد امام جعفر صادق (ع) بوده و نزديكترين سند به بايزيد هم هست، عبارت «ابوسعيد ابوالخير» است كه نوه او «محمد بن منور» در اسرارالتوحيد ميآورد؛ آنجا بحث مذهب بايزيد پيش ميآيد كه او آيا حنفي يا شافعي يا مالكي بوده كه ابوسعيد ميگويد: «مريد، بايد تابع مرام و مذهب مرادش باشد؛ چون بايزيد مريد امام صادق (ع) بود، بايد مذهبش تابع مذهب او باشد.» اين سند هم شاگردي او را نزد امام (ع) و هم شيعه بودنش را كه بسياري انكار كردهاند، ثابت ميكند.
محمدي ادامه داد: در روايات شيعه، فقهايي كه عرفانمسلك هم بودند، ماجراي سقا بودن بايزيد را در آثارشان ذكر كردهاند. در حكايتي هم آمده كه از بايزيد پرسيدند «پير تو چه كسي است؟» گفت: «پيرهزني». خيلي از افراد مشايخ زيادي ميبينند؛ بيآنكه نام آنها را در آثارشان بياورند. بايزيد هم 313 پير را ديده است كه ممكن است برخي معاصر او باشند. ديدن پير به اين معنا نيست كه شاگردي آنها را كرده است؛ رويت پير هم خود مهم است.
وي با بيان اين موضوع كه از بايزيد اثري مكتوب باقي نيست، آنچه از او نقل شده را جزو آثار شفاهي وي دانست كه از طريق دو شاگرد و مريدانش نقل شده است، و افزود: از شاگردانش هم فقط دو نفر را مي شناسيم؛ مابقي افراد را فقط ميدانيم كه در حلقهي مريدان او بودند. اين دو نفر كه جزو مريدان و انتقالدهندگان پيام او هستند، يكي برادرزادهي بايزيد بوده كه مزارش زير مزار بايزيد است، نقل ميكند: «از بايزيد 400 سخن در سينه دارم؛ چون كسي را اهل نديدم، با خودم دفن ميكنم». «ابراهيم جويناني» شاگرد ديگر او بود كه تبريزي بوده و مكتب عرفاني بايزيد از طريق او به منطقه تبريز گشانده ميشود.
اين نويسنده و پژوهشگر درباره مكتب عرفاني بايزيد و تفاوت آن با مكتب بغداد توضيح داد: افرادي كه در يك محدوده هستند، مكتبشان به همان محدوده ناميده ميشود؛ مثلا مكتب مولانا و نجم كبري را عرفان خراساني ميدانيم. در بغداد كساني چون شبلي، حلاج و جنيد، هستند كه فرق اينان بيشتر در شيوهي كارشان در عرفان و در نوع برداشتي است كه از عرفان دارند. در عرفان بغدادي بيشتر حرف و حديث و خلق آثار مكتوب را داريم كه عرفان نظري را بيشتر دنبال ميكنند، اما در مكتب خراسان در حين توجه به عرفان نظري، بيشترين خاصيت خاصيت عملي آن است. مولانا، نجم كبري و بايزيد، اهل چلهنشيني و خلوت بودند، ولي در عرفان عراقي چلهنشيني تنها در كتابها بود. در مكتب تبريز هم اكثر عرفا اهل عمل بودند و آثاري خلق نميشود؛ بيشتر عملي بوده است.
وي دليل معرفي نشدن مكتب تبريز را به اين خاطر ميداند كه آثار زيادي ندارند و كتابي نوشته نشدهاست.
محمدي وايقاني دربارهي دليل اين امر كه چرا عرفان بايزيد را عرفان شادباشي مينامند، گفت: بازتاب اين جريان از دورهي مولانا محقق ميشود. عرفان مولانا از جهتي ادامهي عرفان بايزيد است. حتا خود مولانا هم اين شادزيستي را رواج ميدهد. بسياري از افراد كه با عرفان سروكار دارند، فكر ميكنند عرفان يعني حزن و اندوه؛ چون عارف را عاشق ميدانند، او را آدم گوشهنشيني تلقي ميكنند، اين جزو اشكالاتي است كه بايد حل شود.
وي در ادامهي همين بحث توضيح داد: بايزيد معتقد بود كه نبايد غم به ساحت يك عارف راه يابد. ابوسعيد هم تحت تاثير او يك عارف شادزيست بود. عارف قرار نيست كه حزني را به بيرون انتقال دهد؛ مگر به ضرورت؛ آنهم براي تعليم سلوكي؛ و الا خود عارف بايد شادزيست باشد؛ كما اينكه بايزيد اينگونه بود. سماع ابوسعيد، مولانا و حضور جدي بايزيد در عرصههاي مختلف، نشاندهندهي اين است كه آدم بسيار شادي بوده است.
محمدي دربارهي شخصيت بايزيد در كتابهاي عرفاني، متذكر شد: تمامي كساني كه بعد از بايزيد بودند، بهنوعي تحت تاثير او قرار گرفته و شخصيت او را از نظر عرفاني بسيار گسترده و عميق تلقي كردهاند. او گستردگي و عمق را با هم داشت. حيطهي اطلاعاتش هم وسيع و هم عميق بوده و آنچه ميگفت، تا ذات مطلب را ادراك كرده بود كه با امي بودن او بهنوعي سازگاري دارد. برخي از عرفا ميگويند امي بودن او از نوع «امالكتاب» بودنش است.
وي علم بايزيد را علمي خداوندي دانست و اظهار داشت: در حيطهي علم، بايزيد جزو معدود افرادي بود كه علمش را مستقيم از خدا گرفته است و ميگويد «علم شما از مردهاي به مرده ديگر به ارث رسيده، من علمم را از خدا گرفتم» اين حرف آنقدر براي عرفاي بعدي جالب است كه در «فتوحات»، ابن عربي 13 يا 14 بار آنرا استفاده كرده است. بايزيد ميگويد «كساني كه سراغ علم مرده ميروند، خداوند را مرده تلقي كردهاند يا ارتباطشان را با خدا قطع كردهاند، چون خد را زنده تلقي كنيم، نو به نو از او تجليات تازهاي را ميگيريم» همين موضوع تاثيرش در شمس تبريزي هم هست. درواقع بايزيد اولين كسي است كه علم زنده را از حي قيوم بيواسطه دريافت كرده است.
او همچنين در پايان متذكر شد: همه عرفاي بعد از بايزيد، تحت تاثير او قرار گرفتند. حتا كساني كه زياد موافق مشرب او نبودند، تحت تاثير او بودهاند. صاحب «كشف المحجوب» هجويري، عليرغم ارداتش به «مكتب سهوي» و مريد معنوي جنيد بغدادي، كه از لحاظ مسلك مخالف بايزيد است، ولي در كشف المحجوب كلمات پرطنطنهاي دربارهي بايزيد دارد.
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات