رمان؛ يك هووي گنده براي شعر فارسي
رضا براهني در ادامهي گفتوگوي خود با خبرگزاري دانشجويان ايران بر اين مقوله تاكيد كرد كه گمان نميكند مردم ايران از شعر دور شدهاند، بلكه بهنظرش، آنها در حال دگرگون شدن هستند و وضعشان در حال عوض شدن است. شعر فارسي يك هووي گنده به اسم رمان و قصه كوتاه پيدا كرده و اين دو بهدليل تحولات اجتماعي آمدهاند و اولويت را از آن خود كردهاند و اين شعر را از آن اولويت تاريخي كه هزار سال همراهش بوده، انداخته است. اما نبايد احساس شود كه از اين جهت، خطري هست؛ بلكه برعكس اين نشانهي پيشرفت عمومي ادبيات فارسي است.
به اعتقاد براهني، حتا پارهاي از قطعات كه در برخي رمانهاي ايراني نوشته ميشود، بهمراتب شعرتر از يك غزل قراردادي است و به همين دليل كشش به طرف رمان و تعدد رمانها و تعداد چاپهايي كه از آنها ميشود، نشان ميدهد اولويت با پيشرفت تاريخ است و به همين دليل فرم رمان يك فرم ديناميك است؛ ولي فرم شعر به آن اندازه ديناميك نيست. بويژه كه شما نميتوانيد تحولات بزرگي را كه هرروز و در ايران در طول 30 يا 40 سال گذشته اتفاق افتاده، حذف كنيد، تنها به دليل اينكه در شعر نميگنجند. آنها فرمهاي خاص خودشان را پيدا ميكنند. تعداد رمانهايي كه قبل از انقلاب نوشته شده، بسيار محدودتر از آثاري است كه بعد از انقلاب نوشته و منتشر شدهاند و در طول 27 يا 28 سال گذشته چندين برابر شدهاند، هم از لحاظ تعداد صفحات و هم از لحاظ تعداد كل تاريخ رمان قبل از انقلاب. اين نشان ميدهد كه كشش عجيب و غريبي در ادبيات ما پيدا شده و آن اولويت دادن به رمان است. اين به اين معني نيست كه شعر پيشرفت نكرده است، بلكه شعر فارسي دنبال جاهايي گشته كه حتا در شعر دنيا كسي دنبال آنها نرفته است. اين را بايد در نظر گرفت. اين حرفهاي چرت و پرتي كه ميگويند پستمدرن آمد و فلان و اينكه پستمدرنيسم يك چيزي غربي است و آدم بايد از مدرن بگذرد تا برسد به پستمدرن، اينها اشتباهات مطلق است. كاملا ميشود نشان داد كه پستمدرن ارتباط چنداني با گذار از مدرنيته ندارد، بلكه ارتباط دارد با جاهاي مختلفي كه حتا در آنجا مدرنيته خودش به صورت جدي تجربه نشده است. بورخس در آرژانتين مدرنيته را به آن صورتي كه يك آمريكايي در آمريكا تجربه كرد، تجربه نكرد. ناباكوف روسي 60 سال پيش رمان پستمدرن نوشت و يا بورخس و هدايت كه «بوف كور» را به عنوان رماني پستمدرن نوشته است.
او در ادامه گفت: من توضيح دادهام كه چطور اينها همزمان از جاهاي مختلف كه بيشتر هم با مركزيت غربي سروكار نداشته، شروع كردند به نوشتن چيزهايي كه الان به عنوان پستمدرن خوانده ميشوند. همه ميدانند كه پستمدرنيته چيزي است كه با خود مدرنيته زاييده شده و هميشه در حال عبور از آن بوده است و اين به معناي اين است كه مثلا نويسندهاي از هند و شمال آفريقا برخاسته، آمده و معاصر شده با نويسندهاي كه از فرانسه برخاسته است. ميدانيد كه پستمدرنيسم عليه «رمان نو» در فرانسه نوشته شد. يك وقتي آقاي ابوالحسن نجفي و دوستانش كه در اصفهان با هم كار ميكردند، گمان ميكردند «رمان نو» ديگر عاليترين چيز در ادبيات جهان است، اما بعد ديدند كه در دنيا مسائل ديگري مطرح بوده است. عدهاي هميشه فكر كردهاند آن چيزي كه جلو چشمشان اتفاق افتاده است، داراي اهميت است. اينطور نيست. آدم بايد دقت عجيب و غريب در ادبيات دنيا داشته باشد تا بفهمد كه پستمدرنيسم جايگاه اصلياش زلزلهاي است كه مدرنيته در دنيا به وجود آورده است و در نتيجه برخيها بيآنكه مدرنيته را تجربه كرده باشند، پريدهاند آنطرف.
وي سپس در توضيح بيشتر اينكه آيا رمان و داستان ميتوانند براي شعر فارسي خطري داشته باشند، اظهار داشت: شايد از شعر و داستان در پارهاي موارد يكي جلو بيفتد و ديگري كمي عقب بماند، ولي درباره خودم بگويم كه فكر ميكنم شعر من از رمانم جدا نيست و فكر ميكنم برخيها هستند كه اين دو فرم را با همديگر به كار نميگيرند، برخيها هستند كه با هم به كارميگيرند، عدهاي نيز هستند كه اين ظرفيت را دارند و بعضيها هم كه اين ظرفيت را ندارند. برخي چسبيدهاند به اينكه شعر عبارت است از ايماژ، وزن و معنا. برخيها معتقدند كه اين نيست و چيز خيلي مهمتري است. شعر جايگاه اصلي خودش را در زبان فارسي بعد از انقلاب پيدا كرده است و آن هم عبارت است از اينكه چه بر سر زبان در شعر ميآيد. كاراكتر يا آدم يا ايماژ جايش را منتقل كرده است به رمان و رمان حوزهي خودش را تعيين كرده است كه صورتي از آدمها و رفتارهاي آنها بدهد. پس با اين حسابها نه «آي آدمها» شعر خوب و بزرگي است، نه «در اينجا چهار زندان است به هر زندان دو چندان...»؛ هر دو حرفهاي خوبياند، منتها در وزن. ولي شعر مقولهي ديگري است و آن اينكه شما عاطفه را چنان در درون زبان وارد كنيد كه زبان دگرگون شود به نفع خودش و به نفع عاطفهي موجود در شعر و متاسفانه اين در شعرهاي ما و مثلا در شعرهاي كوتاه نيما بهصورت عالي ديده ميشود.
جايزهي نوبل و اهل قلم ايراني
براهني همچنين دربارهي جايزهي نوبل، نويسندگان و شاعران ايراني و گزينههايي كه گاه از سوي برخي گروههاي ادبي براي دريافت نوبل پيشنهاد ميشوند، گفت: اين مساله كمي پيچيده است و نميخواهم وارد آن شوم، به دليل آنكه روي هم در اين مقولات اگر نظري هم داشته باشم، نميتوانم بدهم؛ اما مسالهاي كه خيلي بهتر است به آن توجه شود، اين است كه ما تقريبا از زمان نيما و هدايت وارد حوزهاي خاص از تفكر و بررسي و ديدگاه ادبي شديم و اساس آن تعارضي است كه سنتهاي ما با مدرنيته در سطح جهاني پيدا كردهاند و آن تعارض ادبيات ايران را بهعنوان ادبياتي كه در حوزهي ادبيات مدرن جهاني ميگنجد، مطرح كرده است.
براهني افزود: توجهم به ادبيات مدرن ايران بوده، ممكن است عدهاي هم به ادبيات كلاسيك ايران اهميت داده باشند. اما آنچه مهم است، اينكه 70، 80 سال گذشته چه تحولهاي ادبي در ايران بهوجود آورده است و اين تحولهاي ادبي، اجتماعي، سياسي و فردي چگونه خود را در ادبيات ما منعكس كردهاند و آنجاست كه شاخصيت ادبي پيش ميآيد؛ يعني چارچوبي كه در ادبيات ما وجود دارد، چيست و براي دنيا چه چيز را ميتواند به ارمغان بياورد، از لحاظ شكلها و زبانهاي ادبي يا از لحاظ فرمهايي كه وجود دارد. با سنت و مدرنيته چه كردهاند، ادبيات ما چه نوع اصالتي در برابر كار جهاني دارد و مسائلي از اين دست. به همين علت، نميدانم ادبيات ما به صورت جدي تا چه حد معرفي شده يا نشده است. مثلا شنيدهام كه برخي رمانهاي سيمين دانشور به 20 زبان ترجمه شدهاند، اما با اين وجود بايد ديد كه چه مقدار مطلب از ما در اختيار جهانيان است؛ تا اينكه بتوانند به ادبيات ما با ديدگاه جهاني نگاه، و بعد درباره آن قضاوت كنند.
براهني در ادامهي همين بحث به اين مساله اشاره كرد كه، مساله نوبل گرفتن و نگرفتن نيست كه مطرح است، بلكه اين مطرح است كه چقدر از ادبيات ما در دنيا به صورت جدي مطرح شده و اين به چه صورتي و در چه سطحي مطرح شده است. آيا آثاري از ما با آثار بزرگان جهاني مقايسه شده، آيا شعرمان در كنار شعرهاي ديگران قرار گرفته است؟ بيآنكه اسمي ببرم، هركدام از دوستان اگر جايزهاي ببرند، خوشحال ميشوم، ولي در عين حال معتقدم اگر ژاپنيها اين جايزه را چندبار بردهاند، به اين دليل بوده كه در ژاپن ترجمه را به صورت جدي پيگيري كردند و به دنيا محصول ارايه دادهاند. دربارهي ادبيات فارسي اين اتفاق نيفتاده است. يكي از كتابهايي كه اخيرا چاپ شده و اسم انجمن قلم آمريكا هم در كنارش آمده، كاري است كه به هيچ وجه حرفهيي نيست و با آنچه در ادبيات ايران در طول 27 سال گذشته اتفاق افتاده، كوچكترين تطبيق شكلي و محتوايي ندارد.
وي گفت: اگر اين نوع كتابها عرضه شوند، بهنظرم هيچگونه جايي براي ادبيات فارسي احراز نميشود يا كتابي كه در خارج از ايران كتاب محبوبي شده است؛ ولي در عين حال، توي سر ادبيات ايران زده است، اسمش را نميبرم، ولي اين اتفاقها به ادبيات فارسي كوچكترين كمكي نميكند. ادبيات فارسي متاسفانه معرفي نشده است. ممكن است كم و بيش اين اتفاق افتاده باشد، اما بايد در جايي به دنبال اقبال عام براي ادبيات فارسي بگرديم. جايزههايي كه به ما در سراسر دنيا دادهاند، جوايز غيرادبي بوده است؛ از احمد شاملو تا بقيه و اين آخريها اغلب جوايز سياسي بوده و هستند. به همين دليل، بايد به دنبال اين باشيم كه ادبياتمان به وسيلهي خودمان به صورت جدي در سراسر دنيا معرفي شود.
رسالت شاعران و نويسندگان امروز ايراني
او در پاسخ به اينكه وظيفهي شاعر، داستاننويس و منتقد ادبي امروز را در ايران چه ميبيند، اظهار داشت: اشخاص وظايفشان با هم فرق دارد. ادبيات ايران يكي از ادبياتهاي درخشان دنياست. در شرايط حاضر مقدار زيادي از مطالبي كه نوشته ميشود، در صورتي كه خوب ترجمه و معرفي شود و نمايندههاي غلط در خارج از ايران ـ منظورم نمايندههاي روشنفكري غلط است ـ، بر سرش نزنند، اين ادبيات ميتواند جايش را بگيرد، چون اينها هستند كه احساس نمايندگي ميكنند. ادبيات داخل و خارج از كشور، مهاجرت، تبعيد يا هرچه نام دارد، جذابيت دارند و بسياري از چيزهايي كه نوشته ميشود، قابل ارايه در سطح جهاني است. منتها مكانيسمهاي اصلي اين قضايا پيدا نشده است. رمان، شعر و نقد ادبي هركدام نقش خود را دارند. وظيفهي نقد ادبي كمي عوض شده است، چون نقد ادبي بعد از آنكه از نقد قراردادي دانشگاهي عبور كرد، اساسش را روي معرفي همه چيز به صورت جديد گذاشت و بعد درست كردن زبان و درست كردن امكانات و روشن كردن تمام تدابير ادبي به معناي آن چيزي كه گاهي بوطيقا گفته ميشود و گاهي ضدبوطيقا. ولي رمان بايد جامعهي ايراني را بيان كند. پس نحوهي بيانش فرق ميكند. تربيت انسانها به صورتي كه اجتماع درونشان چكيده و تقطيرشده باشد، بايد خودش را بهصورت ژانرهاي مختلف رماننويسي بيان كند. رمان ايراني يك رمان چندصدايي است. در اين ترديدي نيست كه «جاي خالي سلوچ» خيلي فرق ميكند با رماني كه در همان زمان به وسيلهي اشخاص ديگري نوشته شده است. اين بهترين رماني است كه محمود دولتآبادي نوشته، چون اثر ديدگاه يك زن حاضر و مردي غايب است و ازجمله رمانهايي است كه دربارهي زن نوشته شده و اهميت دارد؛ زن و خاك، و اين فرق ميكند با «كليدر» كه در گذشته هم انتقاداتي دربارهاش داشتهام.
رضا براهني سپس با اشاره به ترجمههاي غلطي كه از برخي آثار فارسيزبان در دنيا شده است، به خبرنگار ايسنا گفت: معتقدم كه هيچ نويسنده و شاعري نبايد آثار خودش را ترجمه و سپس در خارج از ايران چاپ كند، مثلا يكي از رمانهاي خوب ايران در فرانسه گويا بهوسيله خود نويسنده و مترجم چاپ شد، كه نبايد اينطور باشد. رمان بايد برود دست ناشر بزرگ در خارج چاپ شود. در ايران متاسفانه ناشر بزرگ دنبال رمان بزرگ نيست و بيشتر رمانها دست ناشرهايي كه كار تجربي ميكنند، ميافتد، مثل خود رماننويسهايي كه تجربياند، آدمهاي خوبي هم هستند.
بهگفتهي او، وظايف ژانرهاي مختلف ادبي، متفاوت است. از شعر نميتوانيم انتظار داشته باشيم كه بتواند دنيا را متحول كند، چون ما هنوز زبان تحول اجتماعي را پيدا نكردهايم. شعر هيچگاه در زبان فارسي چنين وظيفهاي نداشته. فقط بيان كرده است. بهدليل ظلم و بدبختياي كه تاريخ ايران همواره با آن سروكار داشته است، شعر جلو افتاده و بيان كرده، ولي شعر ايجادكنندهي تحول در همهي ماجراها نيست و تصاوير خيلي مستمر و چندگانه و چندبعدي از مردم بايد بهوسيلهي رمان داده شود. شعر در تحول به صورت مستقيم شركت نميكند و ديگران را مجبور نميكند كه به جهان و جامعه توجه كنند. يعني شكست دوران شاه را كه اتفاق افتاد، در چند كار ميبينيد؛ آثار آل احمد، ساعدي با «عزاداران بيل» و بعد در «جاي خالي سلوچ». آل احمد اما شكست كامل را در «مدير مدرسه» و «نفرين زمين» نشان ميدهد. منتها از بين اينها طبيعي است كه «عزاداران بيل» رمان نوست، «جاي خالي سلوچ» رمان نو نيست و كار آل احمد بين رمان و نظر دادن و عقيده دادن و مستندنويسي اين پا و آن پا ميكند و رمان آل احمد درست در كنار «غربزدگي» او بهعنوان يك بيانيهي سياسي ـ اجتماعي قرار ميگيرد.
اين منتقد با اشاره به وحشتهايي كه نويسندگان ما از بيان حالتهاي فردي خود داشتهاند، گفت: جاي تاسف است كه بفهميم در ذهن آل احمد نسبت به خودش و داشتن و نداشتن بچه چه ميگذشته است و بعد از 20 سال از مرگش يك دفعه بفهميم كه چه اتفاقي افتاده و خود او آن زمان جرات اين را نداشته كه اين نكته را بگويد. و چه بسا ممكن است تعدادي از نويسندگان ما همين حالا همينطور باشند و بخواهند كه كارهايشان 40 سال بعد و بعد از مرگشان چاپ شود.
براهني و عقيدههاي مطرحشده دربارهاش
او در بخش پاياني اين گفتوگو دربارهي عقيدههاي مطرحشده نسبت به خودش كه بيشتر دربارهي روشها و شيوههايش در حوزهي نقد ادبي عنوان شدهاند، گفت: طبيعي است كه نميتوانم قاضي كارهاي خودم باشم. گاهي هم توضيحاتي دادهام. از ابتداي كار، هم شعر گفتهام و هم قصه نوشتهام. مثلا در «آزاده خانوم» از قصهاي حرف ميزنم كه در سال 38 نوشته شد و حتا آنرا دادم به بهآذين و عدهاي ديگر كه خواندند. ولي دربارهي نقد ادبي، من بهدليل يك الزام تاريخي شروع به نوشتن نقد ادبي كردم. در آنزمان يكي دو سالي بود كه در كافههاي مختلف حرف ميزدم و خيليها هم كه بعد از من نقد ادبي نوشتند، به اين قضيه اشاره كردهاند. طبيعي است كه نقد ادبي تعاريف جديد ميخواست و من بايد پديدههايي را كه وجود داشت، تعريف ميكردم. اين تعريفها از آن پديدهها در ابتدا يا وجود نداشت يا اگر داشت، خيلي ناقص بود، درنتيجه بخشهاي اساسياي از «طلا در مس» و «قصهنويسي» تعريف آن مسالههاست. همزماني انتشار «سنگ صبور» با زماني بود كه در حال نوشتن «روزگار دوزخي آقاي اياز» بودم و فكر كردم اين وسيلهي خوبي است تا رمان را در معناي جهاني تعريف كنم، به همين دليل «قصهنويسي» را نوشتم كه ادامهي آن وقايعي است كه از لحاظ ادبي در كشور ما اتفاق ميافتاد. بعد هم به بررسي صادق چوبك و ديگران پرداختم. درنتيجه در پارهاي موارد، بايد موضع ميگرفتم. موضع گرفتن من از لحاظ ادبي در شعر به سود نيما و فروغ فرخزاد دورهي دوم (تولدي ديگر به بعد) و بهسود احمد شاملو (تقريبا در اكثر شعرهايش، بويژه «هواي تازه» و «باغ آيينه» كه در آن زمان چاپ شدند) و بعد بقيهي كارها بهسود اخوان ثالث، بهعنوان كسي كه بيان گذشته را با بيان نيمايي، بيان كلاسيك و نوعي سادگي تلفيق ميكرد و ارايه ميداد، و بهسود بخشي از كارهاي نادرپور بود.
وي در ادامه تصريح كرد: اين كارها مرا در مقابل جرياني عجيب قرار داد و همه فكر ميكردند حق با ديگران است؛ يعني با خانلري، توللي، مشيري، سايه و كسرايي. اما تاريخ ادبيات ما نشان داده است كه حق با آن چند نفري بود كه من انتخاب كردهام و حق با من بوده كه خود اين جريان نقد ادبي جديد ايران را بهوجود آورده است و اگر اين هزاران صفحهاي را كه نوشتهام و به دنبالش ديگران آمدهاند و خواه با اشاره و خواه بياشاره به من نوشتهاند، نگاه كنيد، بعد از آن چندان تكان نخورده؛ بهاستثناي برخي حوزههاي حزبي. حوزههاي حزبي هميشه فكر ميكردند كه كسرايي شاعر بهتري بوده تا مثلا اشخاصي كه در داخل حزب توده نبودند. ولي بايد درنظر گرفت من آدمي كاملا غيرحزبي هستم و فردي ادبيام و در هيچ حزب و فرقهي سياسي بهمعناي قراردادي كلمه شركت نكردهام و صرفا از ديدگاه ادبي بررسي كردهام و طبيعي است كه خود اين يك موضع سياسي است. اما اين بهمعناي مقابله به مثل و حتا كار سياسي نبوده است؛ حتا شايد موضع سياسي در مقابل شاملو هم گاهي داشته باشم، ولي شعر مقولهي ديگري است. اينجا بود كه بخشهاي خاصي در ادبيات فارسي از دههي 40 به بعد رشد پيدا كرد و شد بخش اعظمي از ادبياتي كه الان ما به عنوان ادبيات جديد ايران ميشناسيم. اين بهمعناي آن نيست كه من نظرم عوض نشده، چون من از سال 50 به بعد نظرم دربارهي برخي مسائل بهصورت جدي عوض شده، ولي هرچيزي هم كه عوض شده، من از آن سند دادهام در جاهاي مختلف. اسناد مختلف دارم و اميدوارم روزي دوستاني كه در ايران هستند، توانايي پيدا كنند همانطور كه شعر و قصهام را ميخوانند، ده سال گذشتهي نقد ادبيام را نيز كه در خارج از كشور نوشتهام و در «شهروند» چاپ شده، ببينند و بخوانند، چون آنها در ادامهي سه و چهار دههي قبلي بوده است. متاسفانه برخي ناشران در ايران تنبلي ميكنند و كارهاي من روي زمين مانده است. يكي هم اينكه خودم دورم و نميتوانم پيگير باشم. يكي از چيزهايي كه بايد چاپ شود و همانطور كه براي لغتنامهي دهخدا كردند، براي آن هم بايد انجام دهند، «كتاب كوچه»ي احمد شاملوست. براي اينكه آن كار بدون اقدام يك مركز علمي، عملي نيست. اميدوارم هزارو500 تا دوهزار نواري هم كه از تدريسهاي من بهجا مانده، در جايي همگي پياده و چاپ شود. متأسفانه اين كار من نيست، ولي اينها را ما نگه داشتهايم. من 20 تا 25 فيلم از آدمهاي مختلفي كه در كارگاهمان آمدهاند و برخيهايشان الآن نيستند، دارم كه اميدوارم در اختيار مردم گذاشته شود، چون اينها نشان ميدهد كه تفكر ناچيز، پيگير و مداومي بوده كه داشته به اين مسائل نگاه ميكرده است.
وي ادامه داد: من اولين مدرس خيلي از متفكرهاي بزرگ در كارگاه خودم بودهام. وقتي شروع كردم به تدريس تئوري، تقريبا آثار مهم غربي را بهعنوان نمونه انتخاب و تدريس كردم. اثر مهم دريدا يعني «گراماتولوژي» و كتاب «اعمال ادبي»اش را كه همهي نوارهايشان هست. بعد كتابهايي از هايدگر و بعد بهطور كامل، فرماليسم روس و ساختارگرايي پراگ و پستمدرنيسم و دورهي كامل آثار باختين و تاريخ رمان از ديدگاه او، و كتابها و آثار مختلف از نويسندگان بزرگ زن در جهان. اصطلاحاتي كه الآن بيشتر در اختيار برخي نويسندگان هست و الان هم در روزنامهها بهكار گرفته ميشود، شايد برخي از آنها از توي زيرزمين من بيرون آمده باشند. كار جدي در جاهاي مختلف از سال 65 - 64 شروع شد. اول يك دورهي حافظ را به صورت جديدش درس دادم تا رسيديم به مطالبي از ايتالو كالوينو و اولين كسي بودم كه ناباكوف را تدريس كردم كه اشخاص ديگر بعدا آمدند و آثار مشابه را تدريس كردند.
او سپس از نويسندهي ديگري كه بهصورت جدي نگران ادبيات ايران بود، نام برد و افزود: زندهياد گلشيري بود كه عدهاي از جوانها با او كار كردهاند و نتيجهي اين كار كردن در آثاري كه چاپ ميكنند، ديده ميشود و در عين حال اين جوانها خود اشخاص بسيار لايقي بودند و تعداد زيادي هم بودند كه در داخل كارگاه من بودند، هم خانمها و هم آقايان كه فرق ميكردند با كساني كه با گلشيري كار ميكردند. كساني كه با هوشنگ گلشيري كار ميكردند، سابقهي نويسندگي داشتند، اما در كارگاه من كساني بودند كه يا اصلا ننوشته بودند يا خيلي كم مينوشتند و به تدريج شروع كردند به نوشتن. خوشحالم كه تعدادي از آن خانمها و آقايان بهجايي رسيدهاند كه حتا در مواضع تصميمگيري ادبي شركت ميكنند. اميدوارم اسناد كارگاه روزي بهدست همه برسد. من نميخواستم هيچگاه فلسفه درس بدهم، اما فلسفهي جديد دنيا و آثار تعدادي از ساختارزدايان و ريشهها و بحث مدرنيسم و پستمدرنيسم و حتا بخشي از آثار نيچه و فرويد را در كارگاه تدريس كردم، چون معتقد بودم اين آثار ميتوانست كمك كند به ترميم زبان، نقد و نظريهپردازي ادبي، و درواقع دورهي دوم نقد ادبيام از نظر خودم اهميت بيشتري دارد، به دليل اينكه هم خود نظريهپردازي ادبيات تدريس ميشد و هم ضمن تلفيق آن نظريهها با نظريههاي گذشته در ادبيات ايران و ادبيات معاصر ايران، آثار نوشتهشده در خود كارگاه از ديد اين نظريهها به بحث و بررسي گذاشته ميشد.
براهني در پايان اين گفتوگو از كساني ياد كرد كه در كارگاه ادبياش آمدورفت داشتهاند؛ ازجمله: منوچهر آتشي، محمد مختاري، سيمين بهبهاني، مفتون اميني، جواد مجابي، بهرام بيضايي، علي باباچاهي و غزاله عليزاده كه بهگفتهي خودش همهي آنها آمدند و اثر خواندند و ضبط شدهي آن آثار بهصورت فيلم موجود است، و صحبتهايش را اينگونه به پايان رساند كه: از اين بابت ما يك دانشكدهي كوچولو داشتيم.
گفتوگو از: خبرنگار ايسنا، مريم كريمي
انتهاي پيام
نظرات