• سه‌شنبه / ۲۶ بهمن ۱۴۰۰ / ۱۳:۲۰
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1400112620398
  • خبرنگار : 71626

نقدی بر «از اپرا لذت ببر» و «مرگ یک روشنفکر»

نقدی بر «از اپرا لذت ببر» و «مرگ یک روشنفکر»

در نقد دو مجموعه داستان «از اپرا لذت ببر» و «مرگ یک روشنفکر» محمد عبدی عنوان شده است: هدف از نوشتن این لحظات آنی - که می‌تواند صرفا تنه اصلی از یک روایت سه‌پرده‌ای باشد - همراه کردن مخاطب در دوره‌ای‌ است که زوال مطالعه با افزایش درگیری‌های روزمره دست به دست هم داده‌اند و خواندن یک داستان چنددقیقه‌ای مفید و یاری‌دهنده است.

به گزارش ایسنا، سهیل احسنی در نقدی بر دو مجموعه داستان کوتاه یادشده نوشته است: «محمد عبدی منتقد، داستان‌نویس و پژوهشگر ایرانی است که در کنار گفت‌وگوهای بلند، مستندسازی و نوشتن رمان، دو مجموعه داستان کوتاه فوق را نیز در کارنامه خود ثبت کرده که اخیراً منتشر شده است.

از «اپرا لذت ببر» و «مرگ یک روشنفکر» که در مجموع شامل ۲۵ داستان خیلی کوتاه چندصفحه‌ای است، روایت‌گر رویدادهایی است که گذشته و آینده از آن‌ها حذف شده تا بتواند در بطن این داستان‌ها یا فلش-فیکشن‌ها موقعیت بخصوصی خلق شود. هدف از نوشتن این لحظات آنی - که می‌تواند صرفا تنه اصلی از یک روایت سه‌پرده‌ای باشد - همراه کردن مخاطب در دوره‌ای‌ است که زوال مطالعه با افزایش درگیری‌های روزمره دست به دست هم داده‌اند و خواندن یک داستان چنددقیقه‌ای مفید و یاری‌دهنده است. علاوه‌بر این، ساختار این داستان‌های کوتاه مخاطب را در بسط و گسترش اتفاقات و شخصیت‌ها برای کشف کردن گذشته و آینده‌ای که به تکمیل لحظات می‌انجامد، تشویق می‌کند؛ این امر که ساختار اصلی تقریبا همه داستان‌های خیلی کوتاه را تشکیل می‌دهد، در این دو مجموعه شکل متفاوتی می‌گیرد چرا که هدف از نوشتن اکثریت این داستان‌ها به‌قول خودش «لذت بردن از اپرا» یا به‌طور کلی، لذت بردن و درک کردن لحظه فعلی به‌دور از فکر کردن و درگیر کردن گذشته و آینده است.

درحقیقت سعی دارم بیان کنم تضادی که این‌جا بین فرمِ انتخابی و درون‌مایه کلی مجموعه به‌وجود آمده، مواجهه متفاوتی با موقعیت را برای مخاطب خود پدید می‌آورد. می‌توان گفت تلاش این فرم در القای حس کنجکاوانه برای پرده‌برداری از رموز پشت صحنه‌ قصه و شخصیت‌ها در برابر ارزش‌گذاری برای لحظه فعلی و هرآن‌چه در موقعیت جریان می‌یابد، نه این‌که لزوما خوب یا بد باشد، بلکه متفاوت عمل می‌کند. این رویکرد که آگاهانه یا ناآگاهانه از طرف نویسنده انتخاب شده، برای من جذابیت بخصوصی در طی خوانش هردو کتاب پیدا کرد که هدفی مناسب از انتخاب شکل یا قالب و محتوا یا درون‌مایه داستان‌ها را برایم مشخص می‌سازد. بنابراین توضیحات، تناقض ایجادشده از سویی میل به شناخت زمان حال با بررسی گذشته و پیش‌بینی آینده را شکل می‌دهد و از سوی دیگر در تلاش است تا از آن فرار کند و به‌مانند بسیاری از جملات و تولیدات امروزه‌ شبکه‌های مجازی به ارزش‌ها بپردازد.

حضور این رویکرد اگرچه جالب توجه و بسیار مهم است اما سادگی داستان‌ها راهبردی است که بتواند اثر را تکمیل کند و درنهایت درگیری و همراهی خواننده و کیفیت مجموعه را به اوج برساند. قصه‌ها عموما کارهایی هستند که ناخودآگاه در یک پیاده‌روی یا خیره شدن به نقطه‌ای دور طی چند ثانیه در ذهن مرور می‌کنیم و بعد از یاد می‌بریم و شاید حتی خوابی که لحظه‌ای پس از بیدار شدن فراموشش می‌کنیم. با نگاهی دیگر، قصه‌های هردو مجموعه محمد عبدی عموما به بازتولید موقعیت‌های آشنای پست‌مدرن و رواج‌یافته‌ محتوای این روزها می‌پردازد.

در کلیت قصه‌هایی که هدف‌شان پندی اخلاقی است - همان‌گونه که محمد عبدی وظیفه خود می‌داند تا زندگی کردن را گوشزد کند - ما با یک سیر و سفر روبه‌رو هستیم که حرکت از نادانی به‌سمت آگاهی را به‌عنوان یک تقدیر معرفی می‌کند که انسان پس از طی کردن مسیری سخت با دستی پر بازمی‌گردد. این حرکت در اکثریت آثار اخلاقی توسط شخصیت اصلی داستان پیش می‌رود تا در نقطه پایانی قصه با کشف کردن مرتبه‌ای بالاتر منظوری را که قصد انتقالش را داشت شرح دهد. اما درمورد داستان‌های محمد عبدی بخش عمده‌ای از سفر آگاهی به دست خواننده سپرده می‌شود. خصوصا از آن‌جایی که شخصیت‌ها و دنیای داستان‌ها عموما تعریف نشده و ویژگی‌های قابل تشخیصی را تولید نمی‌کنند، خواننده باید با درک موقعیت شرح داده‌شده و تلاش در رمزگشایی از کلمات و عناصر، به نوعی آگاهی رسد که شکل اخلاقی داستان را تکمیل می‌کند. از همین رو این داستانک‌ها معمولا با تکنیک‌های ادبی خاصی در ذهن شخصیت اصلی جریان پیدا می‌کنند یا توصیفی از موقعیت می‌شوند که گذشته و آینده در آن اهمیتی نداشته باشد ولی عبدی در داستانک‌ها سعی کرده تا چیزی را نمایش دهد که اتفاقا سرشار از لمس گذشته و نگاه به آینده است و از همین رو با واگذار کردن آگاهی به مخاطب، با خیال راحت جزییات قصه را در همان چند صفحه گسترش می‌دهد.

داستان‌ مرداد از مجموعه مرگ یک روشنفکر و داستان ارکستر از کتاب از اپرا لذت ببر برای من کارهای خیلی جذابی بودند چراکه به نظر می‌رسد نویسنده در این داستان‌ها(و البته برخی داستان‌های دیگر) تمام انرژی خود را صرف خلق موقعیتی پندآموز نکرده و خود قصه را فارغ از شکل آگاهی - که پیش‌تر صحبتش را کردم - نوشته است و با همین وسیله در اجرا هم بسیار موفق عمل کرده است و قصه خود را از الگوهای قابل پیش‌بینی جدا می‌کند.

درواقع با اشاره به این دو داستان قصد دارم تا تناقضی را که اوایل مطلب توضیح دادم بسط دهم و البته این‌بار با رسیدن از جزء به کل یا داستان به مجموعه، ایرادات را بیان کنم و این روند را بیشتر با داستانی که عاری از مشکل است توصیف کنم. مساله تناقض بین قالب ادبی و کهن‌الگویی که بر اثر آن در ذهن شکل می‌گیرد با قالب محتوایی قصه‌ها که سعی کردم بین آن‌ها ارتباطی را پیدا کنم و شکل دهم در حقیقت نشات‌گرفته از این تجربه است که اساسا با وجود آن‌که تمایل داشتم در دنیای قصه‌ها درگیر شوم و پس از پایان یافتن من را همراه خود داشته باشند(که حداقل به‌خاطر ذات اخلاقی بیشتر آن‌ها چندان خواسته‌ غیرمنطقی‌ای نیست) تناقض پیش‌آمده خصوصا از آن‌جایی که کلیت قصه‌ها مواردی هستند که هرروزه در ذهن ما شکل می‌گیرند و فراموش می‌شوند، پررنگ‌تر می‌شود؛ اختلاف شکل‌گرفته نه تنها نمی‌تواند یک دغدغه درست را شکل دهد بلکه هرچه بیشتر ما را از آن دور می‌کند.

توضیح این پیش‌آمد را در برتری فرم به درون‌مایه هر دو مجموعه می‌دانم چرا که  فلش فیکشن همراه با همان کهن‌الگویِ هدف، تاثیری به مراتب بیشتر در ساخت تصویر یک قصه‌ بدون گذشته و آینده دارد که قرار است در زمان کشیدن یک نخ سیگار، نوشیدن یک فنجان قهوه یا زمان کوتاهی در مترو عملکرد داشته باشد و بعد از آن تاثیری به مانند یک خاطره را ادامه دهد. در سمت دیگر اما کم‌اهمیتی درون‌مایه برخی از قصه‌ها که در ادامه کلیشه‌های روزمره تکرار می‌شود، باعث برتری فرم می‌شود که شاید به‌طور کلی بد به‌نظر نرسد اما عدم هماهنگی و دور بودن این دو دنیا از یکدیگر باعث خشکی و فناپذیری محتوای داستانک‌ها می‌شود.

درمورد دو داستان مذکور این مورد نه تنها وجود ندارد بلکه شکل روایی هم بالغ‌تر می‌شود؛ به این‌گونه که داستان ارکستر با ابهام آغاز می‌شود و تا اواسط داستان به همان فضای محو پر و بال می‌دهد و دغدغه‌ ذهنی شخصیتش را ملموس می‌کند تا در نهایت با شکل درستی یک پایان مهم را که برای خواننده هم‌اکنون مهم شده است رقم زند. این قصه که خارج از نُرم دو کتاب است با کنار زدن نقاط ضعف محتوایی، یک داستانک را که هدفش در خوانشی چنددقیقه‌ای خلاصه شده است آغاز می‌کند و به خوبی پایان می‌دهد یا در مورد داستان مرداد، تکرار شدن موتیف ساعت خواستار ایجاد اهمیت است و با پیش نرفتن زمان در این تکرارها به انتزاعی بودن رویدادها و نوعی ساده از جریان سیال ذهن کمک می‌کند که در آخرین نقطه، قصه همراه با گذر زمان پایان می‌یابد.»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha