جواد مجابی میگوید، اینکه شاعر اصل و معشوق فرع باشد، یک امر غیردموکراتیک است. او آرزو میکند که روزی رابطهی مساوی بین دو انسان در شعرهای ما تصویر شود و در شعر عاشقانه معشوق به اندازهی شاعر مهم شود.
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، جواد مجابی، شاعر و منتقد پیشکسوت، در نشستی که به بهانهی انتشار مجموعهی شعر «اصلا مهم که نیست» سرودهی علیرضا بهرامی، در فرهنگسرای سرو برگزار شد، با تبریکگویی به مناسبت انتشار این کتاب، گفت: من شعرهای آقای بهرامی را خواندم. مجموعهی جالب توجهی است و من در فرصتی مناسب، نظر دقیق تر خود را دربارهی آن مکتوب میکنم. امروز میخواهم با توجه به انتشار این کتاب، دربارهی شعر عاشقانهی ایران صحبت کنم.
او ادامه داد: شعر ایران نزدیک به سههزار سال سند مکتوب دارد. شعر در آغاز بخشی از جادو و آیین بوده و به همین دلیل ادیان برای تأثیرگذاری بر مردم از آن استفاده میکردند. آنها میخواسند کلمات آهنگین را مثل ورد بخوانند، به خاطر بسپارند و در مردم تأثیر بگذارند. این وظیفهی اولیهی شعر بوده است. شعرهای نخستین نگهدارندهی اسطورهها و تمدنها بودهاند.
مجابی در ادامه عنوان کرد: بعدها در دورهی ساسانی، علاوه بر وظیفهی ذکرشده، شعر وظیفهی دیگری را هم برعهده گرفت و آن شعر درباری شدن بود. شعر درباری در خدمت قدرت زمانه بود. ما از نکتهای که دکتر تفضلی گفتهاند، متوجه میشویم که در دوران پیش از اسلام، شاعر، خواننده و نوازنده یکی بودهاند. بنابراین باربد و نکیسا هم میتوانند از شاعران ما باشند. بعدها در آثار رودکی و حافظ هم اشارههایی به هنر خوانندگی دیده میشود. این سه هنر تا قرنها با هم بودهاند و بعدها هرکدام به شاخهای جداگانه تبدیل شدهاند. امروز هم عاشیقها و خوانندگانی که در نقاط مختلف کشور علاوه بر خوانندگی، شعر میگویند، بازماندهی این دوره هستند. به همین دلیل است که شعر ما با وزن رابطهای ناگسستنی دارد.
او اضافه کرد: پس از اسلام از دورهی سامانیان به بعد، شعر از آیینهای ناگسستنی بوده است. در این دوره و پیش از آن، شعر در خدمت وقایع روز بوده و شاعر وظیفه داشته است که وقایع عصر خود را از طریق شعر بیان کند. بنابراین شاعران درباری در درجهی اول جنگها و فتوحات شاهان را درج میکردند. در آن دوره شاعران، در خانهی خود، اگر عاشق بودند، شعر عاشقانه، اگر حوصله داشتند، قطعه و اگر نکتهای مد نظرشان بود که میخواستند مطرح کنند، مثنوی میسرودند. در نتیجه قطعه، غزل و مثنوی در اختیار خود شاعر بوده، اما شغل اصلی شاعران قصیدهگویی بوده است. از قرن ششم، سنایی راهی جدید میگشاید، برای مردم شعر میگوید و به جای دربار به خانقاه میرود. پس از او عطار و دیگر شاعران ظهور میکنند و شعر مردمی شکل میگیرد.
مجابی سپس گفت: در شعر ما دو شاخهی مهم وجود داشته است؛ یکی شعر مبارزاتی، اجتماعی و شعر جنگ، یکی هم شعر عاشقانه. در شاهنامه، گرشاسبنامه و بسیاری از کتابهای ما، وصف مبارزات و جنگها وجود دارد، اما در کنار این شعرها، شاخهی پربار و نیرومند شعر تغزلی و عاشقانه، در ادبیات ما وجود داشته که ابتدا خصوصی بوده و از قرن پنجم به بعد، جنبهی عمومی پیدا کرده است. اوج شعر عاشقانه، قرن چهارم و پنجم است.
او اضافه کرد: شعر عاشقانه در آغاز و تا مدتها بیان رابطهی دو انسان بوده است. در این شعرها معشوق یک موجود زمینی و عاشق یک انسان سالم و طبیعی بوده است. این جریان دو قرن ادامه داشت، تا اینکه با آمدن سنایی در اواخر قرن پنجم، اگرچه غزل و شعر عاشقانه تثبیت شد، اما عرفان هم از نثر به شعر آمد و رابطهی عاشقانه بین انسان و خدا مطرح شد. به این ترتیب، شعر عاشقانه به شکلی درآمد که در شعرهای قرن هفتم و هشتم نمیتوانیم بفهمیم معشوق انسان است یا خدا. در آن دوران شعر در حال سالخورده شدن بود. در آغاز شعر عینی بود، اما آرام آرام آبستره و انتزاعی شد. شعر عرفانی اگرچه به غنای شعر فارسی افزود، اما شعر عاشقانه را از رابطهی دو انسان به صورت رابطهی یک عاشق ضعیف و یک معشوق عظیم درآورد و آن را از حالت طبیعی خارج و اگر نگوییم ناهنجار، اغراقآمیز کرد.
مجابی در ادامه اظهار کرد: در دورهی مشروطه، مردم اهمیت پیدا کردند و مضامینی مانند عشق به وطن و مردم وارد شعر عاشقانه شد. پس از آن، نیما شعر را از حالت انتزاعی و تجریدی به حالت عینی و روزانه نزدیک کرد. شعر «افسانه»ی نیما بیانگر یک رابطهی سالم و طبیعی است. پس از نیما هم شاعرانی چون شاملو، اخوان و فروغ این راه را ادامه دادند، اما تا امروز هنوز معشوق وابسته به شاعر است. هنوز شاعر یک آدم اصلی است و معشوق او فرعی است. به گمان من، این مهمترین مسألهی شعر ماست. در رابطهی عاشقانهی واقعی، هر دو طرف رابطه انسانهای آزاد هستند که با هم ارتباطی مهرآمیز و دموکراتیک دارند.
او ادامه داد: این ایراد بزرگ در شعر عاشقانهی ما برطرف نمیشود، مگر آنکه نگرش ما به مسائل انسانی تغییر کند. اینکه شاعر اصل و معشوق فرع باشد، یک امر غیردموکراتیک است. آرزوی من این است که روزی رابطهی مساوی بین دو انسان را در شعرهایمان تصویر کنیم. هنوز رئال بودن معشوق در شعرهای ما درست جا نیفتاده است. آرزوی من این است که معشوق به اندازهی شاعر در شعر عاشقانه مهم شود و این زمانی میسر میشود که ما از پوستهی خودخواهی خود بیرون بیاییم و عباراتی مثل «معشوق من»، «محبوب من» ، «منظور من» و این گونه مزخرفات را از شعرمان بیرون کنیم.
مجابی سپس گفت: در آغاز معشوق در شعر ما یک مفهوم بود، نه یک فرد قابل لمس و درک. شاملو با وارد کردن آیدا در شعرش، تنانگی و جسمانیت معشوق را به شعر معاصر فارسی وارد کرد. البته فروغ هم تا حدودی به این موضوع کمک کرد. همینطور در دورهی نیما، آشنایی با شعر کشورهای دیگر به ما کمک کرد تا گسترهی دیدمان وسیع شود و بفهمیم که شعر فقط در مهرورزی خلاصه نمیشود.
جواد مجابی در پایان سخنان خود یکی از شعرهای مجموعه شعر جدید علیرضا بهرامی را برای حاضران خواند:
«احساس تنهایی»
ماهی من مرده است
صبح که از خواب بیدار شدم دیدم
گوش ماهیها هم دیگر
صدای دریا ندارند
حالا چطور میتوانم
بوی سواحل اقیانوس را حس کنم؟
چگونه بازو به بازوی ملوانهای مغرور
نفس عمیق بکشم؟
موجسواری در این شهر
چه خیال خندهداری است!
اینجا با یک ماهی گندیده
چه میشود کرد؟!
***
بتهای شعر شکسته شدهاند
در بخش دیگری از این نشست، رسول یونان، شاعر، گفت: سالها پیش من مشکل قلبی داشتم؛ عشق و این چیزها،. به خواستگاری که رفتیم، پدر معشوق، گفت: تو چه داری؟ هرچه فکر کردم، دیدم چیزی ندارم. آنجا به ذهنم رسید که مدرک چیز مهمی است. من که نمیتوانم شعر را تعریف کنم، اما مدرکهای خردی دارم که به طور نسبی این مقوله را برای من بازگو میکنند؛ با تصویر، ایجاز، فضاسازی، ساختهای نحوی و غیره میتوان مدارکی خرد برای شعر بودن ایجاد کرد. اما آیا شعر خود میتواند مدرکی برای واقعیتها، ابژهها و سوژهها باشد؟
او در ادامه افزود: ما وقتی شعر میگوییم، باید چیزی برای پنهان کردن داشته باشیم که با شکافته شدن ظواهر، درک تازهای از سوژهها به وجود بیاید. در ابتدا شاعران فقط غم قلبی داشتند. بعد این غمها با آمدن چت، فیسبوک و غیره عوض شد و دیگر نگاه ما بنیادگرا و بتساز نیست. حالا بتها خصوصا در شعر شکسته شدهاند.
رسول یونان در ادامه با خواندن چند شعر از مجموعهی «اصلا مهم که نیست»، دربارهی این شعرها، نکاتی را مطرح کرد: ما آدمهای خاطرهبازی هستیم. ما شاعران خاطرهباز کمتر پیشرفت میکنیم. گاهی عبور از نیما و امیرخسرو دهلوی برایمان قرنها طول میکشد. ما اول به شاعری علاقه پیدا میکنیم، بعد دربارهی آن شخص به نظرات بنیادگرایانه میرسیم. به همین دلیل شعر ما همیشه از تکنولوژی عقب است. این تحجر و نگاه متعصب به خاطرهها، باعث کم جانی شعر ما میشود. گاهی شعر سپید هم که میخوانم، به نظرم پیر میآید. شعر تعریف واقعیت یا آینهی واقعیت نیست. شعر فقط خودش است و خودش را تولید میکند. شعر یک نوع اشرافیت برای سرکوب نثر است. ما برای این اشرافیت، تصویر، ایجاز و ابهام ایجاد میکنیم. شعر یک نوع خشونت علیه نثر است، به امید روزی که شعرها و نثرها یکجا جمع شوند.
او اضافه کرد: بهرامی در این کتاب، گاهی هم به سراغ وزن رفته است. اینکه وزن از الزامات شعر است یا نه، سؤالی است که کمتر کسی میتواند به آن پاسخ دهد، اما به نظر من لزومی ندارد وزن را دور بریزیم. وزن بخشی از شعر است و تا وقتی انسانها خوشحال و ناراحت که میشوند، آواز میخوانند، وزن هم هست. گرایشی که بهرامی به وزن در شعر سپید دارد، منجر به ساخت شعرهای نیمایی شده است. دربارهی خوب یا بد بودن این امر قضاوت نمیکنم؛ چون بهرامی در مجموعهی غزل «تا آخر دنیا برایت مینویسم» بهخوبی از عهدهی وزن و قافیه برآمده است. فقط سؤال من این است که آیا او در این اثر هم همان برخوردی را با سوژهها داشته، که در مجموعهی قبلی داشت؟
***
شعر باید ساده باشد
در بخش دیگری از این نشست، فرهاد عابدینی، شاعر، که در جلسه حضور داشت، گفت: با نگاهی به دفتر شعر آقای بهرامی، میتوانم بگویم آنچه در این اثر مهم است، سادگی، صداقت و صمیمیت شعرهاست. این شعرها جوششی هستند، نه کوششی و این در شعر امروز مسألهی مهمی است. شعر امروز به سمت سادگی پیش میرود و از پیچیدگیهای ذهنی، زبانی و... عبور کرده است. شعر باید در عین اینکه حرفی دارد، ساده باشد.
***
رونمایی کتاب ما را از نقد زاینده دور میکند
علیرضا بهرامی نیز، در بخش پایانی این نشست گفت: من خجالتی هستم و به همین دلیل هم در خبرها گفته بودم در این جلسه قرار است دربارهی شعر سپید صحبت شود، نه دربارهی کتاب من که لایق این نیست که مزاحم دوستان شوم
او در ادامه عنوان کرد: ما در حال دچار شدن به مسأله و معضلی به اسم «رونمایی کتاب» هستیم. رونمایی کتاب رفته رفته در سه چهار سال گذشته خیلی باب شده و امروز دیگر کاملا رایج است و تقریبا به اصل جدانشدنی همهی کتابهایی تبدیل شده که منتشر میشوند. من نمیخواهم بگویم رونمایی اساسا باید برای کتاب فردی باشد که به اعتباری رسیده و جمعیتی منتظر انتشار کتابش هستند، یا آنچه در غرب رایج است، بیشتر دیدار با شاعر است و این ما هستیم که به رونمایی وجههای ارزشی دادهایم، مسأله این است که رواج رونمایی باعث شده است که به عنوان نمونه وقتی کتاب اول دوستی منتشر میشود و به او میگوییم بیا جلسهی نقدی برای کتابت بگذاریم، میگوید جلسهی نقد که نه، رونمایی! این موضوع دارد ما را مدام از مقولهی نقد که قطعا برای ادبیات زاینده است، دور میکند و من در جمع دوستانم نسبت به این موضوع ابراز نگرانی میکنم و امیدوارم که دوستان شاعر یک مقدار در این زمینه تجدید نظر کنند.
بهرامی همچنین گفت: از دوستانی که در این جلسه سخن گفتند، سپاسگزاری میکنم. آقای دکتر جواد مجابی گنجینهی معرفتی هستند که من هر بار پای صحبت ایشان نشستهام، فکر میکنم سر کلاس درس هستم. هر بار صحبت کردن ایشان به اندازهی گذراندن چند واحد درسی ارزش دارد. از آقای عابدینی هم سپاسگزارم. فکر میکنم که این دوستان در دهههای خاصی چراغ ادبیات مستقل ما را با گروهها، کانونها و جلساتی که برگزار کردند، روشن نگه داشتند. دربارهی جناب رسول یونان هم باید بگویم که من علاوه بر ارادت، به ایشان اعتقاد دارم.
او افزود: تعدادی از دوستان حاضر در این جلسه از روزنامهنگاران شریف این مملکت هستند. من انسانی خوشبخت بودهام که بخشی از زندگیام را با شاعران و نویسندگان میگذرانم و بخشی را با روزنامهنگارانی که شرف هر کدام از آنها خود یک دیوان شعر و حکمت است.
بهرامی در پایان گفت: درباره بحث های مربوط به این کتاب حرفی ندارم. این شعرها بخشی از زندگی من هستند. برای من ادبیات وسیله است؛ نه هدف. هنر، صنعت یا چینش بودن این شعرها را نمیدانم، اینها بخشی از زندگی من است که دوستش دارم و در قالب اثر ادبی بروز پیدا میکند.
بهرامی در ادامه با اشاره به یکی از شعرهای مجموعهی شعر «اصلا مهم که نیست»، گفت: خانم آسیه جوادی (ناستین)، همسر آقای مجابی، وقتی برای اولینبار این دفتر شعر را دیدند، گفتند این شعر چقدر مناسب این روزهاست. اگرچه من آن شعر را چند سال پیش گفته بودم. امروز هم سخنم را در این جمع، با همین شعر به پایان میرسانم:
«همه و هیچ»
تمام خیابانها را فتح کردهاند
کارناوالهای رنگی
اما همهی رقاصهها و نوازندگان سرگردان
حواسشان پرت است
به سمت پنجرهای که تو نیستی
کافههای ساحلی،
گرمای مطبوعی که بوی بهار دارد،
سنگفرشهایی که شبدرها لابهلایشان گل کردهاند،
ناقوسی که نیمهشبها زنگ میزند
همه و همه،
چیزی کم دارند
***
در این نشست که با حضور شاعرانی چون کیومرث منشیزاده، حبیب محمدزاده و حامد ابراهیمپور همراه بود، تعدادی از شاعران حاضر در نشست به شعرخوانی پرداختند.
انتهای پیام
نظرات