• سه‌شنبه / ۱۴ بهمن ۱۳۹۹ / ۰۷:۲۶
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 99111410012
  • خبرنگار : 71451

یک یادگاری در انتهای معبر

گفت : «بابا چیزی نشده! خوبم.» اما موقعی که لباس‌هایش را در آورد، دیدم که انگشت شَستش را ندارد. پنج نقطه از بدنش ترکش خورده بود. با نگرانی دوباره از او پرسیدم:«کریم پس این زخم‌ها چیه ؟»

به گزارش ایسنا، عبدالکریم پورمقامی از فرماندهان شهید تخریبچی سپاه دزفول است. پدر این فرمانده شهید در خاطره ای روایت می کند:  «عصر یکی از روزهای آخرین پاییز زندگی‌اش بود. صدای زنگ منزل آمد. در را باز کردم. دیدم دو تا از دوستان کریم زیر بازویش را گرفته‌اند. حال خوشی نداشت. دوستانش خداحافظی کردند و رفتند. او را به منزل بردم. خیلی لاغر شده و نای صحبت کردن ندارد. خسته و بی‌حال بود.

فردای آن روز حمام را روشن کردم تا استحمام کند. لباس‌هایش را که نگاه کردم، دیدم همه خونی هستند. پرسیدم:«کریم چی شده ؟» گفت : «بابا چیزی نشده! خوبم.» اما موقعی که لباس‌هایش را در آورد، دیدم انگشت شَستش را ندارد و بازو و باسنش هم زخمی است. پنج نقطه از بدنش ترکش خورده بود. با نگرانی دوباره  پرسیدم:«کریم پس این زخم‌ها چیه ؟»

گفت :« بابا چیزی نشده! خوبم. دیگه سؤال نکن خب جنگه.» پس از آن هر سؤالی می‌کردم، جواب نمی‌داد. تنها جوابش این بود که بابا سؤال نکن. موقعی که اصرارش کردم، گفت: «من عضو گروه تخریب هستم؛ یعنی این‌که برای جلوگیری از عبور دشمنان مین می‌کارم و مین‌های آنان را خنثی می‌کنم .»دیدم اصرار فایده‌ای ندارد، گفتم: «پسرم تو را به خدا می‌سپارم چه زنده باشی و چه شهید بشوی، از تو راضی هستم و تشکر می‌کنم.»

این روایت در کتاب  «انتهای معبر»  به چاپ رسیده است.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha