• شنبه / ۳ آذر ۱۳۸۶ / ۱۱:۳۲
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 8609-11427
  • منبع : نمایندگی چهارمحال و بختیاری

*با پيشكسوتان جهاد و شهادت* يك آزاده: مواظب باشيم تهاجم فرهنگي آسيب به ما نزند رسانه‌ها وظيفه سنگيني در ترويج فرهنگ ايثار و شهادت دارند

*با پيشكسوتان جهاد و شهادت*
يك آزاده:
مواظب باشيم تهاجم فرهنگي آسيب به ما نزند
رسانه‌ها وظيفه سنگيني در ترويج فرهنگ ايثار و شهادت دارند
جوان ايراني هرجا كه باشد غيرت و مردانگي خود را دارد و همين جوانان اگر باز هم به كشورمان تعدي شود، با تمام قوا مي‌ايستند. اما مسؤوليت ما سنگين است و بايد بيشتر كار كنيم تا از دشمنان كه مي‌خواهند جوانان ما را بگيرند، جلو بيفتيم. جملات بالا بخشي از سخنان سيدعلي شيرودي جانباز و آزاده 40 درصد جنگ تحميلي است كه در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران‌(ايسنا) بيان شده است. وي ادامه مي‌دهد: شايد آن‌هايي كه ضدفرهنگ كار مي‌كنند، از ما جلوتر باشند، اما مشكلات فرهنگي را مي‌توان حل كرد. بايد مواظب باشيم تهاجم فرهنگي به ما آسيب نزند،.بنياد شهيد و امور ايثارگران و رسانه‌ها وظيفه سنگيني در فرهنگ‌سازي شهادت و ايثار در جامعه دارند. مهم‌ترين كار براي آشنايي آحاد جامعه با فرهنگ شهادت و ايثار رزمندگان ما در طول 8 سال دفاع مقدس ثبت خاطرات براي قشر جوان و نوجوان و به ويژه در رسانه‌هاي خبري است. خود من وقتي سركلاس‌ درس از خاطرات دوران جبهه مي‌گويم همه تشنه و شيفته اين گفته‌ها هستند. از طرفي، برگزاري نمايشگاه‌هايي از شهدا و تهيه فيلم‌هايي از زندگي و چگونگي شهادت شهدا مي‌تواند تأثير بسيار زيادي روي قشر جوان داشته باشد چراكه جوانان ما در شرايط خاص قرار مي‌دهد. اردوهاي راهيان نور كار بسيار خوب و جالبي براي آشنايي نسل سوم انقلاب با شرايطي است كه رزمندگان ما در آن قرار داشتند. خانواده‌هاي ايثارگران و جانبازان حاضرند تمام امكانات و سهميه‌هايي كه از اين طريق در اختيار آنان قرار مي‌گيرد را بدهند و در ازاي آن سلامتي‌شان را بازگردانند. فكر نمي‌كنم كسي حاضر باشد يك روز يا يك ساعت از سختي‌هاي اين دوران را كه بچه‌هاي رزمنده و خانواده‌هاي شهيد و جانباز متحمل مي‌شوند را تحمل كند. مشكلات ما، بيشتر مشكلات درماني است اگرچه بنياد شهيد هزينه‌هاي جانبازان تا 50 درصد را پرداخت مي‌كند اما براي همسر و فرزندان جانباز نيز ممكن است مشكلاتي پيش آيد. برخي داروهاي جانبازان وجود دارد كه نوع ايراني‌اش جوابگو نيست اما بنياد شهيد تنها مارك ايراني را تأييد مي‌كند. برخي داروها هم كه در ليست بنياد شهيد وجود ندارد مثلاً خود من براي تهيه سوزن disport كه براي جلوگيري از عفونت و سردردهاي ميگرني كاربرد دارد 375 هزار تومان پرداخت كرده‌ام كه بنياد شهيد زيرباران نمي‌رود. متأسفانه تعداد قابل توجهي از جانبازان و آزادگان از لحاظ بنيه مالي كم‌بضاعت هستند و اگر دست به كارهايي كه در شأن آن‌ها نيست، بزنند به خاطر مشكلات اقتصادي است كه گريبان‌گير آن‌هاست. البته ما براي به دست آوردن پول و مقام و امكانات به جبهه نرفتيم. ما براي خدا دفاع از سرزمين و ناموس به جبهه رفتيم و كاري هم كه براي خدا انجام شود بر هيچ كسي پوشيده نيست. حالا هم اگر در كميسيون‌هاي مختلف براي گرفتن درصد شركت مي‌كنيم براي رفع مشكلات درماني است اما انتظار ما اين است كه پزشكاني كه براي كميسيون جانبازان آورده مي‌شوند ولو هيچ خدمتي به جانباز نكنند اما نبايد برخورد ناشايستي با جانباز داشته باشند. 2 سال از پذيرش قطعنامه 598 توسط ايران مي‌گذشت و با اين حال ما هنوز دربند عراقي‌ها اسير بوديم كه يك روز غروب عراقي‌ها يك دست لباس نيم آستين گشاد به ما داده و نويد آزادي در روز بعد را به ما دادند،اما هيچ كسي حرف آنها را باور نكرد چون پيش از اين هم بارها به ما وعده آزادي داده بودند. در حالي كه خبري از آزادي نبود و پس از چند روز شكنجه دوباره اوضاع به حالت سابق برمي‌گشت. با اينكه آزادي از بند اسارت را غيرقابل تصور مي‌دانستيم با اين حال تا صبح نتوانستيم بخوابيم.منتظر بوديم كه اطرافمان چه اتفاقاتي مي‌افتد؟فردا صبح نيروهاي صليب سرخ به همراه 2 خانم وارد اردوگاه شدند بچه فكر مي‌كردند اين دو نفر را براي شكنجه دادن رزمندگان آورده‌اند اما وقتي دقت كرديم آرم صليب سرخ را روي جيب‌هايشان ديديم كم كم نور اميدي در دلمان روشن ‌شد وخود را در يك فرسخي آزادي ديديم. نيروهاي صليب سرخ در حالي كه به سختي ايراني صحبت مي‌كردند از ما خواستند اسامي خود را وارد ليست‌هاي خصوصي كنيم. همان روز ترتيب ورود ما را به ايران دادند. با ديدن مرز از خود بي‌خود شده بوديم و بي‌اختيار اشك مي ريخيتم تا باختران كه محل اصلي قرنطينه اسرا بود بچه فقط گريه مي‌كردند و خاك وطن را مي‌بوسيدند 12 روز در قرنطينه بوديم كه در اين مدت امراض اسارت رزمندگان به خصوص بيماري «گال» آنان درمان شد. با ديدن ايران و استشمام هواي آن دوباره خاطرات دوران جنگ برايم تداعي شد. 15 ساله و دانشجوي دانشسراي تربيت معلم بودم. سال 66 براي دفاع از ميهن،شرف و ناموس كشور به جبهه رفتم. 28 فروردين سال 67 نيز به اسارت نيروهاي عراقي درآمدم. چگونه اسر شدم؟ در جبهه كمك تيربارچي و تك‌تيرانداز بودم. قرار بود به عنوان نيروي تازه نفس جايگزين نيروهاي قبلي شويم. در منطقه فاو مستقر و منتظر تعويض نيروها بوديم كه متوجه شديم از پشتيباني جبهه به سمت ما تيراندازي مي‌شود. كمي گيج شده بوديم اما بعد فهميديم كه پشتيباني جبهه به دست نيروهاي دشمن در آمده است متاسفانه در همان ساعات اوليه نزديك به هفتاد شهيد داديم. پس از محاصره توسط نيروهاي دشمن، از هر دو پا وكمر مجروح و سرم هدف باد آرپي‌جي قرار گرفت يكي از دوستانم مراكول كرد و به سمت عراقي‌ها برد و همان لحظه آغاز اسارت من بود. از خط دوم عراقي‌ها به بعد شكنجه‌ها و ضربات سنگين شروع شد و اسراي ايراني به شدت توسط نيروهاي بعثي مورد ضرب و شتم قرار مي‌گرفتند. از خط دوم جبهه عراقي‌ها تا بصره بي‌هوش بودم و 45 روز نيز در بيمارستان هاي بصره در بغداد بستري شدم. پس از بهبودي، شبي ما را به سلول‌هاي اجتماعي انتقال دادند. اين سلول‌ها اتاق‌هايي سه در سه بودند كه نزديك به 32 نفر را در آن جا مي‌دادند مهم‌ترين‌ دغدغه ما چه طور خوابيدن با توجه به آن فضاي كم بود. يك شب تعدادي خوابيدند و عده‌اي ايستادند كه عملا به نتيجه نرسيد يك شب هم بچه ها به دليل كمبود فضا پاهاي خود را از نرده‌ها بيرون گذاشتند كه عراقي‌ها پاهاي خود را روي پاي بچه‌ها ما قرار مي‌دادند. نهايتا بچه به حالت نماز خواندن ايستاده و به حالت سجده به خواب مي‌رفتند عده‌اي از اسرا را هم در سلول‌هاي انفرادي كه نه جايي براي نشستن داشت و نه ايستادن بردند؛ علاوه بر آن؛ نبود نور و وجود حشرات موذي اين سلول‌ها را به جهنمي براي اسرا تبديل مي‌كرد. من 10 روز سلول انفرادي را تجربه كردم. آنها به دليل برخي مشكلات ايجاد شده مجبور شدند ما را به سلول‌هاي اجتماعي منتقل كنند. پس از آن به اردوگاه 12 تكريت و ‌موصل كه پادگاني نظامي بود منتقل شديم. عراقي‌ها در مسافتي نزديك به 500 متر جاده ‌مارپيج درست كرده بودند و اسرا را به محض پياده شدن از خودرو با باتوم، چوب، سيم خاردار، كابل و نبشي ساختمان مورد ضرب و شتم قرار مي‌دادند. پس از آن حدود 750 نفر از اسرايي كه در فاو دستگير شده بودند را در يك اتاق سه در چهار روي هم ريختند به استثناي 2 نفر از آنها به نام‌هاي سيد عبدالرحمن و سيدصبا. بقيه با وحشي‌ترين شيوه با ما رفتار مي‌كردند و هميشه مي گفتند شما مفقودالاثر هستيد و اگر كشته شويد هيچ كسي ما را بازخواست نمي كند. در طول مدت اسارت 1500 نفر از رزمندگان براثر شكستگي ، 30 نفر براثر اسهال خوني، 15-10 نفر به دليل امراض داخلي و 10-20 نفر هم بر اثر شكنجه‌هاي فراوان به شهادت رسيدند. زماني كه امام خميني (ره) رحلت فرمودند عراقي‌ها با شادي و شور فراوان به ما اطلاع دادند و در حالي كه جشن گرفته بودند مرتب مي‌گفتند :خميني موت و قصد داشتند با اين كار روحيه بچه‌ها را تضعيف كنند اما بچه‌ها با وجود فشارهاي فراوان از سوي عراقي‌ها عزاداري مي‌كردند. داخل اردوگاه كارهاي فرهنگي زيادي انجام داديم. در اردوگاه وزير آموزش و پرورش، معاون مالي و غيره تعيين كرده بوديم خود من مسؤول تهيه كاغذ و قلم بودم.‌ جلد پودرهاي لباسشويي را در آب خيسانده و 12 عدد كاغذ تهيه مي‌كردم يك نفر هم مسؤول كتابت بود. معاون مالي در مورد شكر يا شيرخشكي كه به اسرا داده مي‌شد تصميم مي‌گرفت.گاهي اين شيرخشك و شكرها را داخل سطلي مي‌ريختيم و با وسيله‌اي المنت مانند كه خودمان ساخته بوديم براي بچه‌ها شير درست مي‌كرديم براي عيد نوروز با خميرهاي نان،شيريني درست مي‌كرديم و به صورت جالبي تزئين مي‌كرديم مثلا بچه‌ها علف‌هاي داخل اردوگاه را مي‌چيدند و با المنت جوش مي‌دادند تا مايع سبزرنگي از آن به دست آيد سپس با آن مايع سبز رنگ روي كيك يا شيريني‌ها را تزئين مي‌كردند. يك بار يكي از عراقي‌ها با ديدن كيك و تزئينات آن ‌به ما گفت: ايراني‌ها نبايد از اين كيك‌ها بخورند چون مريض مي‌شوند و مي‌ميرند بچه‌ها هم رنگي‌ترين قسمت كيك را بريدند و به او دادند كه باعث شد روانه بيمارستان شود. به هر شكل، بچه‌ها شاد بودند سفره‌هاي هفت‌سين خود را با سوزن، سيم‌ خاردار، سيني‌هايي كه درست كرده بوديم و سبزه‌هاي اردوگاه در حد توان خود پر كرديم. پس از گذشت 2 ماه از اسارت، برخي نيروها و فعاليت‌هاي بچه‌ها داخل اردوگاه توسط منافقين لو رفت و نزديك 30 بسيجي را دستگير و همان روز 150 ضربه شلاق زدند. عصر همان روز حدود ساعت 10-9 بچه‌ها را يكي يكي از داخل آسايشگاه بيرون مي‌كشيدند و شكنجه مي‌دادند حتي وقتي مي‌خواستند 600 ضربه به شلاق به بچه‌ها بزنند پيش خودمان فكر مي‌كرديم چه كسي تحمل اين همه شلاق را دارد؟ اما خواست خود اين بود كه بچه‌ها تحمل كنند. در طول مدت اسارت چندين بار كف پاهايم اطو گذاشتند، با آتش سيگار كمرم را سوزاندند و بزرگ‌ترين مجروحيتم اين بود كه بر اثر شكنجه 8 دندانم كنده شد و فكم شكست. انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha