• سه‌شنبه / ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹ / ۱۳:۲۵
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 8902-17143
  • منبع : مطبوعات

وزير ارشاد در همايش خيام: به فكر وادار كردن آدمي در شعرهاي خيام موج مي‌زند

وزير ارشاد در همايش خيام:
به فكر وادار كردن آدمي در شعرهاي خيام موج مي‌زند
وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي گفت: به فكر و انديشه وادار كردن آدمي و عبرت‌آموزي در شعرهاي خيام موج مي‌زند. به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، متن كامل سخنراني سيدمحمد حسيني در همايش بزرگداشت حجة الحق سيد الحكماء حكيم ابوالفتح عمر بن خيام نيشابوري كه در سايت وزارت ارشاد منعكس شده، عينا در پي مي‌آيد: «برق غرور مي‌جهد از چشم اين وطن فيروزه‌يي نگاه‌ترين غيرتش تويي "با هزار مرد دلاور كارديده بر سر چهارسوي شهر با ملاعين حرب مي‌كرد و به هر زخم تيغ، بي‌ديني را به دوزخ مي‌فرستاد و دم به دم از يمين و يسار و كوچه و بازار مي‌تاخت و بانگ بر مبارزان و صفدران نيشابوري مي‌زد و ايشان را بر حرب و ضرب تحريض مي‌گرداند و نيشابوريان فوج فوج و فرد و زوج با تيغ‌هاي مسلول و خنجرهاي مصقول به تولي خانيان حمله مي‌آوردند. "شرف الدين حاكم نيشابور بدين‌سان غرور را بر سردر اين شهر به جوهر خون آن‌چنان رقم زد كه هيچ تاريخ‌نگاري ياراي زدودنش را ندارد. اين پايداري و پايمردي تاوان سنگيني داشت به گونه‌اي كه گفته‌اند "هزار هزار و هفتصد و چهل و هفت‌هزار بي احتساب عورات و اطفال قتل عام شدند" و اين‌گونه بود كه شهر قلمدان‌هاي مرصع را از مدرس و مدرس تهي كردند و سرش آن آوردند كه روزگاري تنها چهارهزار سكنه داشت. شهري كه مي توان شهر ولايت ناميدش و حلقه‌اي از سلسله الذهب در انگشتان مردمان با ادب مسير عشق هنوز هم مي‌درخشد، در مقطعي از تاريخ 27 باب مدرسه در كوچه‌هاي ناپيداي امروزين خود داشت. نقل است تا قبل از قرن پنجم از 32 باب مدرسه در كل جهان اسلام، 27 بابش در اين شهر بود، نيشابور باب العلم، ام البلاد و مدينه الاوتاد بود. شهر ولايت، شهر هدايت، بياييم ديده‌هاي عبرت‌بين بگشاييم! شهري را در مقابل صفحه جادويي چشم‌هاي رويايي بياوريم. در بزرگ‌ترين شهر دنياي آن روز، رفت‌وآمد دانش‌پژوهان بيش از هر چيز نگاه را مي‌ربايد. گفته‌اند ابر شهر نيشابور 70 درصد دانشمندان آن روزگار را در خود داشت. در 70 شهر بزرگ آن روزگاران جهان اسلام 30درصد علما و دانشمندان شهير مقيم بودند و تنها در ابر اقليم نيشابور 70درصد پسوند نيشابوري گويا نشان دانايي بوده است. البته اين همه را از رد پاي عزيزترين مسافر و ميهمان اين سرزمين دارد. انگار هنوز هم در سحرگاهان بوي عطري سراسر نيشابور را از مسير عبور ثامن الحجج حضرت علي بن موسي الرضا عليه آلاف التهيه و الثناء فرامي‌گيرد. به كرامت حضور انيس نفوس عزيز توس، سراسر خراسان بزرگ از مردان سترگ در تمامي ابعاد، زيور يافت و حرير معرفت را آن‌چنان به ظرافت بافت كه هنوز بر تن افتخار مي‌زيبد. حلقه‌اي بر گرد مشهد الرضا زده شد كه اگر شيوه تاريخ‌نگاري را از وقايع‌نگاري به جوهرنگاري تغيير دهيم، خواهيم ديد تعيين‌كننده‌ترين افراد و تأثيرگذارترين شخصيت‌ها، متأثر از وجود مقدس امام هشتم به پا خاسته‌اند. اگر ضيق وقت و تنگناي موضوع نبود، مبسوط به بخشي از آن مي‌پرداختيم؛ اما به كوتاه‌ترين اشاره چند نمونه بگويم. سيه‌جامگان خراساني بر حاكمان جائر بني اميه شوريدند و طومار خلافت و در واقع سلطنت آنان را در هم پيچيدند. در اوج حقارت پذيرش سلطه محمود افغاني، يك پينه‌دوززاده از اين خطه كمر همت بست. گرچه نادرشاه امير و فاتحي بزرگ بود؛ اما اگر نبودند خراساني‌هاي باغيرت، نادري نبود و پيروزي‌ها و فتوحاتي در كار نبود، خاستگاه نادر، سرزمين سلحشوري و سلحشوران بود. حماسه‌سرايان بزرگ اين سرزمين، اسدي توسي، دقيقي توسي و فردوسي نازنين! چرا همه از اين قطعه بوده‌اند؟! اگر سر به سر تن به كشتن دهيم از آن به كه كشور به دشمن دهيم. بگذريم و بگذاريم، كه مناسبت اين محفل بزرگداشت عمر خيام نيشابوري است. اما مگر مي توان از او گفت و از نيشابور بزرگ و خراسان نگفت. دامان خاك به اقتضاي جوهرش فرزند مي‌پرورد. البلد و الطيب يخرج بناته باذن ربه "اين خطه سلحشوران واديان گوناگون فرهنگ، ادب و هنر است بي تقدم و تأخر، از عطارش بگويم، از شيخ ابوالحسنش بگويم، از واحدي نيشابوري‌اش بگويم، ثعالبي، قشيري، جويني امام الحرمين و يا محدث متكلم و فقيه اهل بيت فضل بن شاذان و شايد از قنبر غلام امام علي (ع) و همچنين مضجع مقدس، آرامگاه امام‌زاده محمد محروق نبيره امام سجاد (ع). هر چه گويم، عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم، خجل گردم از آن انصاف را كه اگر فهرست‌وار هم به اسامي نيشابوريان اصيل و يا آناني كه از مقيم بودن و مجاور بودن نيشابور تاثير پذيرفته‌اند، اشاره كنم، مثنوي هفتاد من كاغذ شود. شهريار شاعر پرآوازه آذري نيز چند صباحي به ظاهر اين شهر را درك كرد؛ ولي در واقع درك نكرد! اين خاك معرفت‌خيز ظلم‌ستيز بانوان فاضله نيز فراوان دارد. همه شب به كويت آيم به بهانه گدايي، كه مگر شبي به زحمت به رخم دري گشايي، به خدا اگر توانم روم از درت به جايي، كه مرا ز بند زلفت نبود سر رهايي، همه تن به جمله چشمم كه مگر ز در درآيي، همه جان به جمله گوشم كه مگر لبي گشايي، بگشا چشم بينا كه نصرت الهي، بجهي به بام الا برهي ز دام لابي، غزلي از اديب نيشابوري، پرورش‌يافته شهر ولايت! دلت را خانه ما كن، مصفا كردنش با من، به ما درد دل افشا كن، مداوا كردنش با من، اگر گم كرده‌اي اي دل كليد استجابت را، بيا يك لحظه با ما باش، پيدا كردنش با من، ژوليده نيشابوري، خدايش بيامرزاد. در اين‌جا هشتمين شمس امامت فكنده مدتي رحل اقامت در اين‌جا آن حديث جاودانه رقم شد از زبان آن يگانه همين مردم حديثش را نوشتند به دل‌ها بذر مهر و عشق كشتند ياد كنم از استاد محمد غفاري جناب كمال الملك و تاثيرش بر اخلاق هنرمندان و تخليق هنرمندانه و نقشش در اعتلاي هنر نقاشي! به يغماي نيشابوري به اقتضاي اجتناب از دوري، نسبت به مناسبت مجلس اقتدا كنم كه: قدم به ديده يغما بنه به نيشابور ز بعد ديدن خيام و تربت عطار و اما بعد، به سراغ من اگر مي‌آييد، نرم و آهسته بياييد مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهايي من! شايد در مورد حكيم عمر خيام چيني نازك افسانه من! وهم‌آميزترين فضا را در تاريخ ادب اين سرزمين در اطراف خيام مي‌بينيم. هر كسي از ظن خود يارش شود. هاله‌هاي متعدد از جنس‌هاي گوناگون اطراف اين حكيم را گرفته است. عجيب است كه اين علامه بي بديل روزگار خود و شايد بسياري از روزگاران، تكسوارانه در غباري از ناشناخته‌ها تا امروز تاخته است. افسانه سه يار دبستاني عمر خيام، حسن صباح و خواجه نظام الملك داستاني است كه هر روز به شكلي گويند! فيلسوفش خوانيم، طبيبش گوييم، منجمش بدانيم، رياضي‌دانش، موسيقي‌دانش، مهندسش، طبيعي‌دانش، هواشناسش، چه بخوانيمش؟! حكيمش بخوانيم يا نابغه؟ پس چگونه است كه او را با رباعياتش معرفي كرده‌اند، آن هم شاعري آغشته به شرك و كفر؟! چه بسا بخشي از آن به برداشت‌هاي نادرست و بخشي به منتسب كردن اشعار سست به او. چه كسي پاره‌اي از اين هتاكي‌ها، جسارت‌ها و بي‌ادبي‌ها را از عالمي اديب مي‌پذيرد؟! چه كسي كفرگويي و الحاد را از حكيمي وارسته باور مي‌كند؟! استجير و بالله كه گفته باشد: ابريق مي مرا شكستي ربي بر من در عيش را ببستي ربي و بيت ديگري را كه بر زبان نمي‌توان راند! و شگفت‌تر آن‌كه به اين داستان افزوده‌اند چون ابريقش شكست و اين رباعي صداعي را گفت، رويش سياه شد و از ترس توبه كرده لب به انابه گشود! ناكرده گناه در جهان كيست بگو آن كس كه گنه نكرد چون زيست بگو من بد كنم و تو بد مكافات دهي پس فرق ميان من و تو چيست بگو؟ و خداوند چون اين رباعي شنيد، او را ببخشيد و رنگش سپيد كرد. يا للعجب! نمي‌دانم ادوارد فيتز جرالد از اين دست اشعار را به نام خيام به انگليسي برگردانده است يا نه؟ البته جهاني شدن خيام بيش‌تر به دست اين عنصر شهرت‌طلب صورت گرفته است، اما علي القاعده يك حكيم كه او را امام حجة الحق و يا گاه كامل‌تر حضرت حجه الحق سيد الحكماء من المشرق الي المغرب حكيم ابوالفتح عمر بن خيامي نيشابوري مي‌خواندند، بايستي دامنش از اين كفرگويي‌ها، بي‌حرمتي‌ها و بي‌ادبي‌ها پاك باشد. ابهامات فلسفي و يا شك كردن‌هاي فيلسوفانه و حيران ماندن‌هاي مؤمنانه با آن‌چه به او بسته‌اند، منافات دارد. به قول علامه محمدتقي جعفري اعلي الله مقامه اين رباعيات الحاقي به حكيم نمي‌خورد. از من بر مصطفي رسانيد سلام و آن‌گاه بگوييد به اعزاز تمام كاي سيد هاشمي چرا دوغ و ترش در شرع حلال است و مي ناب حرام؟! استغفروالله كه اين اتهامات حداقل از ساحت علم و ادب به دور است. خيام خود به قضاوت‌هاي ناعادلانه در مواردي چنين پاسخ مي‌دهد: دشمن به غلط گفت كه من فلسفي‌ام ايزد داند كه آن‌چه او گفته ني‌ام ليكن چو در اين غم آشيان آمده‌ام آخر كم از آن‌كه من بدانم كه كي‌ام؟ با همه بزرگي خود را اين‌گونه مي‌بيند: يك روز ز بند عالم آزاد ني‌ام يك دم زدن از وجود خود شاد ني‌ام شاگردي روزگار كردم بسيار در كار جهان هنوز استاد ني‌ام. شايد اگر بگويم رباعي جوهري‌ترين شيوه سرايش است، به گزافه نگفته‌ام و انصاف را كه حكيم عمر خيام دست بر روي گونه‌اي از شعر گذاشته است كه موجزترين و معجزترين شكل سرودن منويات در قالب شعر است سرشار از تخيل و پربار از حكمت! امير مؤمنان فرمود: الدنيا ظل الغمام و حلم المنام، دنيا سايه ابر و رويايي است كه آدمي در خواب بيند و خيام سرود: آنان كه محيط فضل و آداب شدند، در جمع كمال شمع اصحاب شدند، ره زين شب تاريك نبردند به روز، گفتند فسانه‌اي و در خواب شدند. اگر باباطاهر از درد و درمان و وصل و هجران آن‌چه را مي‌پسندد كه جانان پسندند، خيام نيز چنين نغمه‌سرايي مي‌كند: در چشم محققان چه زيبا و چه زشت منزلگه عاشقان چه دوزخ چه بهشت پوشيدن بي دلان چه اطلس چه پلاس زير سر عاشقان چه بالين و چه خشت. به فكر و انديشه وادار كردن آدمي و عبرت‌آموزي در اشعار او موج مي‌زند: ابر آمد و باز بر سر سبزه گريست بي باده گلرنگ نمي‌شايد زيست اين سبزه كه امروز تماشگه ماست تا سبزه خاك ما تماشگه كيست؟ و نيز سروده است: از كوزه‌گري كوزه خريدم باري آن كوزه سخن گفت ز هر اسراري شاهي بودم كه جام زرينم بود اكنون شده‌ام كوزه هر خماري. پيش از من و تو، ليل و نهاري بوده است، در هر قرني بزرگواري بوده است، هرجا كه قدم نهي تو بر روي زمين، آن مردمك چشم نگاري بوده است. بي شك ياد مرگ در زندگي و سازندگي انسان نقشي بي‌بديل دارد؛ چون عمر به سر رسد، چه شيرين و چه تلخ پيمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ مي نوش كه بعد از من و تو ماه بسي از سلخ به غره آيد از غره به سلخ و اين داستان ندارد پايان و انتهايي. شرح اين قصه مگر شمع برآرد به زبان ور نه پروانه ندارد ز سخن پروايي. براي آنان كه به تجليل مفاخر آستين همت بالا مي‌زنند، آرزوي توفيق و سربلندي دارم. از دست‌اندركاران اين همايش ارزشمند سپاسگزارم و اميد دارم قدردان نعمت حضور مفاخر روزگار خود باشيم. از نيشابورپژوهان ارجمند تشكر مي‌كنم و از آنان مي‌خواهم كه بيش از اين در معرفي اين ابر اقليم روزگار پرافتخار سده‌هاي آغازين اسلامي يعني قرون سوم، چهارم و پنجم و دميدن روحيه غيرت ايراني، عرق ملي و حميت ديني به ما مدد برسانند. از يكايك شركت‌كنندگان در استماع توجه به اين بضاعت مزجات ممنونم و تمامي شما را به خداي بزرگ مي‌سپارم. توفيق رفيق طريق تلاش، تحقيق، عزت و اعتبارتان باد و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين.» انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha