به گزارش ایسنا، «خالد حیدری» نخستین شهید خلبان پایگاه سوم شکاری شهید نوژه همدان در روز 31 شهریورماه 1359 در قالب گروه پروازی «آلفارد» از پایگاه به پرواز درآمد و در عملیاتی پیروزمندانه پایگاه هوایی «کوت» عراق را بمباران کرد. در این عملیات پروازی، هواپیمای فانتوم او و «محمد صالحی» مورد هدف موشک زمین به هوای پایگاه کوت قرار گرفت و آنها به مقام رفیع شهادت نائل شدند.
تا اینکه در هفته نخست آبان ماه سال 91 پس از گذشت 32 سال پیکرهای این دو خلبان شهید به آغوش میهن باز گشت. به همین مناسبت مروری بر زندگینامه این دو قهرمانان شهید خواهیم داشت.
شهید خالد حیدری
خالد حیدری در سال 1350 برای گذراندن دوره سربازی در نیروی هوایی مشغول به خدمت شد. پس از سپری کردن دوره خدمت سربازی در آزمون ورودی دانشکده خلبانی شرکت کرد و با قبولی در این آزمون به نیروی هوایی و دانشکده خلبانی وارد شد. او پس از طی دوره یک ساله مقدماتی در ایران سال 1353 جهت فراگرفتن دورههای تکمیلی به مدت دو سال به امریکا اعزام شد.
پس از آموزش پرواز با هواپیماهای «تی 37 » و «تی 38 » و «اف 4 » به عنوان خلبان شکاری به ایران بازگشت و پس از 6 ماه حضور در پایگاه یکم شکاری در سال 1356 به پایگاه سوم شکاری منتقل شد. خالد حیدری با آغاز جنگ تحمیلی همگام با سایر خلبانان شجاع به پاسداری از آسمان میهن خویش پرداخت.این خلبان سرانجام در ساعت ۵ عصر روز 31 شهریور سال 1359 در عملیاتی معروف به «انتقام» در حالی که به همراه تیم «آلفارد» از پایگاه سوم شکاری مامور بمباران پایگاه هوایی کوت در استان میسان عراق بود هواپیمایش مورد اصابت یک فروند موشک «سام» قرار گرفت و در رودخانه دجله سقوط کرد و به همراه کمکش محمد صالحی به شهادت رسید.
پس از سالها در جریان لایروبی رودخانه دجله لاشه هواپیمای شهید حیدری به دست آمد. خالد حیدری به عنوان اولین شهید برونمرزی نیروی هوایی در دوران دفاع مقدس و نیز شهید وحدت در استان آذربایجانغربی شناخته میشود.
همسر این خلبان شهید روایت میکند: آخرین روز تابستان 59 در همدان پایگاه سوم شکاری نوژه بودیم. مرخصی داشت و در خانه ماند. به دلیل حمله هواپیماهای عراقی مرخصیاش لغو شده بود و باید میرفت. من مخالفت میکردم اما او مدام مرا قانع میکرد و اصرار به رفتن داشت. یادم میآید روز اولی که عراق حمله کرد، بعد از دو ساعت که میخواست از خانه خارج شود، گفت:«من میروم شاید برگشتنی نباشم، نزد مادرم برو، اینجا امن نیست.» ساکی که نقشههای جنگیاش در آن بود را برایش حاضر کردم و به خواست خودش تکهای از موهای دخترمان «طلا» را برایش گذاشتم.
وقتی شهید شد ما خبر نداشتیم. تا اینکه همه همرزمانش بازگشتند اما خبری از او نشد. ماموریت او خارج از مرزهای ایران بود و من همواره منتظر بازگشتش بودم.
شهید محمد صالحی
در خانواده چهار پسر و یک دختر به دنیا آمدند که محمد آخرین فرزند خانواده است. او یک بار در دوران کودکی مریض میشود و مادرش نذر میکند که اگر شفا گرفت، اسم دیگر او را «عباس» صدا بزند و بعد از شفای او، همین کار را انجام میدهد.به گفته خانوادهاش، «محمد» خیلی باهوش بوده و در سال 1346 در رشته پزشکی پذیرفته میشود اما به دلیل علاقهای که به پرواز داشت، به نیروی هوایی ارتش رفت؛ او دوره آموزش اولیه را در ایران سپری کرده و برای تکمیل دوره تخصصی پرواز به آمریکا اعزام شد.
محمد در سال 1354 با «ناهید حسنعلی» ازدواج کرد و تنها فرزندش به نام «پانتهآ» در سال 1356 به دنیا آمد. وقتی که حضرت امام(ره) در بهمن 1357 وارد ایران شدند، محمد جزو نخستین افراد نظامی بود که به دیدار ایشان رفت. وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در پایگاه هوایی شهید نوژه و به ویژه افشای جریان کودتای «نقاب» که همان ابتدای انقلاب در پایگاه هوایی همدان (شهید نوژه) طراحی شد، نقش مهمی ایفا کرد.
صالحی علیرغم اینکه در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، به دلیل شوق پرواز، به جرگه تیزپروازان نیروی هوایی ارتش پیوست. پس از طی دوره آموزشی مقدماتی، برای گذراندن دوره تکمیلی به آمریکا سفر کرد و با موفقیت به کشور بازگشت. وی در 31 شهریور سال 1359 تنها دو ساعت پس از حمله ناجوانمردانه رژیم بعث به ایران تصمیم گرفت اولین پاسخ کوبنده را به دشمن بدهد. محمد صالحی به همراه خالد حیدری به عنوان خلبانان جنگنده اف - 4 از پایگاه شهید نوژه همدان در قالب گروه آلفارد به پایگاه «شعبیه» و «کوت» عراق حملهور شدند و اولین پاسخ کوبنده را به دشمن بعثی دادند.
پس از انهدام این پایگاهها، هنگام بازگشت به خاک کشور هواپیمای جنگنده دچار سانحه شد و این خلبان قهرمان به همراه کابین عقب خود خالد حیدری شهد شیرین شهادت را نوشیدند و بدین ترتیب نام خود را به عنوان نخستین خلبانان شهید در عملیات برون مرزی در دوران دفاع مقدس به ثبت رساندند.
همسر این شهید در بخشی از خاطراتش گفته است: «ظهر روز 31 شهریور 59 بود؛ همسرم به خانه آمده بود تا غذا بخوریم؛ با توجه به حمله هواپیماهای بعث عراق، صدای انفجار در فضا پیچید. محمد به سرعت آماده شد تا برود؛ متوجه شدم که برای چه میرود؛ در منزل را بستم؛ به او التماس کردم؛ به پاهایش افتادم که نرود؛ اما محمد گفت: من برای دفاع از مملکتم آموزش دیدم؛ الآن زمانی هست که من باید بروم برای دفاع از مملکت؛ نابود کردن بعثیها برای ما فقط 10 دقیقه زمان میبرد. او رفت و 32 سال از او بیخبر بودیم».
انتهای پیام
نظرات